Tuesday, November 13, 2007

گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟

پر می زند دلم به هوای غزل، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟

گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟

تقویم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهای سبِز سرآغاز سال کو؟

رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند
حال سؤال و حوصله قیل و قال کو؟

از زنده یاد قیصر امین پور

Tuesday, September 11, 2007

.

با من صنما
دل یکدله کن
گر سر ننهم
انگه گله کن!

*
"اول همکار شدیم بعد دوست بعد صمیمی با هم خوندیم برا ارشد خودم خبر قبولی هردمون و بهش دادم قرار بود ... الان تو بیمارستان با GCS 4. حالش خیلی بده حال منم! کاش وبلاگ داشتم!"

از درد دل های یک شاهزاده

خوب من به جات گفتم هرچند تقلبیه

شما هم براش دعا کنید
*
"دلم شکسته تر از شیشه های شهر شماست
شکسته باد کسی کاین چنینمان می خواست
..
اگرچه باغچه ها را کسی لگد کرده
ولی بهار فقط در تصرف گل ها ست"

*

امروز برا اولین بار سر یه مریض داد زدم. بلند.
وقتی اومد تو از خودم خجالت کشیدم
مسن بود با هزار تا گرفتاری
حق نداشتم
*
منم یهو وبلاگ خواستم

Friday, August 17, 2007

آغاز دوباره

به نظرم این وبلاگ هم به پایان عمر خودش رسیده(متاسفانه) من قصدم اینه که تو یه وبلاگ دیگه به کارم ادامه بدم چون دیگه دلیلی برای نوشتن تو وبلاگی که بقیه نویسندگانش نه زحمت نوشتن به خودشون میدن نه حتی کامنت میگذارن ندارم

اون دوستانی هم که علاقه دارند وبلاگ جدیدمو ( اگه راه اندختم البته) ببینن به من میل بزنن ( اگه میل من رو ندارین برید تو قسمت نویسندگام روی اسم بنده کلیک کنید اونجا میلم هست)

فعلا

Wednesday, June 27, 2007

آخه چرا واقعا

آقا واقعا باید شرم کنید. باید حیا کنید. باید مقداری حیا اخذ کنید.باید شر شر عرق شرم بریزید!! چرا؟!؟!؟ چون ندارید ! آقا ! خانم ندارید! عرق بلاگی ندارید!!! یعنی چی که اینجا این همه مدت به روز نشده؟ واقعا یعنی چی؟؟؟ گیریم ما یه مدت وقت نکردیم بیایم اینجا افاضات کنیم! این همه آدم اسمشون این بغل ردیفه ! نه واقعا چرا؟

من دیگه صحبتی ندارم!

بپا خیزید!! از خواب گران!!! آقا آپ کن! خانم آپ کن!!

---------------
به نظر شما امروز که بنزین سهمیه بندی میشه با چی رفت و آمد کنیم خوبه؟ تاکسی اینا گیر میاد؟ اتوبوس؟ مترو؟ پیاده؟ دوچرخه؟البته دو چرخه خوبه! چون فقط سر پایینی ها رو میرم! اگه لازم باشه سر بالایی برم تو همون سر پایینی می مونم!

Tuesday, June 12, 2007

چيزي شبيه معجزه

كار خدا خيلي عجيبه. در يك مدت كوتاه محبت و علاقه يك نفر كه تا چند روز پيش كاملا با هم غريبه بودين رو آنچنان در دلت مي اندازه كه انگار سال هاست با هم آشنا هستين.

Thursday, June 7, 2007

شگرد جديد

با سمانه مشغول قدم زدن بوديم، يه خانم تر و تميز و تيپ كارمندي آمد جلو و رو كرد به طرف من، و گفت:
آقا ببخشيد ما براي بيماران سرطاني پول چمع مي كنيم، شما مي تونيد يه كمكي بكنيد.
بهش گفتم: از كجا آمدي شما.
گفت: بيمارستان شهداي تجريش.
گفتم: قبضي، رسيدي چيزي؟
گفت: نه اين كارا كه ديگه رسيد نمي خواد.
رو كردم به سمانه و يواشي بهش گفتم، چي مي گه اين، چي كارش كنم؟ سمانه گفت من يه مدت اون بيمارستان مشغول بودم، گفتم خوب بهش بگو پس.
سمانه برگشت بهش گفت: بله خانم منم از پرسنل اونجا هستم.
تا اين رو گفت، خانم هل شد و با يه موفق باشيد انگاري فرار كرد اصلا.
رفت يكي ديگه رو سركيسه كنه.

Tuesday, May 29, 2007

آغاز یک تحول

چه جالب! فکر می کردم ازدواج خیلی پیچیده تر از این حرف ها باشه. ولی نبود.
البته راحت هم نبود، اصلا. وقتی جای درستی وایسی، به سمت درستی حرکت کنی، خوب به نتیجه خوب هم می رسی ایشالا. راحت هم شاید برسی. ولی جای درست و جهت درست رو پیدا کردن پوست آدم رو میکنه.

Friday, May 25, 2007

مستند

فیلم بردار یکی از آخرین گروه هایی رو نشون میده که قبل از سقوط خرمشهر دارن مقاومت می کنند. راوی هم یه چیزهایی میگه و بعد میره سراغ یکی از رزمنده ها.

-شما چند وقته توی شهر دارین می جنگین؟

-حدود یک ماه

-از خانواده تون خبر دارین؟

-نه

-شما زن و بچه هم دارین

-( با یه حالت حجب و حیای خاص) نه خیر نامزد دارم.

-حرفی اگه باهاش دارین از این طریق می تونین بگین.

-حرف که ... فقط اگه ندیدمش دیگه از همین جا باهاش خداحافظی می کنم.

--

من می خواستم یه پست دیگه ای بدم ولی توی این مستند هایی که توی این چند شب از جنگ پخش میشه این بالایی بد جور روم اثر کرد. نمیدونم! یه حالتی داشت این جوون ( که احتمال زیاد هم شهید شده چون چند وقت بعدش خرمشهر سقوط کرد) و اون جمله آخر رو یه جوری گفت که آدم تنش می لرزید.

ضایع کردن خون چنین آدمهایی واقعا باعث تاسفه! خیلی وظیفه سنگینی داریم....

Saturday, May 19, 2007

شب شيشه اي

- آقاي رادان بعضي ها ميگن شما دايره دوستانتون خيلي تنگه. درست ميگن؟
- من بيشتر با دوستان دوران دبيرستان و اونها در ارتباطم و...
- پس از بازيگران سينما خيلي دوست صميمي نداريد؟
- نه خير، اين طور هم نيست. من دوستان بازيگر هم دارم.
- مثلا كي؟
- مثلا گلشيفته فرهاني ...( چند لحظه مكث همراه با سكوت) و همسرش!
(اين مال چند روز پيش هست. شايد عبارتها دقيق يادم نباشه)
------------
نمي دونستم اين چند خط رو بنويسم يا نه. ولي حالا نوشتم. نميدونم چند خط بشه.
خلاصه اينكه بدم نميومد بحث قبل رو ادامه بدم. نه اينكه بخوام بگم حرف من درسته. اون رو هم كه دفع قبل گفتم براي اين بود كه بگم سعي كنيم بهتر فكر كنيم. شايد توي اون كامنت با يك دونقطه دي مي شد سر و ته قضيه رو هم آورد. اما اين فقط صورت مسأله رو پاك ميكنه نه اصل مطلب رو. خلاصش من به شدت پا كار مباحث مختلف هستم ولي ياري اندر ره نمي بينم!

Thursday, May 17, 2007

نه آن که تو می گویی

-چقدر وقت دارم؟
-اگه به حرف دلت گوش بدی هیچی، ولی اگه بخوای دو دو تا چهار تا بکنی تا آخر عمرت وقت داری.

فکر کنم همه همسن و سال های ما اون زمانی رو که عشق مثل فحش های آب نکشیده آمریکایی جزو کلمات ممنوعه صدا و سیما بود رو خوب یادشون باشه. یک موقعی از اون ور بوم افتاده بودیم و حالا داریم از این ور می افتیم.
این جمله ای که بالا نوشتم سفارش دایی به خواهر زاده اش بود تو یکی از سریال های تلویزیونی. شاید این ساده ترین جمله ای باشه که از زبان شخصیت های این روزهای برنامه ها و سریال های تلویزیونی درباره ازدواج و بررسی اهمیت عشق در آن، می شنویم!!!
واقعیت اینه که تفریط های اون موقع این افراط ها رو هم به دنبال می یاره. همه سریال های تلویزیون پر شده از عشق و عاشقی های صد من یه غاز که طرف ندونسته و نشناخته دل به یکی می بنده، اطرافیان خوبش هم اونهایی می شن که بهش می گن گوش به حرف دلت بده عشق رو بچسب و برو جلو، بدها هم اونهایی می شن که توصیه به فکر و آینده نگری می کنند.

عشق مفهوم خیلی ساده و عام و روونیه، عشق حقیقت قشنگی ه، دنیا با عشق ه که پایدار می مونه، ولی عشق نسیمی نیست که بیاد و بره، عشق احتیاج به مواظبت داره، احتیاج به آب و نور خورشید و خاک داره تا بتونه شاخه بده، ریشه بدوونه و تنومند بشه، وگرنه وقتی هنوز یک نهال کوچیکه خشک می شه و می ره پی کارش. باید خیلی حواس رو جمع کرد، آینده رو باید دید، البته تا اونجایی که شدنی ه. چرا کسی این رو تذکر نمی ده؟

Monday, May 14, 2007

مهارت ( یا دود از کنده بلند می شود)

جای شما خالی چند وقت پیش توی صف تخم مرغ بودیم. از همون صف های طولانی کسل کننده مشهور! فقط وقتی من تو این صف بودم یه اتفاقی افتاد که کسلی رفت و به جاش خنده و تحسین نشست! تحسین یک خبره! یک متخصص!

قضیه از این قراره که ملتی که شونه تخم مرغ رو تحویل می گرفتن چون شکسته و لت وپار معمولا قاطی تخم مرغ ها هست میرن یه گوشه ای و سر فرصت همه تخم مرغ ها رو وارسی می کنن و شکسته ها و ناقص ها و ... رو به فروشنده پس می دهند که اونم انصافا آدم خوش انصافیه و پس میگیره ! حالا بعضی ها هم جنس هایی رو که خریدن یه گوشه که جلو راه نباشه میگذارن که بعدا همه رو با هم ببرن.

یه آقایی طبق روال معمول این داستان تخم مرغ ها رو وارسی کرد و شکسته ها رو عوض کرد و بعد هم تخم مرغ ها رو گذاشت همون گوشه و رفن سراغ بقیه خرید! در این گیر و دار یک عدد موجود فرصت طلب به اسم کلاغ اومد نشست همون بغل و یه نگاه به چپ و یه نگاه به راست و تشخیص اغتنام فرصت و به منقار گرفتن یه تخم مرغ ( اونم درشت!) و الفرار! کل جریان هم به سه ثانیه ( یا به تعبیر دیگه سوت!) نرسید . یعنی می خواستی کلاغ رو کیش کنی از این بیشتر طول می کشید!

آقا ما در کف مانده بودیم از این زبلی کلاغ! می گفتن کلاغ در دله دزدی ماهره ولی ما به عینه ندیده بودیم که قسمت شد!

حالا بعدش صاحب مال اومده بود. هی چپ و نگاه میکرد، راست و نگاه می کرد فایده نداشت بعد به شونه تخم مرغ های بقیه نگاه میکرد! بعد هی الکی از ملت می پرسیدو ... تا اینکه ما بدادش رسیدیم و قضیه رو گفتیم و دو عدد شاخ تمیز رو سرش نمو دادیم!( شایدم فکر کرد من تخم مرغ رو برداشتم !)

خلاصه داستانی بود برای خودش!

Friday, May 11, 2007

اعتراض

یه اعتراض صریح و دوستانه به حامد که واسه این وبلاگ خیلی زحمت کشیده. دستش هم درد نکنه. بالاخره طرح همین آقای کلانتر بود که ما اینجا دور هم جمع شدیم. جای خوبی هم هستش برای بعضی نوع بحثها....
برادر من یعنی چی که میگی "میخوایی دو روز نگذارم تو تو وبلاگ بنویسی و کامنت بدی تا منو بشناسی؟" ؟؟
نگذار برادر من، نگذار. اصلا خودم نمیگذارم. توی اینترنت آدمها چون ظاهر هم رو نمیبینن و لحن هم رو نمیشنون، ممکنه یه جور دیگه از حرف هم برداشت کنن. منم چون اصلا آدم خوش بینی نیستم، از حرف شما برداشت بد میکنم. چون تو جمع اون حرف رو برای من نوشتی، منم تو جمع جوابت رو میدم. برای همین لطف کن و اجازه نده من اینجا بنویسم تا خوب خوب بشناسمت.

وبلاگ خوبی داشته باشی ...

Thursday, May 10, 2007

وعظ

اين آقا احسان توي كامنت هاي پست طه من رو به اين فكر انداخت كه اين يادداشت رو بنويسم.
ما دو تا بحث داريم. يك بحث امر به معروف هست و ديگري بحث موعظه.
در مورد امر به معروف و نهي از منكر اينكه وقتي واجب ميشه كه كسي واجبي رو ترك كنه يا اينكه حرامي رو مرتكب بشه. در اين حالت به همه واجب هست (برخي ميگن واجب كفايي و برخي ميگن واجب عيني) كه او رو امر به معروف يا نهي از منكر كنن و ميدونيد كه شرايطي داره. من فقط يك نكته در اين مورد مي خوام اضافه كنم و اون اينكه مثلا اگر شما خودت شراب خوار بودي و ديدي كه كسي داره شراب مي خوره بر شما واجب هست كه به او بگي نخور! يعني اگر چه شما خودت مرتكب اون فعل حرام و يا ترك واجب شده باشي، وجوب امر به معروف و نهي از منكر از شما ساقط نميشه.

مورد دوم بحث موعظه است. در موعظه اصلا وجوبي در كار نيست و اين كاملا يك بحث اخلاقي هست و در مورد مستحبات و مكروهات مطرح ميشه. يعني كارهايي كه بهتره انجام بشه يا بهتره انجام نشه. آيا ادم بايد شرايط ويژه اي براي موعظه كردن داشته باشه؟ خير. همه ميتونن موعظه كنند. مثلا يك سيگاري ميتونه به بگه كه سيگار نكشيد، خوب نيست.
اما موعظه در شرايطي بيشتر اثر ميكنه و اون همه وقتي است كه آدم به اون وعظ خودش عمل كرده باشه. داستان خرما رو همه شنيدن. اما از اونجا كه شايد يادتون رفته باشه ميگم. بچه اي بود كه زياد خرما ميخورد. مادرش اون رو پيش پيامبر برد و به پيامبر گفت كه به اين بچه توصيه كنند كه اينقدر خرما نخوره. حضرت گفتن برو فردا بيا. فردا كه اومدن حضرت به اون بچه گفتن كه اينقدر خرما نخور. از حضرت پرسيدن چرا ديروز نفرموديد؟ حضرت فرمودند كه من ديروز خودم خرما خورده بودم. گفتم برند فردا بيان كه من امروز خرما نخورم و بعد به او توصيه كنم.

اون توصيه اي هم كه من كردم امر به معروف نبود چون كتاب نخوندن و فيلم ديدن نه حرامند و نه واجب، بلكه موعظه بود. و البته موعظه هم در شرايط عالي نبود بلكه در نقطه مقابلش قرار داشت! اما موعظه بود. من كتاب خيلي كم مي خونم. البته فيلم هم كم ميبينم. اما چيزي كه توش حرفي نيست همونيه كه گفتم. يعني فيلم ديدن ، واقعا وقت تلف كردنه. البته بعضي فيلم ها واقعا ارزش ديدن دارن اما خيلي كم پيدا ميشه. و البته كتاب خوندن واقعا مفيده. من اينشتين نيستم اما اين مطلب چيز واضحيه! و آدم وقتي اين رو بيشتر درك ميكنه كه واقعا احساس نياز كنه.

و البته علي(ع) ميفرمايند : كسي كه گوش موعظه شنيدن نداشته باشه، روي سعادت رو نخواهد ديد.

كه اين حديث واقعا سنگينه!
خوب پس حالا كه اينطور شد بشينيد تا موعظتون كنم ....

Wednesday, May 9, 2007

معلم، شکنجه، بنزین

خیلی از معلمهایی که اخیرا جلوی مجلس اعتصاب کردند، دستگیر شدن و تحت شکنجه قرار گرفتن. اینو دیگه همکار مامانم که هم خودش و هم شوهرش معلم بودن تعریف کردن. آدمهای موجهی هم بون. (بالاخره فرهنگی بودن دیگه) تا جایی که من یادمه شدیدا طرفدار نظام بودن. همین رو کم داشتیم!

تو تابستون، خواب کولر ماشین رو هم نبینید با این سهمیه بندی. اون روزی که ماشین سال 1992 رو به مردم میفروشن 12 میلیون تومن، میگن چون بنزین ارزونه مجبوریم از کارخانه های ماشین سازی مالیت و عوارض بگیریم. ماشین ها که فروش رفت، بنزین هم این جوری شد.
این بگیر بگیری هم که تو خیابونها راه انداختن برای منحرف کردن ذهن مردمه و اینکه بتون تا خیلی ها تمرکزشون رو رو اعتراض به بگیر بگیر گذاشتن، قمیمت بنزین رو تا جایی که میشه ببرن بالا. ادعا میکنن که برای اصلاح اجتماع این بگیر بگیر رو راه انداختن. یکی نیست بگه این معتادایی که تو تهران و شهرستانها وول میخورن بیشتر اجتماع رو فاسد میکنن یا یه خانم که موهاش بیرونه یا مانتوش تنگه؟ نه عزیز من، کسی دلش واسه دین خدا نسوخته تو این دوره زمونه...
تبریک به امت شهید پرور ایران


Monday, May 7, 2007

راست میگه؟ یا راست میگه

نمیدونم شما این فیلم تقاطع رو دیدید یا نه. به نظر من که فیلم چرتی بود!البته اون صحنه تصادفش انصافا از تصادف های سریال کبری یازده چیزی کم نداشت . چیزی که تو این فیلم بسیار تابلو بود این چرتی و منفی بودن نسل جوان بود. نمیدونم جوونها چه هیزم تری به این آقای داوودی فروختن اما ایشون همه جوون ها رو از دم تیغ رد فرمودن. تقریبا هیچ جوونی توی این فیلم نیست که باعث بدبختی پدر یا مادر ( یا هر دو!)نشه حالا یا به دست خودش یا غیر مستقیم. در ضمن این جوون ها نه تنها به پدر و مادر رحم نمیکنن بلکه به هم دیگه هم رحم نمیکنن! دوست به دوست نارو می زنه . دخنر الکی قول ازدواج به بچه مثبت می ده تا پسره بره سر کار . دوست پسر سناریوی پسر باهوش و دختر احمق رو برای دوست دخترش اجرا می کنه
خلاصه تصویری که از ما جوونای بدبخت میده به کلی تیره و تار و سیاه و درب داغونه؟
آیا ما واقعا اینقدر چرت و پرتیم؟
-----
آقا من شرمنده ام ولی فیلمی که باهاش حال نکنم اینجوری می زنم داستانشو لو میدم که هوس نکنین ببینین!

Saturday, May 5, 2007

نشت نشا

ديروز نمايشگاه بودم.البته شور و شوق هر ساله رو نداشتم. جمعيت هم از سال هاي پيش به طور محسوسي كمتره. به نظرم اين نداشتن حس و حال و كمتر بودن جمعيت به خاطر تبليغات منفي اي هست كه قبل از شروع نمايشگاه كتاب روش بود.الان هم تبليغات صدا و سيما و سايت هاي خبري مختلف خيلي كمتر از گذشته است (حداقل من نمي بينم)پارسال تلوزيون خيلي گزارش ميداد ولي امسال خبري نيست.
نكته بسيار خوبي كه تو نمايشگاه امسال هست اينه كه با مترو ميشه خيلي سريع رفت و برگشت و اين واقعا عاليه ديگه ازون ترافيك مزخرف اعصاب خورد كن خبري نيست طوري كه من با همه شور و شوقي كه داشتم پارسال بيخيال نمايشگاه شدم ولي اينجانب مي خوام امسال حتما يه بار ديگه هم برم.كاري كه سالهاي پيش حتي به ذهنم هم نميرسيد.
نكته خيلي بد و ناجور اونجوري هم نديدم به غير از يه مورد مهم! كه مثلا فلان كتاب و سرچ مي كني بهت ميگه تو شبستان B يا c هست ولي روي نقشه اصلا اين دو مكان وجود خارجي ندارن! حتي خود غرفه دار ها دقيقا نمي دونن كجان! ولي يكشون يه راهنمايي خوبي كرد اين كه انتشارات هاي مختلف بر اساس حروف الفبا مرتب شدن و اينجوري مي توني خودت بجوري و بيابي!( درون پرانتز اين كه پدر جان از يه در ديگه وارد شده بود و خيلي نقشه مقشه به دستشون نرسيده بود و به شدت از سيستم اطلاع رساني و همينطور نحوه سرچ كتاب ها شاكي هستند ظاهرا براي اينكه يه كتاب رو بخواي پيدا كني بايد اسم انتشارات رو به طور كامل بگي مثلا اگه بگي سوره چيزي نمياره حتما بايد بگي سوره مهر!)
خوب حرفاي حاشيه زياد شد اصلش اينه كه از قبل سال مي خواستم" نشت نشا" رو معرفي كنم كه الان قسمت شده.يكي از كتاب هاي امير خاني هست و جستاري است در پديده فرار مغز ها!در واقع يه مقاله بلنده در اين رابطه و مثل كتاب هاي ديگه اش روان و جذابه.
علت نامگذاري اش هم اينه كه از فرار به دليل بار منفي زيادي كه داره استفاده نكرده و از فرار خوشش نمياد! مهاجرت هم يه جورايي بار مثبت داره بنابر اين از "نشت" كه بينابين هست و كمي به سمت منفي شيفت داره استفاده كرده.و از طرفي هم معتقده اينايي كه ميرن اون ور آب تا اين كه يه مغز درست و حسابي بشن كار دارن و مثل نشاهايي هستن كه در صورت رسيدگي قابليت مغز شدن رو دارن!
بگذريم يكي دو جا از كتاب رو هم اين زير مي نويسم (البته چون كتاب واقعا قشنگه و خيلي نميشه از توش انتخاب كرد و اينكه من كتاب رو چند وقت پيش خوندم و خيلي يادم نيست و نظر به اينكه نصفه شبه و زودتر بايد برم بخوابم يكي دو جا از كتاب رو همينطوري باز مي كنم و مي نويسم!)

... مسولاني كه گمان مي كنند در اتاق فرمان نشسته اند از همين قماش اند.ان ها روابط دروني فرايند ها را درك نكردهاند.مي خواهند طبق مفاد بخش نامه و مصوبه و صورت جلسه اهرم فرار مغزها را به سمت پايين فشار دهند و كليد اقتصاد را روشن نمايند و شير اشتغال را باز كنند!و اين تفكر كه مي گويم شايد مضحك باشد اما متاسفانه واقعيتي تراژيك است فرا روي همه ما.بسيارند امروز بالا دست نشين هايي كه مسايل پيرامونشان را با حذف صورت مساله حل مي كنند.مسولان ملا نقطي كه گمان مي كنند با حماسه تغيير نام وزارت آموزش عالي به وزارت علوم تحقيقات و فن اوري همه مشكلات را - به فرموده- حل كرده اند از همين قماش اند! ان ديگري هم كه نام ليگ ازادگان فوتبال را ليگ حرفه اي برتر مي گذارد شايد خيلي اهل علم نباشد اما ضريب گولي اش در همان ابعاد است و تفاوتي با ان مسول قبلي ندارد..
.
...هاروارد يك دانشگاه نيست. يك محله است با همه مشخصات يك محله از كفاشي تا قصابي تا كلاس درس از روزنامه فروشي تا مغازه فروش نوشت افزار تا كتاب خانه عمومي. از گدا تا راننده تاكسي تا استاد دانشگاه...چرا هاروارد اينگونه است؟ مگر براي اين جماعت با ان رفاه اقنصادي كاري داشت يك شهردار با سبيل هيتلري بگذارند در شهرداري بوستون كه دور تا دور هاروارد را سيخ سيخ نرده بزند؟.. به گمان من مساله مساله ديگري است. هاروارد مي خواست به دانشجوي علوم انساني بياموزد كه تو بايستي زندگي كني.هاروارد به دانش جو مي اموزد ان چه را كه در محله هاروارد به كار دانشجو مي ايد، و محله هاروارد محله ايست شكل همه محله هاي ديگر...

پ.ن:
نشت نشا- انتشارات قدياني- 102 صفحه- قيمت 950 تومان

Friday, May 4, 2007

سالاد

نمی دونم چرا امسال اصلا حال و هوای نمایشگاه رو ندارم!
----------
قالب وبلاگ بهتر شد ولی کامنتش رو هیچ کار نمی شه کرد। اصولا کامنت دونیش هیچ قالبی نداره که بشه ویرایشش کرد।
برای راه اندازی لینکدونی مجبور شدم کش (history) رو پاک کنم। اون که درست نشد هیچ من هم مصیبت زده شدم। تقریبا هیچ کدوم از آدرس ها رو حفظ نیستم। برای پیدا کردن بعضی آدرس ها بعضا کارم کشیده به گوگل و سرچ کردن !!!!
--------
ادیتور بلاگر هم مثل کامنت دونیش مرخرفه....
برای اینکه نشون بدم این قالب هم به یک دردی می خوره کامنت رو می بندم।
--------
راستی می خوام لینک دوستان رو بزارم। حداقل از دوستانی که بهمون لینک داده اند یه جوری تشکر کنیم।
*اضافه شد। امیدوارم کسی جا نیوفتاده باشه
----------
**آره، خودمم...

Thursday, May 3, 2007

حس ششم

آقا دیروز ما داشتیم تو خیابون واسه خودمون راه میرفتیم که چی؟ بهم گیر دادن پلیسا؟ نه! رسیدم به بساط یه دی وی دی فروش. یه خورده در بساطش جولیدیم و چیز آشنا نیافتیم به ناچار رفتیم سراغ حس ششم فیلمی و این فیلم را پسندیدم تازه اونم به خاطر عکس روی جلدش و استیل با حال داستین هافمن.
بعد آمدیم در منزل و آمار را درآوردیم که چه جالب در IMDB از ده هفت و نیم گرفته!
نتیجه: من از این به بعد به جهت تجربه در هنگام خریدن دی وی دی به حس ششم فیلمی هم یه نیم نگاهی دارم!

Tuesday, May 1, 2007

.:: گزارش ويژه از اميركبير ::.

ظاهرا قراره ما هر از گاهي با يك گزارش ويژه در خدمت شما باشيم.
نكته: در كل اين متن انجمن اسلامي يا به اختصار انجمن، منظور انجمن سابق اسلامي است كه پس از درگيري هاي خرداد سال پيش غير قانوني اعلام شد و در اواسط تابستان ساختمان آن هم تخريب شد كه شرح آن قبلا گذشت.

اين هفته به بهانه دستگيري بابك زماني(داستان جدايي داره) و نزديك شدن زمان انتخابات انجمن اسلامي كه هر ساله برگزار مي شد، انجمني ها طبق رسوم سالينه خودشون شروع كردن به شلوغ كردن و اواسط ظهر در وسط حيات جمع مي شدند و خواسته هايي رو مطرح مي كردند و يار دبستاني مي خوندند و يار مي طلبيدند. هر روز نشريات تك برگي به تعداد زياد منتشر مي شد كه عموما توسط انجمني ها براي تغذيه اين جريان بود.

اما قضيه از اونجايي آغاز ميشه كه من توي سايت نشسته بودم و يكي از رفقا زنگ زد كه بيا كار فوري دارم. من خيال كردم بحث خر حمالي براي همين گفتم صبر كن الان ميام. ساعتي كه به من زنگ زد حدود 2:15 بود. من نزديك 3 بود كه رفتم ببينيم چي كار داشت. توي صحن راه مي رفتم كه ديدم يكي با صدايي چنان بلند داره داد ميزنه كه كل افراد دارن بهش نگاه مي كنن و صدايي از كسي در نمياد. من دور بودم و نمي فهميدم چه ميگه. فقط آخرش فهميدم كه ميگه : اگه غيرت دارين برين جلوي دفتر رياست.بعدش همه همين طور كه راه ميرفتن از هم ميپرسيدن كه چه خبره. تا اين كه من يكي ديگه از رفقا رو ديدم و بهم در يك جمله گفت نشريه اومده بيرون كه توش مطالب بدي بوده و انجمني ها هم ميگن ما اين ها ننوشتيم.
تعدادي به طور پراكنده و نم نمك به سمت رياست مي رفتند. رياست جاش عوض شده بود و عده اي گيج شده بودند. از راه هاي عجيبي رفتيم تا رسيديم به اونجا. رياست طبقه چهارم بود و انتظامات اجازه نمي داد كسي بالا بره. همه توي طبقه اول ايستاده بودند و به طور پراكنده از هم خبر مي گرفتند. اينجا بود كه چند تا ديگه از رفقا مطلع و موثق رو ديدم و فهميدم كه قضيه از چه قراره!

اما اصل قضيه نشريات موهن دانشگاه اميركبير از اين قرار است:
چهار نشريه به نام هاي آتيه، سحر ، سر خط و ريوار (نه ديوار) مطالب توهين آميزي منتشر كرده اند.هر چهار نشريه براي انجمني ها هستند. در يك مطلب آن مهدويت و امام زمان (عج) رو مشتي اوهام و خرافات خوانده شده كه در ديوار اين ممكلت رو با نام اون پر كرديم. گفته شده كه حضرت علي (ع) نه نو بود و نه مقدس و نه معصوم چرا كه مردم رو دعوت مي كرد كه از او انتقاد كنند و اين موضوع راجع به پيامبر هم صدق مي كند. لذا آنها هم معصوم نبودند چه برسه به ولي فقيه! در نوشته اي به نام «كلاغ هاي سياه» به چادر و دختران چادري توهين شده. در نوشته ديگري به نام «فاحشه ها در كجا بيشترند» هم به مسئله طرح مبارزه با بدحجابي پرداخته و گفته كه امروز به مانتو گير ميدن فردا به شور... و پس فردا به ..... . اين خلاصه مطالبي بود كه شايد به طور رسمي در اينجا مطرح كرد. اما فقط با خوندن اون هست كه ميفهميد چه ادبيات زشتي در اونها به كار رفته و فقط و فقط براي تحريك افراد نوشته شده. مطالب در هر چهار نشريه دقيقا يكي است. حتي محل قرار گرفتم آنها و تنها همين سه مطلب هم هست كه در يك طرف برگه A3 چاپ شده بود. پشت برگه با خط بزرگ نوشته شده بود كه مرگ بر ديكاتور اسلامي. دو عكس در اين چهار نشريه بود كه فصل مميز آنها بود. يعني در اين چهار نشريه فقط همين عكس ها بودند كه با هم تفاوت داشتند كه در يكي از اونها كاريكاتور مقام اول كشور ديده مي شد.
عموما نشريات در ساعت 11 پخش ميشند، چرا كه 11 تا 1 موقع نهار و نماز است. اما اين نشريات ساعتي حدود 1:30 پخش شده اند.
اولين كساني كه متوجه اين مساله مي شوند اعضاي بسيج دانشجويي بودند چون تعداد از اونها نزديك دفتر بسيج گذاشته شده بوند. البته تعداد اونها هم به طور كل كم بودند. اينجاست بچه هاي بسيج به شدت ناراحت مي شوند و به دفتر رياست مي روند و خواستار دستگري مدير مسئولان اين نشريات مي شوند. بعد انجمني خبردار مي شوند و به دفتر رياست مي روند و در اونجا اين دو گروه به شدت با هم درگير مي شوند. البته بعضي از انجمني ها قبلا خبردار شده بودند و به انتظامات دانشگاه ميگند كه اين نشريات مال ما نيست و خواستار جمع شدن اونها از سطح دانشگاه مي شوند. و اينجاست كه رفيق ما براي اولين بار اينجا بود كه به ما زنگ زد.

خبر به سرعت در دانشگاه پخش مي شود. بسيج، انجمني ها رو بيرون مي اندازد و خودشون در جلوي درب رئيس تحصن مي كنند. بسيج نشريات را براي مراجع فاكس مي كند. انجمن به صحن دانشگاه مي رود به سرعت و با دستپاچگي افراد در صحن جمع مي كند و اعلام مي كند اين نشريات، جعلي است و عده اي از نام آنها استفاده كرده و با اسكن كردن لوگوي آنها و نشر اين مطالب با نام آنها مقاصد [به قول خودشون] امنيتي رو دنبال مي كنند.انجمن، بسيج رو عامل آن مي داند در حاليكه بسيج، انجمن رو عامل اين مطالب ميداند.

در اين ميان عده اي از دانشجويان متدين كه از دست اين افراطي بازي ها به شدت خسته شدند، به سر كردگي كانون انتظار ، در گوشه جمع مي شوند و بدون تعيين مقصر و بدون ايجاد وجه تشكلي، در گوشه از صحن دست به تحصن آرام بر ميدارندو حرف حسابشون اينه كه هر كسي كه اين مطالب رو نوشته غلط كرده و بايد به سزاي اون برسه و از اونجا كه به دين و ائمه ما توهين شده ما در اينجا تحصن ميكنيم و با كسي سر جنگ نداريم. اما [از اونجا كه در عقل كوچيك بعضي غير از انجمن و بسيج نمي گنجه،] انجمني ها سعي كردند اين ها رو از جمله بسيجي ها تندرو جلوه بدهند و اونها رو به تشنج بكشند (انجمني ها در اين كار به شدت واردند. اونقدر بهت تهمت هاي گوناگون مي زنند كه از كوره در بري و اگر يك كم صدات بره بالا شونصد تايي ميريزن سرت كه تو خشونت گرايي!) اما نشد. كانون انديشه دانشجوي مسلمان ( كه تشكل سوم دانشگاه علاوه بر بسيج و انجمن جديد هست و آدم هاي جالبي هم داره. براي مثال مؤسسين آن، از جمله فؤاد صادقي، موسسين سايت بازتاب هستند) به اين تحصن پيوست و اين طور بود كه تحصن روند منطقي رو طي كرد و تا مغرب طول كشيد.
*اما كار كي مي تونه باشه؟ حالات زيادي براي اون متصور ميشه شد:
1- خود انجمني ها. يعني اين يك سناريوي از قبل پيش بيني شده بوده تا جو به تشنج كشيده بشه.
2- كار چپي هاي انجمن اسلامي كه اكثرا از دانشگاه اخراج شده اند. اين افراد عموما شامل كمونيست ها و ماركسيست ها ميشه. اين افراد بسيار كله خر هستند كه جز نابودي جمهوري اسلامي و به حاشيه كامل نرفتن اسلام آرزويي ندارند.
3- اطلاعات. براي اينكه به اين بهونه انجمني ها رو بگيره.
4- بسيج. يك سناريو براي خلاص شدن از شر انجمني ها.
اين تمامي حالات بود. همون طور كه شما هم مي بينيد، گزينه 2 از همه قوي تره.
اين مال ديروز. فعلا اين رو بخونيد تا بعد.

Monday, April 30, 2007

سرها و دم ها و شکم ها!

آقا چه فازی داد این پیتزای پالرموی پیتزای بیژن! ما هر دفعه عین بچه مثبت ها می رفتیم پیتزای مخصوص رو می گرفتیم نگوو اصل کاری اینه!
تصور کن: دو ور پیتزا نون وسطش مخلفات اونم در حد چپیده! یعنی می خواستی پیتزا رو ورداری هی از توش سوسیس و کالباس و بقیه مخلفات می ریخت بیرون! خلاصه که به معنای واقعی بعد عمری با یه پیتزا حال کردم!
دست اونی که ما رو رهنمون داد به این پیتزا درست
آقا گرفتار گُه کاری این کارمند های دانشگاه آزاد شدیم! یه چیزی (چیز = نامه ) هست که باید 3 ماه پیش از دانشکده می رفت به امور اداری! حالا دانشکده میگه فرستادم واحد اداری میگه نگرفتم! ما شدیم توپ فوتبال بین این دو! هیچ کدوم هم کوتاه نمیان!هر چی هم میکم بابا این کو؟!؟!؟! یه جوری لب و لوچه کج می کنن که ...این دفعه دیگه می خوام خین و خین ریزی راه بندازم بلکه جواب داد! (لازم به ذکر است که در هر دو جناح کارمندان مذکور زن هستند)خلاصه که تو رو خدا یه راهنمایی بکنین که بنده چه غلطی بکنم؟

Friday, April 27, 2007

زودتر

بابا طراحی قالب های جدید بلاگر چقدر آسون شده، البته این از قالب ها آماده بلاگره، فعلا این باشه تا یواش یواش درستش کنم.
فعلا وبگردی هم رفته رو هوا.
مژده بدم که با موزیلا هم سازگار شده.
کامنت دونی رو هم آزمایش بفرمایید، نتیجه را اعلام کنید لطفا.

احوالات ما

دعای عهد بدجوری منو یاد دوران خدمت می اندازه.
هیچ دعای عهدی به اندازه اونهایی که دو سال پیش همین موقع ها تو پادگان آموزشی اردکان می خوندیم بهم نچسبیده....

Wednesday, April 25, 2007

جدیت پلیس

امروز اطراف ونک و پایتخت بودم. چند تا گروه از پلیس های امنیت اجتماعی با ون های معروفشون رو دیدم.
کاری به کار کسی نداشتن، زن های با روسری نواری و پاچه های کوتاه رد می شدن، ولی انگار روشون نمی شد چیزی بگن. البته قیافه های آنچنانی هم من ندیدم.
دلم برای افسر زن گروهشون سوخته بود. مردها سه نفر بودند و با هم صحبت می کردند ولی خانم تنها بود و بدجوری آثار جذام شدگی بر چهره اش مشهود.

Tuesday, April 24, 2007

سلوک سالیانه

این اتفاقاتی که در این مملکت ما می افتد همه اش تکراری است! هر سال تکرار پارسال! باور نداری؟ من به تفکیک ماه خدمتت عرض می کنم:

فروردین:

چون نصف این ماه تعطیل است عملا اتفاق خاصی نمی افتد! فقط بحث های جزئی و بی اهمیتی که تاثیری در روان مردم ندارند روی بورس است! بحث هاییی مثل بنزین و تغییر ساعت و کم کردن تعطیلات و ... در ضمن چون مردم ایران به سیاست های تنظیم خانواده وفادار! نیستند سعی می کنند در این ماه و در سفرهای نوروزی به نوعی جبران مافات کنند.

اردیبهشت:

در این ماه همه به یاد افغانی ها و اتباع خارجی می افتند که باید از ما خداحافظی کنند و در عرض یک ماه همه این 2-3 میلیون غیر مقیم را می اندازیم بیرون! فقط مثل اینکه این مرز ایران مثل سرسره می ماند: از این طرف ملت را سر میدهند توی مملکت خودشان از آن طرف آنها بدو بدو بر میگردنند در صف سر سره! تا نوبت سر خوردن بعدی هم خدا بزرگه!

در اواسط اردیبهشت هم سازمان تاکسی رانی اعلام میکند کرایه نفری 50 تومان است و همه باید تاکسی متر داشته باشند و مسافر کش های شخصی ساماندهی می شوند و خلاف دیدی به ما هم بگو که ما هم به ریشت بخندیم و غیره و غیره!

خرداد:

موسم امتحانات است و آن غول بی شاخ و دم کنکور هم کم کم نزدیک می شود. ما هم به یاد سیستم غلط آموزشی و کنکور چه بده و اینها می افتیم. در ضمن مقادیری هم استرس تزریق کنکوری جماعت می کنیم محض خنده و تفریح!

موسم گرما هم نزدیک است و وقت بره کشان عزیزان زحمت کش پلیس! ( امسال ولی نو آوری شده زودتر شروع کردند!)

تیر:

امتحان و اینها تمام شد؟ کنکور ها برگزار شد؟ ای بابا ! حالا وقت چیه؟ اگه گفتی؟ آ باریکلا بحث جدید و بدیع اوقات فراغت! چرا این جوونا هرز می رن آخه؟

اینا هیچی! بحث آب هم میاد وسط! مهم نیست پارسال چقدر بارون اومده مهم این است که ما هر چقدر باران بیاید در این ماه یادمان می افتد که در مناطق کم آب جهان هستیم و از روشهای نوین آبیاری باید استفاده کنیم، ماشین با یک سطل آب بشوریم، خودمان را دو هفته یکبار، در ضمن از لحاظ شرعی می شود با سه قطعه سنگ یا کاغذ یا خاک هم تطهییر شوید! لازم نیست با آب شستشو دهید!

مرداد:

ادامه بحث های تیر!

شهریور:

وقت نام نویسی در مدارس و بحثهای این فرمی است! آقا چرا مدرسه دولتی از ما پول می خواهد؟ پول!!! استغفر الله ! به ما گزارش کنید تا پدرش را در آوریم!

آقا ما خونمون کوچه پایینیه اسم ما رو بنویس! – نننچچچچ! مگر اینکه پول بدهی و مثل خط بالایه سر و صدا نکنی!

آقا شهریه غیر انتفاعی چنده ؟ طبق تبصره ال از فانون بل مصوب جیم بل یکصد و بیست و پنج هزارو صدو نود و پنج تومان، کسی گرانتر گرفت باز هم با ما تماس بگیرید تا پدرش را بیاوریم جلوی چشمش!

شش ماه دوم سال را در نوبت بعدی عرض می کنیم!

Monday, April 23, 2007

احوالات ما

از نشانه های جذام شدگی * مفرط می توان به عوض کردن کانال تلویزیون سر اذان اشاره کرد.
----------
*یک جور حوصله سر رفتن است، به عنوان مثال می توان به حال یک آقا وقتی با چهار پنج تا خانم به خرید رفته است، اشاره کرد.

Sunday, April 22, 2007

ای هوار...

میگه خانم فلانی رو می شناسی؟ دانشگاه شما درس خونده.
یه کم فکر می کنم، یادم میاد. می گم: آره یک دوره بعد از ما بود. شاگرد اول دورشون بود، ولی بچه هاشون می گفتن دو سال کنکور ارشد داد، قبول نشد، خوب، چه طور.
میگه: شده یکی از مدیرهای شرکت ما.
می گم: مگه چند ساله که داره اونجا کار می کنه؟
میگه: دو سه سالی می شه، البته آشنا هم داشت.
و باز هم به فکر فرو می روم و یک جاییم می سوزه، که چه ظلمی به ما داره می شه به جرم پسر بودن، من تو این سه سال فقط تونستم شر سربازی رو از سرم کم کنم و تازه باید از نقطه صفر شروع کنم ولی دختر خانم ها چی....

Saturday, April 21, 2007

سرکاریم؟!...

مجری، اول برنامه: از بینندگان عزیز تقاضا داریم سوالات و نقطه نظرات خودشون رو با شماره اس ام اس برنامه، با ما در میان بگذارند.
مجری، آخر برنامه: از همه بینندگان عزیز تشکر می کنیم که ما رو مورد لطف قرار دادند. تعداد زیادی اس ام اس به دست ما رسیده، ولی متاسفانه به دلیل کمبود وقت امکان بررسی و انتقال سوالات و نطرات شما رو نداریم. ببخشید، خدا نگهدار.

Thursday, April 19, 2007

*Important: Your Yahoo! Mail Account

خداییش من قصد نداشتم با این نوشته آپ کنم. یعنی یه دونه از این نوشته‌های یک خطی که باید درشون غور(!) کنی آخر هم خیلی نفهمی قصد و غرض چه بوده نوشته بودم بعد که خواستم آپ کنم دیدم یه ایمیل دارم. خواهشاً بخونین نظرات کارشناسیتون رو ارائه کنین. آیا من واقعاً باید به این ایمیل وقعی بنهم؟! یعنی خداییش اگر نَنَهَم اتفاق خاصی میفته؟ آیا واقعاً این میل از طرف یاهوِ؟ آیا کسی کرم داشته؟ آیا اگه پسورد من آخرش یا اولش اسپیس داشته باشه خوب این از کجا می فهمه؟ آیا از این ایمیل‌‌های سرکاریه که باید می‌رفته توی بالک اما نرفته؟ وود یو پلیز هلپ می؟


Dear sara_stat,
This email is with regards to your Yahoo! Mail account. We have seen some unusual activity in your email account and it seems that someone has been trying to hack into your Yahoo! account and steal your Yahoo! Mail account information and personal records such as address, password, etc.
It is important that you confirm and reply back the following information to us. This will allow us to make sure that your Yahoo! Mail account will be safe and secure and nobody will be able to hack into your account and steal your information. Please reply back with the following information:
Your First Name:
Your Last Name:
Yahoo! Email address:
Yahoo! Email address (2):
Yahoo! Password: Yahoo! ID:
Once you have completed the above information, send a reply back to us. We will then examine your account and make sure it is secure for you to use. Here at Yahoo! we take security very seriously.
This email contains important personal information about you. Yahoo! does not share or distribute your settings to any other third party, as this has been accounted in Yahoo! Privacy Policy. Please do not share this email with anyone.
If you have any questions, please do not hesitate to contact us
.
Regards,Yahoo! Mail Team

* این هم سابجکتش بود!

پ.ن: جدی، شوخی نیست‌ها! به یاری سبزتان نیازمندم! آخه هرچی دو دو تا چهارتا می‌کنم می‌بینم نمی‌تونم اسم و فامیل و پسورد و شماره شناسنامه و سایز کفش و ... اینام و هوینجوری بدم بره. آخه اگه از من سواستفاده بشه کی می‌خواد جواب مامان بابامُ بده؟ یاهو؟!! آیا؟
پ.ن2: شرمنده یهکم چَک و چلاق شد. انگلیسی و فارسی درست با هم نمی خونه دیگه!

Friday, April 13, 2007

يك عدد پست جوات

بعضي وقت ها گوش كردن آهنگ جواتي هم بد جور حال ميده!
از ديشب تا حالا يه بند بنيامين مي خونه ول كن هم نيست! هي ميام موودم رو عوض كنم يه چيز ديگه گوش كنما ولي نميشه!
الان ميگه:هوا بوي نم گرفته.. دوباره دلم گرفته.. صداي گريه بارون.. تو خيابون دم گرفته...!
الان: يه عاشق!بي قايق! تو دريااا..چشماشو ميبندهههه.. تو دريا..!
آخ خ! الام داره مي خونه امروز درست يك سال و 10 ماهه و دو روزه كه...!
اه اه به جان خودم اگه بذارم اين همه جوات بشم!(البته اين مورد علاوه بر جواتي شديد خطر مرگ رو هم در پي داره!)

پس پيش به سوي ياني!

پ ن:
ببين انقدر بقيه تون نمي نويسيد من مجبور ميشم همچين جوادي هايي از خودم در كنم!
عروسي ديشب هم با اينكه دير رسيدم خوش گذشت و در نوع خودش جالب بود!

Saturday, April 7, 2007

باز هم موبایل

تو مکالمات موبایلی، معمولا 50 درصد حرف های طرف رو می تونی بفهمی، حدود 30 درصدش رو هم اگه بتونی حدس می زنی، بقیه رو هم باید بی خیال بشی.

Friday, April 6, 2007

یادآوری

چقدر بی خبریم ها!

Wednesday, March 28, 2007

درهم

بسكه تو اين دو روزي كه رفتم سر كار به همه تبريك عيد رو گفتم و شنيدم ديگه رسما زبان و گوشم از كار افتاده!باور كن انقدر سخته هر 5 دقيق يه بار به يه سري آدم شناس و ناشناس تبريك بگي و ارزوي سالي خوش و فلان و بهمان رو داشته باشي براشون!حالا خوبه من هنوز خيلي ها رو نميشناسم ديگه واي به حال بقيه..!

*

دختر ها خيلي "خل" هستند!

باور كن جدي مي گم.حاضرن همه زندگي شون رو براي كسي كه بهش علاقه دارن و فكر مي كنند كه اون هم دوستشون داره بذارن.

سعي خودم و كردم كه براي يكي از بچه هاي بيمارستان اين مطلب رو توضيح بدم. چون نمي خواستم وقتي شازده پسر محترم بعد از مرحله دوستي به جاي اينكه بياد جلو و دستش رو بگيره باهم برن دنبال زندگيشون، راهش روگرفت و تنها رفت ،خيلي تو ذوقش نخوره!(چون از چيزايي كه تعريف مي كرد به نظر نمي اومد كه اونقدر ها هم دوستش داشته باشه ولي اين رفيق ما نمي خواست ببينه!)خيلي دوست داشتم بهش مي گفتم كه بابا پسرا خيلي موجودات بيخودي هستند( حالا بهت بر نخوره واقعيت تلخه!) الكي خودتو وارد رابطه هاي الكي نكن!اون قدر اين همه محبت تو رو نميفهمه و گرنه به جاي ...! ولي خوب نشد برا همين ول كردم. اصلا هر جور دلش مي خواد فكر كنه به من چه!
*

باز يه سال گذشت و ما رفتيم خونه عمو ابنا! من دوتا پسر عمو دارم كه عمرا دوميش رو هيشكي نداره.اگه خاطرتون باشه پارسال هم نوشته بودم ازشون!باز "فواد" اومد اصرار، اصرار كه پاشو بازي كنيم هي من مقاومت مي كردم كه مثل پارسال آبروم نره( بسكه با اين قد و قواره از اين اتاق ميدويدم اون اتاق و خونه رو گذاشته بوديم رو سرمون) ولي اخه كي مي تونه وقتي فواد با اون چشم هاي خوشگلش بهش اصرار مي كنه از خدا خواسته قبول نكنه و بهش بگه نه! رفته برام يه بسته دو هزاري نو آورده ميگه" بيا اينم عيدي(ميبيني تروخدا به رشوه ميگه عيدي!)ببخشيد كه لاي قرآن نيست!"خلاصه اين شد كه دوباره قايم موشك و بالا بلندي بازي كردم آي فاز داد!
*

13 فروردين( سيزدهم بود ديگه؟!) روز تاسيس بلاگ رو به همه نويسندگان قديم و جديد و مخصوصا به خوانندگان گرامي! پيشاپيش تبريك و تهنيت عرض مي كنم!

(قبلا هم گفتم از تولد بازي برا وبلاگ خوشم نمياد ولي خوب برا خالي نبودن عريضه بد نيست!)
*

دوست دارم جمله پست پايين رو بخونم سال تو مبارك!

يعني همين جوري نوشته شده ولي غرض چيز ديگه اي بوده و مهم هم فكر و نيت آدم هاست!

چقدر خوب ميشه امسال،سال تو باشه، سال من!

فكر كن!سال 86، سال اكسيژن، اكسيژن بانو!

*



پ.ن1:فردا روز به امامت رسيدن امام زمان هست هميشه اين روز رو تو دانشگاه جشن مي گرفتيم يادش به خير چه زود گذشت خوشبختانه امسال هم كسي نيست تو دانشگاه كه بتونه چشن بگيره!:دي
پ ن2: از قبل عيد مي خوام در مورد "نشت نشا" بنويسم هنوز كه موفق نشدم
پ ن3: امسال عيد ديدني و عيدي گرفتن برام لطفي نداره
پ ن4:مطلب دوم يكم احتياج به اديت داره.خداييش الانم حالش نيست پس خودتون يه سري فعل ها رو اضافه كنيد، نخواستيد كم كنيد،ويرگول بذاريد...چه ميدونم هر كار خواستيد بكنيد! مهم اينه كه اصل مطلب رو بفهميد كه فكر كنم ديگه اينقدر آي كيو رو داشته باشين!اينم مشق دموكراسي و آزادي در نوشتار براي امشبتون!

پ ن5:صنوبر
پ ن 6:اوووف چقدر حرف زدم!

Monday, March 26, 2007

بیاد ماندنی

برای کشتی بدون مقصد هیچ باد موافقی نمی وزد.
برگرفته از یک تبلیغ دیواری.
---------
راستی، سال تو مبارک.

Tuesday, March 20, 2007

مثبت يا منفي، مسئله اين است!

بچه مثبت بودن بهتره يا منفي؟

Saturday, March 17, 2007

بیکاری

انگاری وقتی بیکار می شی وقت برای فکر کردن کمتر داری!

Saturday, March 10, 2007

2th

نمی‌دونم جریان رو شنیدین (خوندین!) یا نه اگر آره که هیچ اگر نه می‌تونید اینجا رو بخونید.

300 the movie

این‌بار هم میترکه! مطمئنم.

لینک‌های مرتبط: اینجا و اینجا و اینجا!

همین دیگه به سلامت!

Friday, March 9, 2007

درد دل

بعضی وقتها چشمت رو باز می کنی و می بینی، وای... چقدر از خودت دور شده ای

Monday, March 5, 2007

همین جوری

-فعلا موضوعی برای غر زدن به ذهنم نمی رسه!
-غر زدن تو اینترنت بر خلاف دنیای واقعی، آدم رو با کلاس می کنه!
-حالم از هر چی فعال امور زنان!!! بهم می خوره مخصوصا اونهایی که فعال شدنشون رو از اینترنت شروع کردن. (با عرض پوزش از خانم ها)
-کربلا پیش کش دلم یه مشهد می خواد، به امیر اینها حسودیم می شه.
-اینجا به یک تحول احتیاج داره.
-کلی علامت تعجب تو این متنم گذاشته بودم، نمی دونم چرا اینقدر به علامت تعجب علاقه دارم. الان با یک بازبینی کلی شون رو حذف کردم.

Tuesday, February 27, 2007

نا گفته هایی در مورد فرار شهرام

شهرام: حالت خوبه؟
مأمور: ها؟

شهرام: اِ، اون كلاغه رو.
مأمور: كدوم كلاغه؟ ... اِ، اين كجا رفت؟

کپی رایت : اینو یکی از دوستان آف لاین گذاشت یه ربع خندیدم، گفتم واسه شمام بگذارم.

Sunday, February 25, 2007

Who cares?!


پیش نوشت: این "تو"یی که مخاطب این نوشته است هویت خاصی ندارد، یعنی داردها. اما یک طور دیگر. مثلاً جنسیتش معلوم نیست، سنش هم. اما هیچ وقت هم سنم نبوده. می‌دانی که، هم‌سن دوست ندارم. مخاطبش می‌تواند هر کدام از شما باشید و یا هیچ‌کدامتان. راستش خودم هم نمی‌دانم... شاید هم اصلاً خودم باشم!
*
نمی‌دانم چطور شروع کنم. نمی‌دانی چند بار شروع کرده‌ام و تمام نکرده‌ام. نمی‌دانی چند بار نوشته‌ام و پاره کرده‌ام، در ذهنم، آخر این همه روی ورق جا نمی‌شود که. نمی‌دانم چطور بنویسم که بفهمی چه می‌گویم؟ که بدانی احساسم چیست؟ که بدانی دلتنگیم از کجاست؟ دقیقاً همان شکلی که هست. خودِ خودش.
اصلاً مرا چه به نامه نوشتن... آن هم برای تو.

آن روز هم یک اتفاق مرا به آنجا کشاند، به کل فراموشش کرده بودم. حرف زدنِ احساسم را می‌گویم. در همان دِرَفت‌های کذایی. اصلاً کار دیگری داشتم که چشمم بهشان افتاد. آخر می‌دانی که، مالِ بیشتر از یک سال پیش است. احساسم چه فریادی زده بود. چه خودی نشان داده بود. مخاطبش دیگر مهم نیست. خودش مهم است. به یاد ندارم انقدر بی‌پرده حتی با خودم حرف زده باشم. فکر کنم جنبه‌اش را ندارم.
یادم آمد من هم می‌توانم از احساسم بگویم... یا شاید هم می‌توانستم.
از وقتی به یاد دارم صدای احساسم قبل از آن که شنیده شود در گلو خفه شده است. پرده‌ی منطق یا عقل یا هر مزخرفی که اسمش را بگذاری همیشه طوری رویش را پوشانده است که صدای اعتراضش را حتی خودم هم نمی‌توانم بشنوم.
اصلاً کاری کن. من دیگر چیزی نمی‌نویسم، تو هم بیا و همان‌ها را بخوان.
....
اما نه
جرأتش را ندارم...
اصلاً بیخیال.
مرا چه به نامه نوشتن
آن هم برای تو

پ.ن: بازی از اول. من می‌شوم همان دختر منطقیِ سرد. تو هم بشو همان "تو"ی دوست داشتنی من.

So don’t make her blue when she writes to you…

Thursday, February 22, 2007

سمت راست نگه دار!

نمیدونم رو پیشونی یا ماشین من چی نوشته که هرجا این بچه بسیجی ها ایست بازرسی راه انداختن من رو نگه میدارن و یه ربع میگردنم. این دفعه که همین چند دقیقه پیش بود، چهار تایی ریختن تو ماشینم و انگار بقیه رو ول کردن! یه سری هم که با دو تا از دوستام بودیم، مجبور شدیم زنگ بزنیم خونه یکی شون که به آقایون ثابت بشه دو تا رفیق ما با اجازه بابا و مامانشون با هم میگردن!

Wednesday, February 21, 2007

!!!!

آخ خوشم مياد ازش! بسسسسسسكه زرنگه!




پ.ن:مي گفتم اين چرا تو جلسه دادگاهش هم يه لحظه لبخندش ترك نميشه ها!

Tuesday, February 20, 2007

لزوم ارسال مقدار قبض تلفن و مقالبه با فیلتر و استخدام!

اولندش: آقا من گیر دادم به این فیلترینگ! ما شا الله این مملکت دست به هر جاش بزنی ایراده! هر جا که میگم یعنی هر جا! شما یه مثال بیار که مثلا اگه همه چیمون بده این یه چیزمون خوبه! بنده که خیلی فکر کردم ولی به نتیجه نرسیدم ( نیای نظر بگذاری که آره دزدی و کلاهبرداریمون خوبه ها...) این از این. حالا از این همه ایراد و اشکال بنده دست گذاشتم رو این فیلترینگ! بالاخره اول باید یه چیزی درست بشه که بعد بقیه چیزها درست بشه! این اولین چیز فیلترینگ! نه بیمارستان نه رانندگی نه بیمه نه بانک!( گفتم بانک! رجوع به فسمت ها بعدی!) نه آلودگی هوا! آقا ! خانم! فیلترینگ بی اهمیته؟ قبول( الکی! عمرا قبول)! شما ها همتتون رو تو این مورد بی اهمیت تست کنین تا به مهمتراش برسین... این از این!

دومندش: خیلی باحاله ! بعد از بازتاب ظاهرا انتخاب هم فیلتر شده ( من که دسترسی ندارم شما رو نمیدونم!) جریان اطلاع رسانی آزاد که می گن همینه؟

سومندش: بنده در دو ماه قبلی فقط از این اینترنت های هوشمند استفاده کردم الان یک قبض اومده بسی وخیم!!! برای اینکه بنده مخ شیخ رو بزنم! بی زحمت اون هایی که شماره موبایل منو دارن کل پول تلفن و اگه دارن موبایل رو برا من sms کنن که بلکه از این وخامت اوضاع کاسته بشه!

چهارمندش: خاک تو سر این بانک ها و استخدام ها و کلا این آشغال هایی که به اسم استخدام ملتو می چاپونن! ما 6000 تومان دادیم تا در آزمون بانک ملت شرکت کنیم ( تو متن آگهی هم اصلا ننوشته بود چند نفر لازم داره...) روز امتحان نگو کنکوور بگو! آقا بلبشو! ایییفتییضاح! یعنی هیچ دست کمی از کنکور نداشت! بگذریم که سوال ها بیشترش بی ربط بود ( نمونه سوال تخصصی! کامپیوتر : "پایگاه داده" چیست؟ 1- یک برنامه است 2- سیستم عامل است 3 - ....( که مثلا درست بود) 4 – قسمتی از سخت افزار است!) ( نمونه سوال بینش و دانش ( این چه کوفتیه واقعا ) : "تفکر خلاق "یعنی : 1- ارائه راه کار مبتنی بر چالشهای پیش رو ! 2- لزوم حل مشکلات درون پس رو! 3- ساماندهی منابع انسانی اجتماعی! 4 – گل واژه!)
اینا رو گفتم که جو آزمون بیاد دستتون

امروز نتیجش اعلام شد! کلا از اون همه آدم 100 نفر می خواد بانک! از این 100 نفر حتی یک نفر ( دقت کنید حتی یک نفر !) رشته بنده نیست!در حالی که تو آگهی استخدام گفته بود می خوایییم! خیلی جالبه ها!نه؟ یه زمانی فکر میکردم دلالی و بخر بفروش و مغازه و بازار اینا شغل چرتیه ! داره نظرم عوض میشه!

Saturday, February 17, 2007

این فیلترینگ راز آلود ( چه باید کرد؟چه باید گفت؟بخش دوم)

اون "چه باید کرد .."راجع به فیلترینگ یادتونه؟

فرض کنیم یه کسی یه کتابی می خواد چاپ کنه ، و ارشاد بهش مجوز نمیده! همچین کسی برای شکایت کجا میره؟ ( اصلا هست همچین جایی؟) یعنی به عبارت دیگه چه کسی به کار اینکه چه کتابی مجوز میگیره ( یا نمی گیره) نظارت داره؟

یه همچین چیزی هم برای فیلترینگ لازمه! اگه هست که خیلی داره ضعیف کار می کنه اگه نیست .... چه جوری می شه که باشه؟

Thursday, February 15, 2007

The Legend Of 1900

باز ما یه فیلمی دیدیم و حال کردیم، فرت! تلویزیون می خواد نشون بده!

توصیه می کنم برنامه این هفته صد فیلم شبکه سه رو از دست ندید!( البته اگه از زیر قیچی سالم در بیاد!)

Wednesday, February 14, 2007

من هم بازی

دروغ چرا؟ امسال اولین بار بود که جشنواره می‌رفتم. نه این که اهل فیلم نباشم، اما خوب برای چند ساعت در صف ایستادن چیز بیشتری از اشتیاق من به فیلم دیدن لازم بود. چه چیز؟ می‌گویم: پایه! راستش دوست زیاد دارم، اما شانس من هیچ کدام اهل فیلم دیدن و سینما رفتن نیستند. همینجوری بلیط مجانی بهشان بدهی بگویی توروخدا برو این فیلم را ببین، خداست، نمی‌توانی مطمئن باشی که می‌رود. تا این که امسال بالاخره دوستی از جنس دیگر پیدا کردم. نه! نه! نه از آن جنس‌های دیگر. خدا نکند. زبانت را گاز بگیر. راستش این رفیق جدید ما بدجوری از این لحاظ ها به من می‌خورد. اهل فیلم و کتاب و موسیقی! حالا با کمی اختلاف سلیقه که خودش اصلاً مزیت است تا ایراد. از وقتی با او آشنا شده‌ام کلی از لحاظ فیلم و کتاب غنی شده‌ام. فرصت کم می‌آورم برای همه‌شان...
چه می‌گفتم اصلاً؟ موضوع پرت شد... آها! جشنواره. خوب با این که این همه صغری کبری چیدم اما فقط دو فیلم را موفق شدیم ببینیم. این که می‌گویم "موفق شدیم" اگر جشنواره برو باشید می‌فهمید یعنی چه. فکر کن از 10 صبح تا 4.30 بعد از ظهر در صف فیلم سنتوری بودم. آخرش چه شد؟ هیچ! "موفق نشدیم" داخل سالن شویم. بلیط به ما نرسید. به همین راحتی. می‌خواستم دیگر گریه کنم. البته صف ایستادن و موسیقی گوش دادن (آن هم دو نفری با یک هد ست) و از فیلم‌ها و بازیگرها و در و دیوار حرف زدن هم خودش فاز می‌دهد اما نه شش ساعت! همان دو ساعت‌هایی که برای پارک‌وی و خون‌بازی ایستادیم کافی بود، به حد کافی خوش گذشت. 6 ساعت دیوانه کننده است مخصوصاً که آخرش هم به جای سالن سینما بروی خانه پیش اهل و عیال!!
خون‌بازی را بیشتر از پارک‌وی دوست داشتم. ولی کو جرأت اظهار نظر. دوستم چنان با شدت و حدت (هر چه فکر کردم ریشه‌اش چه است که املایش را بفهمم چیزی دستگیرم نشد!) از فیلم بدی می‌گفت و انتقاد می‌کرد که جز سکوت راه دیگری برای من نگذاشته بود. وقتی هم کارتم را انداختم در قسمت متوسط با فک افتاده نگاهم کرد و من فقط توانستم با لبخند بگویم خوب آنقدرها هم بد نبود!!!
خداییش از آن فیلم جیرانی که مثلاً می‌خواست ترسناک باشد و انگشت می‌پراند و تبر می‌زد که بهتر بود. اصلاً یک صحنه‌اش را که کامل از روی فیلم Shining ساخته بودند. با این تفاوت که در آنجا جک نیکلسن بود که با تبر در را می‌شکست که آدم همینطوری عکسش را هم ببیند خودش را خیس می‌کند اینجا این پسره‌ی ناز بلا! بقیه‌اش هم که "قرمز" ِخودش بود. مرا روشن کنید، همه‌ی پسرها انقدر دیوانه‌اند یا جیرانی عاشق پسر‌های دیوانه است؟!

در حاشیه: بلیط‌های سنتوری را بازار سیاه کرده بودند صبحش می‌فروختند 10 تومان نزدیکیهای فیلم که شد کمتر از 20 نمی‌دادند. من و دوستم نا امید از صف آمده بودیم بیرون و به خیل جمعیت که از سر و کول هم بالا می‌رفتند، پلیس‌ها که برای ایجاد نظم آمده بودند و خودشان زیر دست و پا بودند، آمبولانس‌ها و ... نگاه می‌کردیم که یکی از این پسرها که بلیط‌ها را N برابر قیمت می‌فروخت جلو آمد و گفت: بیا این دو تا بلیط مال شما، جفتش رو میدم 16 تومن، گفتیم مال خودت. رفت دو دقیقه بعد برگشت گفت: دلم نمیاد شما این فیلم رو نبینین جفتش 12 تومن، گفتیم مال خودت. رفت بعد از کلی کلنجار با خودش با دو تا رفیق گنده‌تر از خودش برگشت که مثلاً وساطتش را بکنند گفتند: 10 تومن خیرش رو ببینی! (توجه داشته باشید دو تا بلیط رو این قیمت می‌گفت یعنی دونه‌ای 5 تومن) همین وسط بود که یک پسر آمد گفت هر بلیط را چند می‌دهی؟ گفت: 15 تومن. پسر گفت الان گفتی دو تا 10 تومن. گفت: بروو بابا! تو که مثل این آبجیام خوشگل نیستی!!!
همینمان مانده بود آخر عمری آبجیِ (!) یک لاتِ چاقو کش شویم!

Tuesday, February 13, 2007

جشنواره بیست و پنجم

نمی دونم مسعود ده نمکی فکرش رو هم می کرد اونهایی که یک روز بهشون می گفت بچه سوسول، اینقدر تشویقش کنند و براش دست بزنند!

Monday, February 12, 2007

تفاوت 2

در مورد وظایف زن و مرد در خانواده،
حقیقت این است که یک خانم می تونه قسمت عمده ای از وظایف مرد رو به نحو مطلوبی انجام بده،

ولی،

هیچ وقت یک مرد نمی تونه مثل یک زن، مادری کنه.

Saturday, February 10, 2007

پیشنهاد

یاهو سرویسی راه انداخته به اسم you witness. کاربران عکس ها و فیلمهای خودشون رو آپلود می کنند و خبرگزاری یاهو از این اطلاعات برای انتشار اخبار استفاده می کنه.

خبرگزاری یاهو معمولا از راهپیمایی ها و همایش های عمومی ما ایرانی ها بی خبر می مونه، پیشنهاد می کنم هر کی فردا (22 بهمن) رفت راهپیمایی و عکس و فیلم گرفت، آنها رو روی این سرویس یاهو قرار بده، شاید باعث شد از بی خبری در بیایند!!!

----------


انگار دوباره پای یکی از ناوهای آمریکا تو خلیج فارس رفته روی سیم اینترنت ما، سرعت افتضاحه امشب. فیلم که چه عرض کنم عکس هم فکر نکنم با این اوضاع بشه آپلود کرد.

روزهای ترانه بی اندوه

از بعد امتحانا تا الآن دارم معنی زندگی راحت رو حس میکنم... بعد از اینکه تو 3 روز 5 تا امتحان داشتم (همشون هم درسهای اختصاصی) گفتم یه کم واسه خودم زندگی کنم. محل کار سپردم که تا بعد از سیزده به در نمیام، دانشگاه هم واسه این ترم 12 واحد برداشتم. هنوزم که کلاسهام شروع نشده. خلاصه روزها کامپیوتر بازی میکنم (PES6, Fifa07, Age of Empires, Need for Speed Carbon, Call of Duty 2).

Call of Duty 2 رو از پارسال که گرفتم، واسه یه همچین روزهایی نگه داشتم که قشنگ سر فرصت بازی کنم. عصر ها با رفقا میریم خیابونها رو متر میکنیم شبهام پای اینترنت. شام و نهار هم بیرون. البته شام و نهار بیرون رو باید کم کم فاکتور بگیرم که اوضاع مالیم رو داره به هم میریزه. دیروزم که با دوستان قرار گذاشتیم اومدن خونه مون چه حالی داد، کلی کامپیوتر بازی کردیم. جام دهه فجر Pes6 زدیم البته نصفه موند.(ولی در روزهای آتی ادامه داره نگران نباشید.)

در این روزهای خوش با آهنگهای زیر هم بسیار صفا می نمایم:

1) آلبوم جدید عصار که با ارکستر سمفونیک لندن اجرا کرده. خصوصا ترانه هویت.

2) وایسا دنیا من میخوام پیاده شم. (رضا صادقی)

3) فردا با ماست (رضا صادقی)

4) کنسرت S&M که از ته سی دی هام درش آوردم و تجدید خاطره میکنم باهاش.

5) (Britney) Over Protected

6) آلبوم ناصر عبداللهی که بعد از فوتش در اومد.

نه سر کار میرم این روزها نه دانشگاه دارم واسه همین هیچ فکر و خیالی هم ندارم. خلاصه اینکه این روزها حسابی دارم صفا میکنم! فکر کن! یه کارمند موسسه حسابرسی آخر سال مالی n تا شرکت، داره واسه خودش عشق و حال میکنه! خلاصه زدیم به رگ بی خیالی و عجب صفایی هم میده. جای همتون خالیه... یه مسافرت 4/5 روزه هم تکی با ماشین رفتم. اونم شدید فاز داد.

شدم مصداق کامل اون شعر هاتف....

Friday, February 9, 2007

تفاوت 1

یکی از تفاوت های حضور اجتماعی مردان و زنان این است که آقایون با کار کردن علاوه بر انجام وظایف اجتماعی شون یک بخش عمده ای از وظایف خانوادگی شون رو هم انجام می دهند ولی حضور اجتماعی خانم ها ارتباط چندانی با انجام وظایف خانوادگی شون نداره.

Tuesday, February 6, 2007

چه باید کرد؟ چه باید گفت؟

یکی از اشکالات بزرگ ملت ایران ( یعنی بنده و جنابعالی و بقیه) اینه که از رو در رو شدن مستقیم با مشکلات پرهیز میکنیم. همیشه دنبال یه راه دور برگردنی، زیر آبی یا به قول فرنگیا short cut هستیم که این مشکل به وجود اومده رو دور بزنیم. به بقیه هم اصلا کاری نداریم! خر خودمون از پل بگذره! پشت سر من پل خراب شد که شد!

این رفتار جاهای زیادی به ضرر ما تموم شده یه جورایی مثل بز شدیم! یا گوسفند! گوسفندا رو دیدی؟ وقتی مثلا سه چهار تا با هم یه جا وایسادن یکی یکی شون رو جلو خودشون سر می برن بقیه هم بر بر نگاه میکنن؟ نه سعی می کنن در برن؟ نه سعی می کنن کتک کاری کنن؟ تا دونه آخر عین گوسفند وا میستن تا خرخره شونو ببرن.. البته فرقش اینه که ایرانی جماعت دست به در رفتنش خوبه! این هم که :" وطن یعنی چه آباد و چه ویران، وطن یعنی همین جا یعنی ایران " برای خیلی ها گل واژه ای بیش نیست! قبول نداری تشریف ببر دبی ببین چه

جوری با پول ایرانی ها آباد شده...

یه نمونه این رفتار همین بحث بنزینه! آقا ملت ایران چرا باید توان محصولات مزخرف ایران خودرو و سایپا روبدن؟ مصرف بنزین که میگن بالا هست تقصیر امثال بنده هست که باید سوار RD بشم که هر صد کیلومتر راحت 15 لیتر بنزین مصرف میکنه؟ یا اونی که انحصار بازار رو دست گرفته؟ اگه همین RD یه رقیب داشت تو کلاس خودش با همین قیمت ولی مصرف بنزین کمتر من می گفتم نه الا و بلا RD می خوام؟ یعنی اگه ما مردم متحد بشیم و یک ماه کسی از ایران خودرو چیزی نخره اونوقت بیاین ببینین چه به روز ایران خودرو میاد! اونوقت ما چه کار می کنیم؟ هیچی! میگذاریم ایران خودرو 405 هاشو به ما بفروشه سه برابر قیمت بعد هم آتیش بگیره دود شه! البته هیچی که یه ذره اونورتر! آقا من کسی رو دیدم که داشت تو این شرکت های لیزینگ پارتی بازی میکرد که بهش ماشین قسطی بدن! همچین کلاسی هم برای بنده خدا می گذاشتن که نگو! این آقا مصداق همونی که می خواد فقط خر خودشو از پل بگذرونه!

آخرین نمونه این رفتار هم همین بحث فیلترینگه. آی ملت! وقتی Orkut فیلتر شد، چاره اش این نیست که حالا بریم Gazzag وقتی این فیلتر شد بریم Tagged بعدش 360 و بعدش خدا میدونه کجا! وقتی سایت هایی مثل Flickr و یا Youtube فیلتر می شن اونم به خاطر دید آقایونی که فقط دید زیر شکمی دارن باید بشینیم نگاه کنیم؟ آقا فیلترینگ لازمه! بحثی هم نداره اما چه فیلتری؟ فیلتر بی حساب کتاب؟ فیلتر عشقی؟ نکنه تو فیلترینگ هم پارتی بازیه؟ " آقا من از قیافه این یارو خوشم نمیاد میشه فیلتر شه؟ - بله! همین الان". بله شما سایتی که 100% مستهجن و مبتذل هست رو فیلتر کن! باریکلا! ولی دیگه هر موجودی میدونه که اینترنت پر از سایت دو لبه هست! یه شمشیر دو لبی که نه سرش معلومه کجاست نه تهش! خودتم بکشی اون سر منفیش رو نمیتونی کامل از بین ببری! حالا هی بیای ببینی که یه سایتی مثلا با چه ژانگولری استفاده مبتذل داره بعد بگی آها! حالا که این جوریه فیلتر! این دیگه غلطه! این فقط باعث میشه اعصاب کاربر های بیچاره ای مثل من خورد شه! فکرشو بکن! یه ایده جدید یه فکر تازه بعد تا میای یه ذره با این ایده جدید حال کنی یه روز میای میبینی این Access Denied لعنتی جلو چشمت ظاهر شد! ای ببری هی! این دیگه چرا؟ بعد مجبوری بشینی از دید زیر شکمی به مساله نگاه کنی بعد تازه میبینی اوووه! طرف تا کجا رفته!

حالا این حرفا رو وللش! تا این عمو فیلتری ( چون ما آخر سر نفمیدیم متولی این فیلترینگ کیه!) یاهو و گوگل رو فیلتر نکرده باید یه کاری کرد! شیخ ما همیشه سر گرون شدن بلیط اتوبوس می گه :" زمان شاه اومدن بلیط اتوبوس رو از دو زار بکنن پنج زار! ملت همه اتوبوسا رو آتیش زدن بعد یه هفته دوباره بلیط شد دو زار!" البته این روش یه ذره خشنه! هنوز کار به اونجا نرسیده که از این تیپ روشا استفاده کنیم...ولی دیگه ما هم زیادی سازش کار بازی داریم در میاریم سر این فیلترینگ!( ایضا بنزین! ولی حالا بنزین هنوز گرون نشده!)

آقا / خانم پیشنهادی دارین؟ چه کار باید کرد واقعا؟

--

پس نویس: آقا من دیدم خود سانسوری اصلا فایده نداره! اگه همه می خواستن خود سانسور بازی در بیارن الان نه شریعتی بود نه مطهری بود نه هر کسی که در زمان خودش حرف تازه ای زده!( البته من هیچ ربطی به اینا که گفتنم ندارم ولی از جنبه خود سانسوری عرض کردم!)

پس نویس 2 : آقا NGO ای چیزی در رابطه با این فیلترینگ هست؟ جایی که مثلا یه جورایی دفاع کنه از قربانیان فیلترینگ؟

پس نویس 3: آهنگی که الان رو مخ بنده هست....نمیدونم چرا ولی این آهنگ "سی دی رو بشکن" هست که واسه این زهره امیر ابراهیمی خوندن! بالاخره یه چیزی از این برو بچززز شنیدیم که یه ذره حرف حساب توشه!

پس نویس 4 :آآآآآه چقدر فک زدم!

Sunday, February 4, 2007

او

خوب بعضی وقت ها اشتباه می شه!

----------


گاهی فکر می کنم فقط منتظر تا یه چیزی ازش بخوام! فقط منتظر که من بگم...

----------


وبلاگ های یاهو 360 هم فیلتر شدند!

به شدت احساس ببو گلابی بودن بهم دست داده! یکی یکی سایت ها بی خودی فیلتر می شن و ما هم فقط نشستیم و نگاه می کنبم!

قابل توجه طه.

Saturday, February 3, 2007

ای بسوزه پدر این خود سانسوری!

یه حرف هایی می خوام بزنم که خوراک اینجاست! اما نمیتونم بگم! چون که هی فکر می کنم اگه فلانی بخونه چی؟ اگه بهمانی بخونه؟ اینه که پشیمون می شم!

میای از فیلم بنویسی ، ملت میگن:" اینقدر وقتتو تلف نکن پای فیلم" دیگه خبر ندارن که من زندگی ها کردم با فیلم... ( یادش به خیر یه زمانی روزی 3 تا فیلم میدیدم! چندین دفعه هم چهار تا!)

میای از موسیقی جات بنویسی، ملت میگن :" ما چیزی حالیمون نمیشه از اینا! دوسم نداریم!" یعنی که تو هم سکوت لطفا!

اینطوری... ( اینا رو نوشتم چون راجع به یکی از این دو تا اومدم بنویسم بعد داغ دلم تازه شد!)

یه سری حرف های دیگه است که اصلا از ترس "فیل"ی که "تر" زده به اینترنت! نمی شود زد!

یه سری حرف ها هم هست که حسی که دارم در موردشون مثل آدمیه که یه راز مهم زندگیشو برای یکی تعریف کنه بعد طرف هی بر بر نگاه کنه کله تکون بده وسطش هم با یکی دیگه حرف بزنه!(آدم این حس بهش دست میده که: آی کره بز! این تا چند لحظه پیش یه راز بود! تو نه تنها به گند کشیدیش بلکه دیگه راز هم نیست! ای بمیری!)

خلاصه...

هوا دوده! تهران همش ترافیک داره... من خوبم .... تو چطوری؟...بله... جلو سینما فرهنگ سگ میزنه گربه می رقصه!..ملالی نیست به جز دوری شما!

Monday, January 29, 2007

پشت آن كلبه تنها و گلين

كلبه اي دارم من

در كنار جنگل

لب رودي كه از آن سوي جهان مي آيد

تا به دريا برسد



پشت اين كلبه تنها و گلين

شاپرك باغچه اي كوچك و پر گل دارد

كه در آن

لاله مي كارم من



لاله هايم همه دل سوخته اند

آتشي را كه درون دلشان مي بينم

نه به باران

نه به آب

سرد و خاموش نشد



گاه گاهي كه لب باغچه كوچك همسايه خود

قصه مي گويم تلخ

شاپرك مي خوابد

اشك از گوشه چشمم به زمين مي ريزد

و زمين اشك مرا

مي برد؛

پاي هفتادو دو تا لاله

كه در باغچه كوچك همسايه خود كاشته ام

شايد اين آب تواند كه گل سوخته سيراب كند



لاله هايم همه دل سوخته اند

مثل آن رهگذر پير كه روزي آمد

كوله بارش را در گوشه اين كلبه گذاشت

لب رود كف آبي برداشت

دست هايش را شست

با نگاهي كه لب طاقچه در آينه كرد

لاله ها خنديدند



او به هرگل كه رسيد خم شد و گونه سرخش بوسيد

گفت گل هاي تو از بوي خدا سرشارند

من پريشان گفتم:

لاله ها تبدارند

نه به باران

نه به آب

آتشي را كه درون دلشان مي بيني

سرد و خاموش نشد



رهگذر آه كشيد

اشك از گوشه چشمش جوشيد

لب آن چينه نشست

شاپرك ها همه پيرامونش

بال در بال نشستند كه با قصه او خواب روند

گفت:

دشت از هرم هوا سوخته بود

رود كف بر لب و غران مي رفت

نخل ها سر به هم آورده

پريشان بودند

باد گرمي كه هياهو مي كرد

خبر از فاجعه اي مي آورد

در دل دشت سواري

چه سواري؟

خورشيد

نه خدايا، اميد

با لب تشنه، دل سوخته، خونين، تنها

چشم در چشم افق دوخته بود

به چه مي انديشيد؟

به شب يأس كه با رفتن او مي آمد!

به هزاران گل و گلبرگ وفا

كه پس از او همه بر باد فنا مي رفتند!

يا به آن غنچه خندان كه به روي دستش

از لهيب عطش و ناوك دشمن پژمرد!

شايد او در افق خونين رنگ

رنج ما را مي ديد



رهگذر آه كشيد

آه سردي كه تن باغچه ام را لرزاند

با صدايي كه فقط شاپركان مي فهمند

و گل سوخته اي چون لاله

زير لب زمزمه كرد:

ظهر عاشورا بود

سايه در سايه هزاران خفاش

سوي خورشيد هجوم آوردند

او نه تنها خورشيد

گل اميد همه دل ها بود

در هجوم شب و خفاش و شقاوت گم شد

بعد از آن

ماتم سرخ

گل خودروي دل مردم شد



كلبه اي دارم من

در كنار جنگل

لب رودي كه از آن سوي جهان مي آيد

تا در اين سوي جهان دل به دريا بزند

پشت اين كلبه زيبا و گلين

موج در موج هزاران لاله

با دل سوخته شان

چشم در چشم افق دوخته اند

تا سواري

چه سواري؟

خورشيد

از خم جاده پديدار شود


شاپرك ها رفتند

لاله ها تبدارند

لاله ها بيدارند....



موسوي گرمارودي

Saturday, January 27, 2007

سکوت بی فایده است

واقعا خوشحالم، خوشحال از اینکه "شور بدون شعور" رو اون سال نوشتم. هر چند هزینه داشت برام، و احتمالا فیلتر شدن و حذف وبلاگم هم از همون جا آب می خوره، ولی از اینکه حرفم رو زدم و محافظه کاری نکردم خوشحالم.

این روزها که بحث انحرافات مراسم سوگواری شده بحث داغ اجتماعی، خوشحالم که اون موقع با چهار نفر از اطرافیانم تونستیم جریان مبارزه با این انحرافات رو راه بیاندازیم، هر چند در جمعی کوچک و محدود.

----------

می خوام یواش یواش هویت مجازیم رو همین جا احیا کنم.


Thursday, January 25, 2007

یک نوع جاندار تازه به دوران رسیده

شنیدین که میگن رابطه آدم با بعضی ها فقط باید در حد سلام، والسلام باشه؟
حالا من به یک نوع جاندار (یه سر دو گوش) برخورد کردم که باید رابطه آدم باهاش باید در حد والسلام باشه! یعنی واقعا یه سلام هم به این تیپ آدم ها نباید کرد! لحظه اول باید جفت پا بری تو صورتشون تا یه وقت بهت نپرن! داستان گربه و حجله و اینا...
خودم کردم کردم که لعنت بر خودم باد! اصلا نباید تحویلش میگرفتم! دقیقا درست میگن که باید با هر کس در حد خودش رفتار کرد.

Wednesday, January 24, 2007

احمدی نژاد + مصاحبه

چقدر این دو تا مجری محافظه کار شده بودند امشب. تکیه کلامشون شده بود "اینطور می گویند که…"

ولی مصاحبه خوبی بود. هر چه بیشتر احمدی نژاد مصاحبه کنه نگاه عامیانه اش به مسائل مهم کشور و دنیا واضح تر می شه:

-شما واقعا هیچ تهدیدی رو متوجه کشور نمی دونید؟!

- تهدید؟ نه! کی می تونه تهدید کنه؟ تهدید چیه اصلا؟ من کیم اصلا؟ اینجا کجاست…

----------

وای دوباره دچار بی خوابی شدم. چی کار کنم فردا ان تا کار دارم!!!!


Monday, January 22, 2007

یادم تو را فراموش

1. احساس بی وزنی میکنم. مثل یه پر! اون 5 تا هندونه رو یادتونه که می‌خواستم با یه دست بلند کنم؟ خوب من تونستم. خودم هنوز باورم نشده اون همه کار رو تونستم به سرانجام برسونم. اولش به نظرم یه شوخی بیمزه میومد. بعد که دیدم اوضاع جدی و چاره‌ای ندارم نشستم برنامه‌ریزی کردم، یعنی کاری که من عمراً تا حالا کرده باشم همین برنامه‌ریزی. اما وقتی چاره‌ای نیست... اما میدونی چیه؟ الان بدجور احساس رضایت میکنم. دقیقاً همون احساسی که تونسته باشی 5 تا هندونه رو با هم بلند کنی!
.
2. برای تعطیلاتی (!) که در پیش دارم کلی برنامه‌ریزی کردم (البته این برنامه‌ریزی کجا و آن کجا!). کلی کتاب از در و دیوار قرض گرفتم. اولیش که شروع کردم به خوندن "خداحافظ گاری کوپر" مال رومن گاری‌ه. اممم لذت می‌بریم از خواندنش (مخصوصاً که چاپ قبل از انقلاب هم هست، فاز می‌دهد بی‌پدر!). بعد هم "همه می‌میرند" سیمون دوبووار رو باید تموم کنم، "دلتنگی‌های نقاش خیابان چهل هشتم" و "هیس" و "�Animal Farm هم در مراحل بعدین. بقیه‌اش رو هم اسم نمیبرم چون ممکنه فعلاً فرصت نکنم بخونم. راستی "ناتور دشت" بود هوس کرده بودم بخونم اما وقتش نبود، اون هم هست. چند تا فیلم هم گذاشتم کنار چون بی‌ناموسی‌ه اسم نمیبرم فقط اینکه این 21 گرم رو حتماً باید دوباره و بلکه هم سه باره ببینم، با یک بار قالش کنده نشد!
.
3. ... این ماجرا او را در عقیده‌ای که نسبت به مردها داشت راسخ‌تر کرده بود. یا به عبارت صحیح‌تر، توضیح "بگ" را در خصوص مردها تأیید کرده بود. به عقیده‌ی بگ مردها، همه، مطلقاً سوررآلیست‌اند. لنی درست نمی‌فهمید سوررآلیست یعنی چه؟ ولی بگ می‌گفت: "سوررآلیسم درست یعنی همین. نباید کوشش کرد که آن را فهمید. مردها همه کاملاً همینطورند."* خوب راستش منم همین که این آقاهه گفته!
.

4. یه اتفاق بانمکی برا یکی از دوستام افتاده. شنیدین میگن قاتل به صحنه‌ی جنایت برمی‌گرده؟ باور کنید دقیقاً همین‌طوره، اون هم به چه وضع تابلویی! آقا ما یک رفیقی داریم که یک موقعی خیلی تو نخ چت و این حرف‌ها بود. بنده خدا چندوقتی است که توبه کرده و این فعالیتش رو محدود کرده. حالا یکی دو روز پیش یکی با یه آی دی ناشناس بهش مسیج داده که آره فلانی من تو رو میشناسم و عاشقتم و تو هم عاشقمی (!) و بیا با هم بیشتر آشنا شیم و ...(این وسط چندتا نشونی هم داده که دختره فک نکنه یارو داره از ریشه بلف میزنه!) خواسته مثلاً بعدش آمار طرف رو دراره، این طرف هم که بار اولش نبوده گفته تا نگی کی هستی و آی دی منو از کجا آوردی جواب سوالاتو نمیدم. حالا اینکه اون یارو چه حرفایی زده و چه بحث‌هایی رو پیش کشیده و آخرش کم آورده و فحش فلان داده به کنار. این وسط یه سوالی بوده که خیلی روش کلید کرده بوده دختره هم جواب نداده اونم گفته دیدی که چطوری تا حالا آمارت رو درآوردم و اینا خلاصه. حالا فک کن همون فردای اون روز یکی از پسرای فامیلشون بعد نود و بوقی به این مسیج داده و دقیقاً همون سوال رو پرسیده!!! شما باشید چه فکری میکنید؟ یه رابطه‌ای این وسط نمیبینید؟؟ دست برقضا اون دختر هم این رابطه رو دیده اما به روی خودش نیاورده فقط جواب سربالا داده، طرف هم شاکی شده که آدم با فامیلش که چشم تو چشمِ اینطوری حرف نمیزنه!! فکر کنم آدم فقط به فامیلش فحش فلان میده چون جواب سربالا دادن کار خیلی بدیه!

حالا چرا اینا رو گفتم؟ یک اینکه یه کم با هم بخندیم دو اینکه اگه خواستین یکی رو سر کار بزارین به فکر اینکه اگه لو برین چی میشه هم باشین، چون با اون حرفایی که طرف زده بیشتر خودش رو لو داده که چی کارست! سه اینکه باز اگه خواستین یکی رو سرکار بزارین فرداش خودتون رو تابلو نکنید، بگذارید چند شب بگذره که طرف مثلاً جای شک کردن داشته باشه! بعد خودتون رو تابلو کنید چهار اینکه باز اگه خواستید یکی رو سر کار بگذارید موقع فحش دادن یادتون باشه که ممکنه بعداً قرار چشم تو چشم بشین حداقل فرداش نیاین شروع به پند و موعظه اخلاقی کنید! پنج اینکه باز اگه خواستید... نه!‌چی دارم میگم، می‌خواستم بگم این دختره که گذشت کرد اما اگه شما باشید و بخواید تلافی کنید چه کار می‌کنید؟؟

.

5. یه کاری رو با زحمت انجام داده باشی بعد به خاطر بی‌توجهی یکی کلی از ارزش کارت کم شه، چه حسی بهت دست میده؟ تا فردا صبح باید بیدار بشینم تا زحماتم به باد نره!

.

* برگرفته از کتاب خداحافظ گاری کوپر، به نقل از لنی، قهرمان مرد داستان.