Wednesday, November 30, 2005

داداش! به جون خودم اشتباه گرفتی!!

زمان: امروز صبح
مکان: توی اتاقم و البته روی تختم
شرایط:دیشب تا ساعت 3 بامداد بیدار بودم اما امروز دانشگاه ندارم پس حتماً می تونم تا هر وقت که عشقم کشید بخوابم! ( زرشک!)

خوابیدم و لابد دارم خواب های شیرین و لاولی میبینم که:

دررررینگ ... ( یک تک زنگ و بعد قطع شد)

"بر شیطون لعنت! کی بوده؟"
بلند میشم یه نگاهی به شماره انداز میندازم، هیچ شماره ای نیفتاده!!
" خوب حتماً خودش شعورش رسیده که این موقع نباید به کسی زنگ زد!" دوباره لالا!

زمان: یک ربع بعد
مکان: همونجا
شرایط: داره چشمام گرم میشه...

درررررینگ... درررررینگ.... درررررینگ....

" ای شِت! حالا چرا قطع نمیکنه؟ این یکی لابد شعورش نمیرسه!!"

دررررینگ...

من: بله؟
اون: سلام.
من: سلام!
اون: خوب هستین؟
من:ممنون؟! ( با حالت اینک یعنی شما؟)
اون: میرزایی هستم.
من: ( جل الخالق، همه چی داشتیم الا میرزایی!!) بفرمایید
اون: حاضرید؟
من:!!!!!! ( اینو با فک آویزون بخونید) حاضرم؟؟؟!!
اون: اِ ببخشید مثل اینکه اشتباه گرفتم.
من: حتماً همین طوره.

تق

لالا

زمان: نیم ساعت بعد
مکان: همونجا
شرایط: من همچنان بر مواضعم پافشاری میکنم و خودم رو به خواب زدم!

دررررینگ.... دررررررینگ.... دررررینگ.....

" سانسور شد!"

من: ( با صدایی که سعی میکنم بیش از پیش خوابالو به نظر بیاد) "بله؟" دارم فکر می کنم اگه جایی زنگ بزنم و کسی با این صدا جوابم رو بده حتماً اولین کاری که میکنم اینه که گوشی رو میزارم! که میشنوم:
اون: سلام. خوب هستین؟ خوش میگذره؟ مونا جون هست؟
من: گوشی... "خودش کم شبا تا دیر وقت پای کامپیوتره و بیدار نگهم میداره اینم از دوستاش! حالا نمیشد به اون خط زنگ بزنه؟ دیگه همه راه افتادن " همینطور که به سمت اطاق مونا میرم غر غر میکنم که:

دررررینگ....

من:!!!!

مامانم: بله؟
...
مامانم: بله. گوشی. مونااااااا، از موسسه زبانته، پاشو دختر!

خانوم سرشون خیلی ماشالا شلوغ، دوتا دوتا باهاشون کار دارن، مواقعی که تلفن ندارن استراحت میکنن! در ضمن دو تا هم سکرتر دارن!!!!! اوفففففف

مونا بعد از اول جواب دادن به تلفن دوم: سلااااااااام
.
.
.
من: تموم نشد؟
.
.
.
من: نمیشه با اون خط بهش زنگ بزنی؟
.
.
.
مونا: خوشحال شدم عزیزم. قربونت برم. خدافظ. رااااستی...
.
.
.
مونا: نه دیگه کاری ندارم بای بای. راستی فلانی...
من: نهههههههههه

(با تخفیف) نیم ساعت بعد

مونا: باشه پس امروز عصر عزیزم! مواظب خودت باش. خداحافظ

زمان: ده دقیقه بعد
مکان: همونجا
شرایط: من هر کاری میکنم خوابم نمیبره!

دررررینگ.... دررررررینگ.... دررررینگ.....

دیگه حرفی برا گفتن نمونده.

من: بله؟
اون: سلام. خوب هستین؟ تحقیق چی شد؟
من: چی چی شد؟؟!!!!!
اون: تحقیق که قرار بود خانوم زارعی بیارن.
من: ( این یکی اصلاً متوجه نشده که اشتباه گرفته!) آقا اشتباه گرفتین...


زمان: سه چهار ساعت بعد
مکان: پشت میز کامپیوتر
شرایط: دیگه مسلماً قرار نیست هیچ انرژی برای خوابیدن صرف کنم چون بی فایده است


دررررینگ.... دررررررینگ.... دررررینگ.....

من: بفرمایید؟ ( بفرمایید یعنی اینکه بنده سرحالم و خوشرو هستم و جریان صبح رو فراموش کردم و البته آماده گپ زدن با هر بنی بشری!!! اما:)

....

الو؟بله؟

....

اون: تق!

به خشکی شانس! خوب البته جای شکرش باقیه که این یکی مزاحم تلفنی واقعی بود. و این قصه همچنان ادامه دارد چون امروز هنوز تموم نشده.

No comments: