Friday, April 30, 2004

در دنيا هيچ چيز كاملاً خطايي وجود نداره، حتي يك ساعت از كار افتاده هم مي تواند دو بار در روز وقت دقيق را نشان دهد.

پائلو كوئيلو

عرض تسلیت...

    بیست و ششمین سالگرد رحلت حاج میرزا علی انتظاری را به فرزندان و نوه های آن مرحوم تسلیت میگویم و از خداوند بزرگ آرامش روح برای آن مرحوم و طول عمر برای فرزندان و نوه هایش  آرزو میکنم.....

 

یا حق...



Thursday, April 29, 2004

. . . عشـــــق . . .

عشق یعنی عشق لاتی . . .

شیش ماه زندونی بی ملاقاتی . . .

فکر نکنی که ما لاتیم . . .

ما فقط خاطر خواتیم . . .


***

( به علت استقبال از شعره اول ، دوباره با شعر رو صحنه اومدم ،،، اگه اسم اینو هم بشه شعر گذاشت )
،-،-، دوباره نظر یادتون نره ،-،-،

Wednesday, April 28, 2004

سلام و خداحافظ

سلام امروز توی یه وبلاگ بودم که یه سوال برام پیش اومد

که آیا سلام کردن قشنگه یا نه یا اینکه باید بعداز هر سلام منتظر خداحافظی  بود؟  یا اینکه اصلا خداحافظی و وداع  قشنگه؟    

آیا میشه همونطوری که بعد از سلام به فکر خدافظی بعدش می افتیم     بعد از خداحافظی هم میتوان انتظار سلام بعدی را کشید؟

به نظر من که میشه     اگه یه کمی مثبت نگر باشیم      یه راه دیگه هم داره که از باهم بون لذت برد تا جایی که هستیم

توی کامنتهای  وبلاگی که صحبتش رو کردم  یکی نوشته بود : آخرین سلام زیباترین و ماندگار ترین سلام است

اینجوری فکر میکنی؟  



چند ثانیه

-" یه آدامس از من بخر !"
مرد به این جمله دخترک نوجهی نکرد . چند قدم که جلوتر رفت وجدان خوب و بد سراغش اومدند...
-"حالا چی میشد 100 تومن میدادی دست بچه؟"
- "فکر کردی با 100 تومن درد بچه دوا میشه؟"
-"تو چی ؟ با 100 تومن پول که ورشسکت نمیشدی؟ میشدی؟"
- این 100 تومن هم که به خودش نمیرسه میده دست صاحب کارش!"
-"همون 100 تومن هم نده دست صاحبکار به جای شام کتک می خوره...."
....
انقدر تو اون چند ثانیه با خودش کلنجار رفت که بالاخره وجدان خوب برنده شد ، برگشت تا از دخترک آدامس بخره اما هر چی نگاه کرد اثری ازش نبود . انگار آب شده بود رفته بود تو زمین . با تمام وجود و از ته دل یه آه بلند کشید چون حسرت شاد کردن یه قلب کوچک رو دلش موند.....

Tuesday, April 27, 2004

مبارکا باشه...

اولا سلام

دوما به دلیل کمبود وقت این جانب که یه دو روزیه بهش مبتلا شدم سعی میکنم تا اونجا که میشه خلاصه کنم(هرچند این کمبود وقت من همیشه به طور مزمن دارم.)

اگه یادتون باشه گفته بودم که وضع غذای دانشکده ما چه طوریه.
ولی امروز یا بهتره بگم دیروز به مناسبت روز جوان غذای سلف ویژه بود:جوجه کباب اونم با مزه اصلیش!!یک پدیده نادر که باید به لیست عجایب هفت گانه اضافه کرد.نمردیم این جوونیمون به یه دردی خورد.گرچه من اینقدر سیر بودم که نهار نخوردم!

خلاصه این همرو گفتم که بگم:روز جوان برای همتون مبارک باشه.

جوان باشید و سبز!!!

آورده اند که ....

گران جانی بی ادبی می کرد. عزیزی او را ملایمت نمود. او گفت:"چه کنم. آب و گل مرا چنین سرشته اند". گفت:"آب و گل را نکو سزشته اند اما لگد کم خورده است!"

.........
یک سوال: به چه گزاره ای (جمله خبری)، گزاره درست می گیم؟ یا راحت تر بگم ، معیار درست بودن یک جمله خبری چیه؟
هر کی بلده بگه لطفا.

تفاهم؟!

دوستی از قول پدرش می گفت: همسر مثل یه گنجشک می مونه که اگه محکم نگه داریش، نفسش می گیره و پژمرده می شه و می میره و اگه هم شل نگه اش داری، پر می زنه می ره!!

نمی دونم!

ولی طرز تفکر من در مورد همسر و زندگی مشترک اساسا با این جمله مشکل داره!!

تذکر: من پسر هستم و دوستم نیز.

Monday, April 26, 2004

زندگی صحنه یکتایی هنرمندی ماست
هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته بجاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

........
شعر:فکر کنم سهراب سپهری ، به روایت از اندیشه سازان !

یک داستان مستند...

دیروز باز دیدمش... هر دفعه که همدیگر رو میبینیم اون راهش رو کج میکنه و
از یک طرف دیگه میره. شاید میدونه که من چقدر ازش بدم میاد. آخه هر دفه که
میبینمش آب دهنم خشک میشه. دست و پام رو گم میکنم و نمیدونم چیکار کنم یا
چی بهش بگم. هنوز داشت تو چشام نگاه میکرد. باورم نیمشه....اون من رو دید و
راهش رو عوض نکرد...همینطور به طرفم می آمد....دو تا از موهاش داشت توی
باد تکون میخورد... وای خدا چه صحنه ای!!!
نه مثل اینکه این دفعه دست بردار نیست.... منم نمی خواستنم کار همیشه رو تکرار
کنم.... میخواستم فقط برای یک بار لمسش کنم (فقط یک بار) ولی همیشه از این
کار میترسیدم. . . . به خودم اومدم دیدم پاش رسیده جلوی کفشم.. بی اختیار پام رو
بلند کردم و زدم توی سرش و داد زدم : سوسک!

حالا خدایی بگین ببینم کی از سوسک نمی ترسه؟!

ديروزطي يك عمليات انسان دوستانه با دو تن از بروبچ رفتيم اهداء خون اهداء زندگي.
اول كه رفتيم تو. منشي يه جوري نگاهمون كرد انگار از مهد كودك در رفتيم! پرسيد متولد چه سالي هستين؟ ما گفتيم فلان سال. پرسيد كارت شناسايي دارين؟ ما هم كلي ذوق كرديم كه دانشگاه رفتنمون به يه دردي خورده.
خلاصه بعد از تمام اين ادا اصول ها يه نگاه به دوستم كرد و گفت: از تو كه خون نمي گيرن جثه ات كوچيكه. ما هم يه نگاهي بهش كرديم كه يعني ان شاا... دفعه بعد تو رو هم آدم حساب مي كنند. اون يكي رفت تو و چند دقيقه بعد دست از پا دراز تر اومد كه آي تو واكسن زدي نمي توني خون بدي!
مونده بودم من. با كلي ترس و لرز رفتم تو دكتره فشار خونم رو گرفت گفت اين كه 9 بايد 11 باشه.

خلاصه ما هم كه ديديم نشد زندگي اهداء كنيم رفتيم عينك آفتابي خريديم.(در تصوير كه داشتيد بارون ديروز رو؟)

روز اول

ســـلام
راستش و بخواین تا حالا از این کارا نکرده بودم ،،، یعنی همه کاری کرده بودم جز این سایت بازی ... هه ... حالا چی بگم از خودم :
- اهل همین دور و ورم ...
- نامم مجیــــد است ...
- روزگاری دارم که بدک نیستش ... خرده هوشی سره سوزن ذوقی ...
- دوستانی دارم ، همه خوب و با مهر ...
- و خدایی که در این نزدیکی است ...
خودمونیم حالی کردین با این شعر ها ( اگه بشه اسمشُ شعر گذاشت!!! )
<-<-<- تبریک یادتون نـــــــره ->->->

شعر گونه....

دل ما یاقوت است .
دل ما نیمکت خالی یک پارک که نیست.... بنشیند رویش هر کس ... برود هر موقع که خواست .... هر موقع که شد.
دل ما یاقوت است .... گوهری داند قدرش و بس .
دلمان را دست زرگر ندهیم.

Sunday, April 25, 2004

الماس !

داره بازی بین ریال و بارسلونا رو نشون میده ... نمیشه چیزی نوشت از بس که حساسه و قشنگه ! ولی یه چیزه جالب: بکهام بعد از افتضاحی که به بار اورده موهاشو از ته زده و یه الماس یک میلیون پوندی واسه زنش گرفته ! خدا بده برکت و صد البته کمی شانس.... !!!

شیرینی

تو ماشین نشسته بودم و اعصابم از ترافیک سنگین مدرس حسابی خورد. یه ماشین پلیس دیدم و یه ابتکار جدید دیگه از راهنمایی و رانندگی که حسابی خلقم رو باز کرد.
پلیس ه همین طور که تو ترافیک با ماشین‌ها حرکت می کرد، پشت بلندگوش هم یه نوار گذاشته بود که تکرار می کرد:
رانندگان محترم لطفا بین خطوط حر کت کنید.
رانندگان محترم لطفا کمر بند ایمنی را ببندید.
رانندگان محترم رعایت قوانین ضامن سلامتی شماست.
رانندگان محترم لطفا با سرعت مجاز حرکت کنید. (این یکی ش ولی خدایی سوتی بود دیگه!!)
و...

Saturday, April 24, 2004

فراموشی .....

من و قول ؟ !!؟! کی ؟! کجا ؟! به کی ؟!؟ عمرا !!!
عجب هوای خوبیه ها.... نه ؟!

بازم هک ...

عرض کنم که امروز میخوام یک سایت در مورد کارهای هک البنه نه حرفه ای رو به شما معرفی کنم.
آدرس این سایت www.raminsoft.com است. در قسمت دریافت محصولات می توانید برنامه های مختلفی رو از جمله برنامه ای که قبلا معرفی کردم با نام QuickFyre رو ( که با لینک مستقیمش دانلود نمیشد ) می تونید بگیرید.
برنامه های خوب دیگر هم داره که بعدا بعضیاشو معرفی می کنم.
مقالات آموزشی خوبی هم داره . از اونها هم می شه استفاده کرد.

حالا همتون برید تو این سایت و بعدش نظز بدین که هک نکن، کاره خوبی نیست.

اینکه آدم‌های دیگه درباره‌ات اشتباه قضاوت کنند، برای من یکی زیاد مهم نیست.
ولی وقتی پدر و مادری که خیلی دوسشون داری و 23-24 سال زحمتت رو کشیده اند و بزرگت کرده‌اند، درباره‌ات اشتباه قضاوت می‌کنند خیلی آدم رو اذیت می‌کنند. حتی اگه مساله ی خیلی کوچیکی‌ هم باشه، که گفتنش باعث بشه دیگران بهت بخندن!!

شنبه ....

دیروز با خودم عهد بستم از شنبه یه سری کارارو انجام بدم یه سریم انجام ندم. به خودم گفتم این یه تصمیم قاطعه ! ولی راستش تا حالا خیلی از این تصمیمای قاطع گرفتم ولی هیچی به هیچی ....! فردا شنبس . دلشوره دارم !شاید جمعه برای همین بعضی اوقات عذاب آور میشه ...
شما تا حالا از این قولا به خودتون دادید ؟!

Friday, April 23, 2004

مال مردم 2!

سیستم غذای مدرسه ما اینجوریه که هم میشه از خونه غذا آورد و هم میشه از مدرسه یک فیش غذا گرفت و از مدرسه خرید. البته هر روز که خواستی می تونی یک فیش بگیری.البته تعداد غذاها هم محدوده.
منم دیروز ناهار نداشتم و یک فیش گرفتم.غذاش هم مرغ بود. باز مرغش خوبه .وقتی رفتم غذا رو بگیرم بهم گفت که غذا تموم شده. منم رفتم پیش حسابدارمون که فیشارو میفروشه و گفتم:مگه فیش ندادین!؟پس چرا غذا نیست؟
اونم گفتش که : آخه امروز معلما بیشتر شدن، چند تا غذا بیشتر بردن برای اونا.
نمیدونم چرا فقط روزایی که مرغه معلما بیشتر میشن. منم زیر لب گفتم : تعدادشون بیشتر شده یا اشتهاشون ؟؟!!

آرزوی من!

همیشه تو موقعیت های سخت زندگی به خدا میگم میشه یه جوری خیلی واضح به من بگی که چیکار باید بکنم؟ .دوست دارم تو این موقعیتهای مذکور! یه خوابی ببینیم که ازش بفهمم چی به چیه و از سردرگمی خلاص شم .
اگه میشد چی میشد!

اسكروچ

تو بوتيك مي گفت: شايد پول خوشبختي نياره ولي بي پولي حتماً بدبختي مياره.

چند وقت پيشا من به يه نتيجه ديگه رسيدم: راستش، من آدم پولدار زياد ديدم، منظورم اين آدمايي نيست كه چون يه كم بيشتر از بقيه دارن فكر مي كنن خيلي پولدارن، منظورم پولداراي حسابيه. احساس مي كنم هيچ كدوم اونها به اندازه من كه پولداريم نيستم خوشبخت نيستن. به نظرم وقتي خدا يه چيزي به يكي ميده، يه چيزي رو ازش ميگيره. شايد در عوض پولي كه به بعضيا ميده، خوشبختيشون رو ازشون ميگيره. مي دوني، فكر مي كنم پول براشون چيزايي رو مياره كه من ترجيح مي دم هيچ وقت نداشته باشم.
باور كن ايني كه مي گم، خودم ديدم!

اووووف، الان همه مي گن چه حسوديه ...

من که خوشم اومد از این تو رو نمیدونم

 

یک بستنی ساده:
هیچ وقت از کافی شاپ خوشم نیومده وقتی آدمهایی رو میبینم که الکی به هم لبخند
میزنند حالم به هم میخوره
بعد مدتها یه روز عصر رفتم کافی شاپ همینطور که داشتم به مردم نگاه میکردم
یه دختر آدامس فروش اومد تو و رفت نشست پشت میز خدمت کار کافی شاپ که
خیلی ادعای انسانیت میکرد رفت که دخترک رو بندازه بیرون از کافی شاپ ولی
دخترک با اعتماد به نفس مثال زدنی گفت که پول دارم خودم پولش رو میدم این بود
که خدمتکار کمی آروم شد
دخترک پاش رو تکون داد و زیر نگاه سنگین حاضرین پرسید: بستنی مخلوط چنده؟
خدمتکار با بی حوصلگی جواب داد: 1200 تومان
دخترک جیبش رو گشت و یکمی قرمز شد بعد پرسید : خوب بستنی ساده چنده؟
خدمتکار بازم با بی حوصلگی جواب داد: 1000تومان
دخترک گفت پس یه دونه ساده به من بدید
خدمتکار یه بستنی براش آورد که به خیالم همچین ساده هم نبود(احتمالا مخلوطی از
ته مانده بقیه بستنی ها)
دختر بچه بستنی رو خورد و 1000تومان به صندوقدار داد
وقتی خدمتکار برای برداشتن ظرف بستنی دختر بچه آمد دید که دخترک دو تا صد
!!!!!تومانی مچاله روی میز گذاشته برای انعام
 



تویی که نمی شناختمت...!

اي نفس!
اي بخشنده!
اي spymac !
اي که يک گيگ ايميل مجاني و چيزاي خوبه ديگه ميدي!
اي نوعدوست!
اي به فکر جيب فقير فقرا!
تو را چگونه بستايم!

البته يه جور ديگه هم ميشه نگاه کرد(در راستاي نوشته سارا):

حافظا!
باشد اندر پرده بازي هاي پنهان؛گول نخور!

اینم باحاله!

سلام آقا اینم ببینید قشنگه و کار خودم!
بزن تو سر این !!

تشکر از همه دوستان

سلام عرض می کنم خدمت تمام عزیزان
وظیفه خودم میدونم از تمام کسانی که متن حاشیه ای که من نوشتم رو کلی تحویل گرفتن و باعث ذوق مرگی بنده شدن تشکر کنم! و عرض کنم که "عزیزان من متعلق به همتون هستم! "
همین !
موفق و پیروز باشید
در پناه حق

Thursday, April 22, 2004

تبریک

به به!
به همه نویسندگان بلاگ تبریک می گم!
به عنوان کاربر فعال بلاگر از من به عنوان نماینده بلاگ دعوت شده که سیستم جدید ایمیل گوگل رو تست کنم.
حالا ما هم شدیم از تست کننده های سیستم جدید گوگول!
خوبه ها!


Point of view

چقدر ديد آدما نسبت به هم متفاوتِ

من هميشه فكر مي كنم كه چقدر وقتم رو تلف مي كنم و بعدها حتماً پشيمون مي شم.
ديشب يكي از دوستام مي گفت: من هميشه ميگم، خوش به حال سارا جووني ميكنه، از زندگيش لذت مي بره!!

Wednesday, April 21, 2004

از نوع برعکس!

"او" مثل قدیمها هنگام سوار ماشین شدن کمربند ایمنی را نمیبندد!
"او" راهنما میزند.
"او " اندکی دو دل است و کمی فکر میکند.
"او " تصمیم خود را عملی می کند و در خیابانی که وسط آن دو خط ممتد صاف است یک دور تمیز میزند!
بله؟ اینکه یه منظره عادیه؟
خوب اگه بدونید "او" یک انگلیسی سیاه پوست است که در مقابل سفارت انگلیس در خیابان شریعتی این کار را انجام داده دیگه یه خورده عجیبه دیگه
خوب اینم یک نوع تهاجم فرهنگیه البته از نوع معکوس!


بالاخره اهتمام جد من به نتیجه‌ای مطلوب رسید و یکی از نوادگان حاج میز علی بزرگ موفق به کشف یکی از استعدادهای نهفته خود شد و متنی نوشت به غایت مطلوب که نظرات سختگیرانه تمام عوامل فعال و غیر فعال (انشاا...) را به خود جلب کرد و به مباحث بی‌پایان متن معرفی بلاگ خاتمه داد.

البته طه به اصطلاح‌سازی در خانواده شهره است فقط نمی‌دانم چرا این استعداد فوق العاده را زودتر کشف نکرد. باشد که بیشتر به این استعداد اهتمام کند و آن را به لجام علم مهار زده به بالندگی برساند.

طه جون کارت درسته!!

نظرات راجع به متن معرفی بلاگ رو لطفا ذیل همین مطلب بفرمایید.

Tuesday, April 20, 2004

Advertisement

بدون پيش پرداخت، بدون اقساط!!!!
*
آخه من نميفهمم، مگه جايزه هم اقساط يا پيش پرداخت بر مي داره؟!؟!

آخرشه جون خودم ! نبینی از دستت رفته

از همه دوستداران آلکس دلپیرو دعوت میشود آخرین کار مصطفی انتظاری را نظاره کنند...


بزن رو این!!!

Monday, April 19, 2004

شفاف سازی سوال

سلام خدمت دوستان و آَشنایان عزیز!
عرض کنم که به نظر می رسه سوال من خوب پرسیده نشده یا شما خوب به سوال دقت نکردید! پس بنابر یه مقدار توضیح میدم
اول اینکه لازم نیست این فرد بیگناه باعث پلیدی باشه. این شخص حتی کوچکترین گناهی نداره فقط یه آدم بیگناه هست ولی مطمئنا اگه به نوعی قربانی بشه پلیدی از این دنیا میره (بیشتر از این نمیتونم توضیح بدم فعلا ، خلاصه گیر ندید که تناقض هست و اینها فقط بدونید که چنین چیزی در فرض مساله تناقض نیست )
دوم اینکه این شخص بیگناه میتونه خود شما باشه به عبارت دیگه حاضرید خودتون رو به خاطر بقیه آدمهای کره زمین قربانی کنید ؟
این مورد رو هم اضافه کنم (یا در واقع اصلاح کنم) که لازم نیست خودتون شخصا اون فرد بی گناه رو بکشید بلکه اگه به مرگش هم راضی باشید (مثلا توسط یک شخص پلید که خودش هم بعد از کشتن این فرد بی گناه از بین میره ) کافیه .
در ضمن این مورد رو هم اصلاح کنم که ممکنه با اینکار پلیدی از بین نره اما مطمئنا مرز پلیدی و خوبی با کشتن این فرد مشخص میشه و همین معلوم شدن مرزها مقدمه ای برای از بین رفتن پلیدی میشه
پس بهتره سوال رو اینطوری مطرح کنم:
"آیا اگربدانید با از بین رفتن یک فرد بیگناه (که ممکن هست این شخص خود شما باشید) مرز خوبی و پلیدی مشخص می شود یا حتی پایدی بکلی از زمین محو میشه ، حاضر به مرگ این فرد بی گناه هستید؟!"

منم گواهی نامه گرفتم!

من نیز گواهی نامه گرفتم
بالاخره بار سوم قبول شدم

یک اتفاق ساده!

دیروز تو دانشگاه تنها بودم چند ساعت بین کلاسام فاصله بود در نتیجه در یک تصمیم گیری بینظیر و خود مثبت بینانه درس خوندن رو انتخاب کردم.تو دانشکده ما اگه بخوای درس بخونی (واقعا) کتابخونه رو انتخاب نمی کنی چون کتابخونه اصولا جای کارای دیگس که حالا بماند!خلاصه منم که دیگه کشته مرده درس و سکوتم!! رفتم تو یه کلاس کوچیک که همیشه خالیه و اون ته مهای راهرو طبقه 4 . عین بچه آدم داشتم درس میخوندم که یهو باد زد و در بسته شد..ای بابا...آقا زور بزن ..از این ور در و بکش از اونور در و بکش نه باز نمی شد هر فکری که بگین کردم در نامرد وا نمیشد که نمی شد ....حالا تو بگو یه نفر آدم از تو راهرو رد میشد نمی شد...خلاصه تو همین حال و هوا و زور زدنها نگو یه بنده خدائی داشته میرفته دستشوئی که صدای جز و وز من رو میشنوه و حالا اومده بود کمک ما.اون بیچاره هم هی از اونور هل بده و تنه بزن که فکر کنم نصف تنش لمس شد در و تقریبا شکوند و من آزاد شدم ...حالا بماند که بعد از دیدن ناجیم چقدر خیط شدم ولی خیلی برام جالب بود که واقعا واقعا کی از یه ثانیه بعدش خبر داره ؟همون جور که من عین یه فرشته معصوم !تو کلاس درس میخوندم و ....باقی قضایا....!

ديروز تو کلينيک دانشکده بودم.با دوستم قرار گذاشته بوديم تمرين کنيم.چون امروز
امتحان داشتيم.تا اينکه يکي از بچه ها اومد و گفت: خبر و شنيدي؟گفتم نه چي شده
مگه؟گفت مثل اينکه مي خوان ديگه به شبانه ها وپرسنل دانشکده نهار ندن!!!

خداييش بد شکي بود(به ضم ش!)
کلي حالمون گرفت.نه اينکه بگم نهاراي دانشکده خوبن.اتفاقا کاملا برعکسه.
ولي يه دانشجوي شبانه هم بايد پول بده هم از کلي امکاناتي که به روزانه ها ميدن
محروم باشه اخرشم بگن چون تو شبانه اي بهت نهار نمي ديم.خوب ما هم جوونيم.شخصيت
داريم واسه خودمون!همينطور که داشتيم با بچه ها بحث مي کرديم که چقدر ادم ها مي
تونه سطح فکرشون پايين باشه و حالا نهارو چيکار کنيم ونمي شه که هر روز ساندويچ
بخوريم و نميشه باز مثله دورانه مدرسه باز يه قابلمه بگيريم دستمون راه بيفتيم تو
دانشکده و(فکرش بکنيد چقدر خنده داره دانشجوي مملکت با يه ظرف نهار در
دست!!).....خلاصه خستون نکنم دراين هنگام معاون پشتيباني دانشکده اومد تو کلينيک و
هموني که اين خبر اورده بود رفت ببينه جريان از چه قراره.
اونم کلي به ما شخصيت داد و گفت که نه شبانه ها و روزانه ها هيچ فرقي براي ما
ندارن!!!!وحتی بیشتر: ما اصلا روزانه وشبانه نداریم(جل الخالق این دیگه ازون حرفایی بود که می شنیدم!!)و از این حرفا.

يه کمي ته دلم گرفت ولي مطمئن نبودم چون ۲ تا خبر ۱۸۰ درجه با هم فرق داشتن . براي
همين به طرف گفتم خبر رو از کي شنيدي که چشمتون روزه بد نبينه . مي دونين از کجا
شنيده بود ؟!
از آقاهه اي که تو بوفه چيز ميز مي فروشه شنيده بود. نمي دونستم بهش چي بگم فقط
همين جوري نگاش کردم. کلي از وقت ما رو براي خبري که از بوفه دانشکده به سمعش رسيده
بود گرفته بود .

حالا خويه خبر زود تکذيب شد .
وگرنه چه يک کلاغ ۴۰ کلاغ باحالي مي شد!


ضمیمه:این مطالب رو دیروز نوشتم ولی امروز یه خبرای بدتریم شنیدم اگه زبونم لال عملی شدن به عرضتون می رسونم.
خدا به خیر کنه!

Sunday, April 18, 2004

پروژه

آهای ملت!
خونه می خواین بخرین حواستون باشه، در و دیوار و سقف و کف اون عایق حرارتی باشه! پنجره هاش دو جداره باشه!!
پول گازتون نصف می شه ها!! از ما گفتن!!

(این یعنی دارم رو پروژه م کار می کنم، بد!!!)



آقا پینگ می کنین دیگه! از اینجا.

یک سوال

کسی برای این سوال من جوابی داره؟
" اگر بدانید که با کشتن یک انسان بی گناه تمام پلیدی ها و زشتیها از این دنیا میرود این کار را انجام میدهید؟"

Saturday, April 17, 2004

زدم کانال ۶ يا همون خبر:

- خبر فوري:ترور الرنتيسي رهبر حماس.
لجم گرفت.

۲ دقيقه بعد کانال خبر:

- خبر فوري:الرنتيسي به شهادت رسيد.
دلم سوخت.

۵ دقيقه بعد کانال خبر:
يه مسجد ميون ۲ تا مثلث اسيره...

.........

اريل گوريل (به قول نسل ۳ اي ها) مطمئن باش هر چقدر هم از ادماي صالح روي زمين کم کني باز هم زمين مال ماست.

Friday, April 16, 2004

یک کم هم هک ...

خوب چون مي دونم از اين کارا خوشتون مياد مي خوام روش زدن ايميل رو براي فرستادن ايميل هاي جعلي از طرف شخصي ديگر بدون داشتن پسورد فرد براتون بگم.
روش اصلي اين کار با استفاده از دستور netstat در command prompt است. اما چون اون روش خیلی طولانیه اونو که حرفه ای تر هم هست بعدا میگم. البته این دستور خیلی به درد می خوره.
اما الان می خوام یک برنامه ای رو معرفی کنم که این کارو مفت و مجانی براتون می کنه. می تونید برنامه رو از اینجا دانلود کنید. که شکل برنامه به این صورته:


* قسمت اول : شما بايد ايميل شخص قرباني را وارد كنيد
* قسمت دوم : ايميل كه مي خواهيد با آن نام فرستاده شود را وارد كنيد
* قسمت چهارم : موضوع ايميل را انتخاب كنيد
* قسمت پنجم : بايد آدرس Server را مشخص نماييد
* قمست ششم : تعداد ايميل هايي كه ميخواهد به آدرس قرباني فرستاده شود را مشخص ميكند
* قسمت هفتم : بايد پيامي كه ميخواهيد در هر ايميل نمايش داده شود را وارد كنيد.

در مورد قسمته پنجم باید بگم که یه سایتی بود که این آدرس رو بهتون می داد که الان نمی دونم کجاست. اگه کسی از سایت ها بلده بگه.
خلاصه می تونید فعلا با این برنامه طرفو استادش کنین.
خوش بگذره.



آش داغ تو هوای سرد، کنار آتیش زیر نم‌نم بارون... عجب می‌چسبه!!!

ولی عجب آب و هوایی داره جابون...

Thursday, April 15, 2004

عاشق علم !

سلام
دیروز دانشگاه اولش خیلی بد بود.از صبح تا شب کلاس داشتم.اونم چه کلاسایی .
ولی کلاس ساعت آخرمون (4 تا 7 ) خیلی عالی بود.با یکی از بچه ها خودمون رو سرگرم کردیم.شروع کردیم به اسم فامیل !! اینقدر هیجان انگیز بود که بعد از چند دقیقه دیدیم نصف کلاس ( عقبیها ! ) دارن به ما کمک میکنن.خلاصه شدیم 2 تا تیم و تا اخر کلاس بازی کردیم ! مردیم از خنده ! اونم سر چه کلاسی !
خیلی گاگولیم نه ؟!؟! مسخرمون نکنید به خدا خیلی خسته بودیم !


خودم !

1000کلمه عاشقانه را برای 900 بار در 800 روز برای 700 نفر خواندم و 600 نفر
آنرا از خاطر بردند و 500 نفر دیگر آنرا پسندیدند 400 نفر از آنها را 300 بار پیش تو
فرستادم تا 200 روز ار روز 100 بار برایت بخوانند 90 نفر دیگر هر کدام 80 بارتو
را به 70 جلسه دعوت کردند ولی تو نیامدی.
خودم شخصا 60 بار در 50 دفتر 40 برگ این کلمه را برایت نوشتم 30 بار در 20 روز
مختلف به دیدنت آمدم.10 بار جوابم را ندادی. 9 بار مرا راندی اما من 80 بار دیگر تو را
به 7 مهمانی دعوت کردم و 6 بار آمدی. 5 بار با تو صحبت کردم 4 بار ا تو خواهش کردم
3 بار به تو التماس کردم و 2 بار به پایت افتادم تا تو فقط 1 بار به من بگویی دوستت دارم و
تو هیچ (0) بار گفتی

 و اینک ادامه داستان

قصه ما به سر رسید مصطفی به گواهی نامه نرسید و هنوز در حالیکه ماشین در پاکینگ

منزل داره خاک می خوره مصطفی پیاده میره دانشگاه



سلام

سلام

تهدید شده که باید یک چیزی به عنوان عضو این گروه بنویسم .
گفته بودم مثل شما دسترسی ندارم ولی هر وقت خانه مامان اینها بودم ان شاء الله .
راستش را بخواهید از این که اعضا به بهانه ای دور یکدیگر جمعند خوشحالم ولی از نحوه بحث کردن چند شب پیش اصلا خوشم نیامد .
به نظر من اگر هر کسی بخواهد روی حرف خودش بایستد نه تنها خودش موفق نمی شود بلکه کاری نیز پیش نمی رود. با عرض معذرت باید بگویم روش بحث کردن را باید یاد بگیریم و این وب لاگ فرصت خوبی است .
( اگر به کسی بر نمی خوره ) با ید بگویم حوزه ونحوه فکر کردن پسر ها با دختر ها فرق می کنه ولی باید یاد بگیریم که بتوانیم در جمع بحث کرده هر کسی مقداری از موضعش پایین آمده تا به نتیجه نهایی و مورد نظر همه برسیم .
نظرم در مورد متن حاشیه :
اگر مقداری از متن حامد را کم کنیم تا از حالت کاملا خصوصی به حالت کمی عامتر برسیم واز نظر ادبی آن را تغییر دهیم و ان را با متن اصلاح شده سارا و منا تلفیق کنیم ( که این کار را کسی مثل ثمینه که شنیده ام از نظر ادبی فرد کار دانی است به کند خوب است) متن خوبی از کار در خواهد امد.
نسیبه

آخر دنيا!!!

امروز با مونا تا آخر دنيا رفتيم، البته آخر آخر دنيا هم كه نه! ولي خوب يه جورايي خيلي شبيه بود. تازه نسبت به آخر دنيا خيلي هم نزديك بود، البته اگه مجبور نباشي يك بسته بزرگ رو دنبال خودت بكشي و يك ساعت تموم از اين كوچه به اون كوچه دنبال خونه دوستت كه تازه ازدواج كرده و تو پلاكش رو فراموش كردي بگردي!!
اونم توي آخر دنيا...

Wednesday, April 14, 2004

سلام

امروز میخوام داستان گواهی نامه گرفتن یه بنده خدایی رو براتون بگم البته این بنده خدا خودم نیستم
بنده خدا یه روز بعد چند وقت که از مدرسه راحت شده بود به یاد روزهای شیرین مدرسه رفتن ساعت
شش و سی دقیقه صبح از خواب پا شد
مامان جون و بابا جونش هم به امید اینکه بنده خدا رانندگی بلده ره سپار شهرک آزمایش کردنش
این بنده خدا هم ساعت هفت صبح دم در شهرک آزمایش از ماشین بابا جون پیاده شد و با پای پیاده
به سمت محل صدور گواهی نامه رفت دیگه اجازه بدید از صف های طولانی برای فیش بانکی و
معاینه چشم و وضعیت نظام وظیفه و از همه بدتر امتحان آیین نامه هیچی نگم چون برای جوانان که
گواهی نامه نگرفتن خوب نیست چون احتمال داره اگه بگم بی خیال گواهی نامه گرفتن بشن
خلاصه تا ساعت دوی بعد از ظهر بنده خدا از این صف ها دراومد اونم به سلامت و بدن کبود نشده

بقیش بمونه واسه بعد
 


مال مردم!

مدير مدزسه ما يک آدم خپل مپل و چاقه با يه شيکمي حدوداي بامشاد. هر از گاهي تو مدرسه پيداش ميشه. با يکي از بچه باحالاي پايه ما هم خيلي حال ميکنه اما اون پسره ازش خوشش نمياد.
امروز که مديرمون اومده بود، اون پسر رو يه جا گير آورده بود و داشت باهاش حرف مي زد. ما هم با چند تا از بچه ها رفتيم ببينيم چي ميگن.خلاصه رسيد به اونجا که مديره دستشو گذاشت رو شيکمش و به پسره گفت : فکر ميکني تو اين شيکم چيه؟
پسره هم خيلي با اعنماد به نفس گفت : مال مردم !!

خوب محمد‌علی هم بالاخره نوشت! الان فقط نسیبه مونده. نسیبه خانم شما هم سریع‌تر. قرار شده اعضا در هفته حداقل یک متن بنویسند ها!!!

از این به بعد هر کسی مطلب جدید پست کرد لطف کنه وبلاگ رو هم پینگ کنه. وقتی وبلاگ رو پینگ می‌کنید یعنی به بقیه اعلام می‌کنیم که وبلاگ آپ‌دیت شده.هر دفعه وبلاگ رو آپ‌دیت می کنید لطف کنید و به بقیه هم اعلام کنید. برای این کار به صفحه پینگ بلاگ‌رولینگ برید. اسم وبلاگ (Our Own Family) و آدرس بلاگ (http://ourownfamily.blogspot.com) رو بنویسید و دکمه Ping رو بزنید.

امیر لطف کردند و به عنوان اولین نفر به این بلاگ لینک دادند. جای بسی تشکر دارد. انشاا... خدا زیاد کناد!

<---


به علت رعابت مصالح، سانسور شد!!!


--->

یک نکته دیگه!
اگه با موش‌واره روی اسم زیر مطلب برید، آدرس ایمیل نویسنده مطلب رو خواهید دید. این آدرس ایمیل همون است که نویسنده تو پروفایل بلاگرش وارد کرده. هر کی نمی‌خواد ایمیلش نشون داده بشه، آدرس ایمیل‌ش رو در پروفایل عوض کنه لطفا.

راستش من خودم یه خورده خوشم نمی‌آید برای اطلاع رسانی از چرا و چگونگی وبلاگ، و هماهنگی با نویسنده‌ها، از اینجا استفاده کنم، و توی پست هی توضیحات بنویسم، ولی راه دیگه هم ندارم!

آهان! یه چیز دیگه!
آقا! درست ِ مجید جون، بچه با حال فامیل! نوه حاج میز علی نیست ولی خوب نوه برادرش که هست، بالاخره هم خون ه دیگه! اکثر ما پسرا موافقیم مجید که در دیار غربت گیر کرده رو هم به عنوان عضو میهمان دعوت کنیم! کی مخالفه؟! اگر مخالف ها کم بودند دعوتش می کنم!!
مجید جون دوست داریم...

تا حالا شده......

سلام!
تا حالا شده یه روز از صبح که پا میشی بی خود و بی جهت حالت گرفته باشه وحوصله هیچ کسی رو هم نداشته باشی و تو دلت به همه خلایق فحش بدی؟؟؟داری راه میری تو دلت به راننده تاکسی بد و بیراه میگی که چرا تو رو به جای اینور خیابون اونورش پیاده کرده و تو مجبوری کلی راه بری ...... می رسی به دانشگاتون حوصله ریخت هیچ دانشجوئی(نه مذکر و نه مونث!!) رو نداری .....تو راهروها می ری و می ری و حتی به پله های زبون بسته هم فحش میدی که چرا اینقدر زیادن!!......
حالا یه سوال دیگه تا حالا شده وقتی تو راهرو های دانشگاه داری راه میری بیخودی یهو برگردی و پشت سرت رو نگاه کنی؟ و تنها بچه معلول دانشگاه رو ببینی؟؟همون که هر دوتا پاش چیزی به نام ماهیچه ندارن .. اون داره پشتت یواش یواش میاد.... با دوتا عصا....
تا حالا شده از اینکه دو تا پای سالم داری خجالت کشیده باشی؟؟؟

سینما سینماست !

خوب من به حر حال باید غیبت چند وقتمو یه جوری جبران کنم.پس بازم مینویسم ...
دیروز بعد از مدتها تصمیم گرفتم برم سینما.یعنی از فیلم "ارتفاع پست" به اینطرف سینما نرفته بودم.
جاتون خالی رفتم فیلم "کما" سینما فرهنگ . خیلی خندیدیم ولی ....
راستش من به این نتیجه رسیدم فیلمای ایرانی موقعی که اولین بار توی سینما میشینم و میبینم برام جالبه
ولی وقتی میای خونه میبینی فکر میکنی 1200 تومان رو دادی به باد ! (نگید چقدر خصیصه ها ! ) ...
خلاصه وقتی اومدم خونه کلی اسپیلبرگ و کامرون و جکسون و حتی حاتمی کیای خودمون رو دعا کردم
! ولی الحق واللنصاف امین حیایی توش کولاک کرده ....
خوب اینم یه سری چرت و پرت بی ربط برای خالی نبودن عریضه !
راستی خواهر ما (آزاده ) نمیتونه عضو شه ؟! تیریپ تبعیضه دیگه !
گووووولیییی پسر اینقد قصه نخور . آدم دلش برات کباب میشه.هر چند ما تقریبا همه با هم همدردیم ! خدا بیامرزه حاج میز علی و !!!! (یه چشمک خفن ! )


خوب خوش باشید.....

امضا

Tuesday, April 13, 2004

بیوگرافی تاخیری

اول از همه چی سلام
من بعد از یه تاخیر تقریبا زیاد میخوام رسما عضو وبلاگ بشم
عرض کنم که من محمد علی هستم.20 سالمه(راستش من با این سن مشکل دارم نمیدونم 20 یا 21 سالمه !؟ )
متولد 28 اردیبهشت. یعنی تولدمم نزدیکه ! دانشجوی سال سوم هم هستیم با ذکر این نکته که هر ترمی که میگذره بازم 3سال درس میمونه !! نمیدونم قضیه چیه ! شما فهمیدید به منم بگید !!
بهر حال اینم یه خلاصه ای از بیوگرافیه من ! دیگه فعلا همین.از حامدم تشکر میکنم.به قول مصطفی:
حامد دوست داریم !


فعلا با اجازه.....

محمد علی اسم مستعارم رو بعدا میگم !

سلام به همه اولا...
ثانیا اگه کسی غیر از ما قراره که پستهای ما رو بخونه به خودمون هم معرفیشون کنید لطفا!!!!
من که به شخصه توی یه پست سعی کردم خودم رو معرفی بکنم... زحمت اینکار رو هم میگذاریم
به دوش آقا حامد گل. که خیلی زحمت کشیده تا همین جا هم....
حامد دوست داریم..

Dog Day part II : The Afternoon

-سلام مجدد خدمت دوستان ، در بعد از ظهر Dog Day هم اتفاقاتی می اوفته که خدمتتون عرض میشه!
-در هنگامی که مشغول نوشتن مطلب در وب لاگ هستید غذای ظهر شما که خوراک بوده تبدیل به لوبیا سوخته ، سیب زمینی تنوری و گوشت کبابی میشه (اگه ظهر بیشتر روده درازی کرده بودم نهار کربن داشتیم!)
-قیافه Dady وقتی خوراکه نیم سوز و قبض تلفن رو با هم میبینه بدجوری ترسناک هست
-ساعت 7:00 بیرون رفتید که برای خودتون یه چیزی بخرید به محض پارک کردن ماشین یک صدای تالاپ میشنوید که بعدا می فهمید ته مانده یک لیوان نوشابه به سمت شیشه عقب ماشین شما پرت شده و شیشه عقب خوشمزه ! شده . در ضمن ضارب شناسایی نمیشود.
-550 تومن ناقابل میدین برای تخم مرغ شانسی Kinder که جایزه داخلش تکراری در میاد!(احتمالش باید یه چیزی در حدود یک در میلیون باشه فکر کنم)
-مچ درد در دو دست
ایشالا که روزهای خوب و بدون آقا هاپو در پیش رو داشته باشید .
دعا کنید من هم فردا یه نمه شانس داشته باشم که امروز جبران شه!
لوک خوش شانس (گولی پسر سابق! یا همون طه )



تا به حال چیزی راجع به Dog Day شنیده اید؟

سلام یک Dog Day به صورت زیر می باشد:
- اول صبح ساعت 5:30 از خواب بلند میشوید چون فکر می کنید کمی زود است احتمالا دوباره می خوابید!
- ساعت 7:10 دوباره از خواب بلند میشوید با این تفاوت که 7:30 باید در دانشکاه باشید و الا استاد آزمایشگاه فیزیک برای شما غیبت خواهد زد!(خدا لعنت کنه هر چی استاد زنه! بلا نسبت البته!)
- سریع لباس می پوشید که از منزل خارج شوید پس از یک رانندگی سریع به اتوبان میرسید و چون امروز اولین روز تشدید مقررات راهنمایی هست در ابتدای ورورد به اتوبان به علت نبستن کمر بند پلیس شما را متوقف میکند.
- پلیس مورد نظر با آرامش خاصی برگ جریمه را پر میکند و برگه ای به دست شما میدهد که موارد ارشادی در آن است!
- اکنون ساعت 7:24 می باشد و شما چیزی در حدود 500 متر از منزل دور شده و 25 کیلومتر دیگر در پیش رو دارید!
- اتوبان از پلیس موج می زند و شما نمی توانید با سرعت همیشگی! رانندگی کنید!
- ساعت 8:00 به دانشگاه می رسید و غیبت می خورید!
- ساعت 10:30 دوباره به منزل می رسید (این وسط هم یک سری گند کاری انجام میشود که چون داستان طولانی می شود شرمنده !)
- کلید را به در میاندازید و اولین چیزی که جلب توجه میکند قبض تلفن است که مبلغ نجومی در آن ذکر شده (این مورد را در کنار تحدیدات روز افزون Dady بگذارید!)
- نون هم تموم شده باید رفت نانوایی!
- این فعلا تا ظهر امروز حالا تا شب اگه مورد جدیدی بود عرض میکنم
گولی پسر (با پسوند خوش شانس!)

تشکرات

1. اول از همه باید از امیرخان و لیلا خانوم برای طراحی قالب تشکر کنم. راستش قالب اینجا برای بلاگ امیر هستش که با همکاری خانمش طراحی کرده بودند و من هم با کمال پررویی (البته برای صرفه جویی در وقت) همون قالب رو فقط با کمی پیرایش و آرایش گذاشتم برای اینجا.

2. دوم باید باز هم از امیرخان تشکر کنم. قالب نظرخواهی اینجا رو هم از امیر گرفتم. وگرنه باید یکی دو ساعت تو نت می چرخیدم تا یه قالب فارسی برای نظرخواهی پیدا کنم. بابا قالب نظرخواهی فارسی است و باید توش فارسی نوشت.

Monday, April 12, 2004

سلام .
فکر کنم همه چی دیگه درست شده و منم حالا میتونم اینتو چیز بنویسم.(کم کم داشتم عقده ای میشدم ها) از کلاس جیم شدم و دارم از اوقاتم استفاده بهینه می کنم.D:
اگه بخوام خودم رو معرفی کنم باید بگم من ندام!به جا اوردین؟؟؟خدا رو شکر!!23 تیر دنیا اومدم امسال 21 سالگیم تموم میشه و میرم تو 19 سال ): (این یعنی چه بیمزه!)
من خواهر گولی پسرم که اینجا باید با صدای بلند بگم که بابا این بچه اسمش طاها است!ولی واقعا که گله(به ضم گاف و کسر میم!)در ضمن منم مثله اونای دیگه دعا گوی حاج میز علیم و صد البته مرحوم عمو محسن (که روحش واقعا شاد).دیگه چیز خاصی نیست که بگم به جز اینکه.........ای بابا همه چیز رو که نمیشه اینجا نوشت!همین

Congradulation!
چون مطمئنم اينجا رو مي خوني از همين جا مي پرسم:
كدوم رو ترجيح ميدي؟ يك كاكتوس سبز تيغ تيغي يا "......." ؟

....

پ.ن: "......." تا اطلاع ثانوي فاقد هرگونه هويت ميباشد.

Saturday, April 10, 2004

یا ایها البلاگرز ابرس(یعنی برسید!) الی دادی و داد البنتی!
آقایون و خانمهای عزیز اینجا یک مشکل جالب پیش اومده!
وقتی من به Blogger وارد میشوم همه چیز میزون و درسته . اما وقتی خواهر محترم وارد میشن همه چیز میریزه به هم . بنده خدا تمام نکات فنی و ایمنی! رو هم رعایت میکنه اما نمیدونم چرا اینجوری میشه!و وقتی بعدش دوباره من وارد سیستم می شوم همه چیز روال عادی داره! یکی این مشکل رو حل کن . تو دست منو بگیر و من دامنتو!(یعنی دستم به دامنتون!).
خدا همهتون رو حفظ کنه !
گولی پسر

شکلک‌های یاهوی این بغل یه خورده مشکل دارند، دقیقا نمی‌دونم مشکل از کجاست ولی یه حدس‌هایی می‌زنم. سرعت بارگذاری صفحه رو هم خیلی آوردن پایین، فعلا برشون می‌دارم.

به بهانه سوال مصطفی من یه چند تا توضیح کوچولو بدم.
وبلاگ‌ها از تولیدکننده‌های محتوی فارسی در اینترنت هستند. سعی کنیم تا آنجا که مقدور است به تولید محتوا بپردازیم، ته تکرار و یا ترجمه.
برای همین از همه خواهش می‌کنم از کپی کردن مطالب از بولتن‌ها، گروه‌ها، کتاب‌ها و... برای استفاده در وبلاگ، تا آنجا که ممکن است جلوگیری کنند. اگه قصد معرفی، تحلیل موضوع یا استفاده از مفهوم نوشته‌ای رو دارید قسمتی از متن رو اینجا تایپ کنید و به بقیه متن لینک بدید. اگر هم مطلب مورد نظر تو اینترنت وجود ندارد، مرجع را معرفی کنید.

فارسی را به شدت پاس داریم. از غلط‌های تایپی و نگارشی و زبونم لال املائی در متن به شدت پرهیز کنید.

اینها اصلا سخت نیست. عوض کردن عادت‌های غلط در ابتدا همیشه سخت است ولی لازم. اجازه بدین عادت‌های غلط رو عوض کنیم. یه خورده تنبلی و گ... (آهان! قحش هم اصلا ندید زشته بابا!!) رو بزار کنار درست می‌شه!!

نظرخواهی هم یواش یواش راه می افته. به نظرتون بهتره نظر خواهی رو یه جوری تنظیم کنیم که برای هر متنی که می‌خواهیم نظرخواهی رو فعال کنیم یا نه همه مطلب‌ها فله‌ای نظرخواهی داشته باشه؟

از مطالبی که می‌نویسید که نسخه هم پیش خودتون نگه دارید، حداقل تا زمانی که مطمئن بشید به طور کامل و بدون مشکل روی سایت رفته باشه.

کنفرانس آن‌لاین: پس فردا یک‌شنبه 23 فروردین ساعت 9 شب. هر کی آن‌لاین بشه من دعوت‌ش می‌کنم.
اقا آره ساعت 11 خیلی بهتره! پس قرار می شه ساعت 11! هر کی میاد تو نظر خواهی بگه. اگه به حد قابل قبولی نرسیدکل جریان رو کنسل می کنیم.

سلام عرض میکنم خدمت عزیزان
فقط خواستم عرض کنم که تا پایان مهلت تعیین شده نه .... اسم بهتری انتخاب کرده نه ..... حاشیه بهتر !(من نزنین دختر عمه ها ! نهههههههه! )
در ضمن امشب فهمیدم چرا "چارلی چاپلین" اسطوره شده در سینما .

گولی پسر .

Friday, April 9, 2004


امروز قرار بود با برو بچ بريم کوه ولي ازاونجايي شانس ما به همه شانسا گفته زکي نشد.

ماجرا از اونجايي شروع شد که مي خواستم براي قرار نهايي(توجه داشته باشيد نهايي!)زنگ بزنم به دوستم که ناگهان شنيدم به يه عللي نمي تونه بياد.خلاصه مجبور شدم به چند نفر و اونهام به يه چند نفر ديگه زنگ بزنن و بگن فلاني نمياد و قرار کنسل بشه.بعد از زنگ ما باز يه دوست ديگم زنگ زد و گفت «اشکالي نداره خودمون ميريم » ما هم دوباره به چند نفر ديگه و اونها هم به يه چند نفر ديگه زنگ زدن تا بگن قرار شده که بريم . با يکي از بچه ها هم يه جا قرار گذاشتم که تا کوه با هم بريم . خلاصه وقتي همه چيز داشت درست مي شد همون يکي (که من باهاش يه جايي قرار گذاشته بودم ) دوباره زنگ زد و گفت که به يه عللي نمي تونه بياد و هرچي خواهش و التماس کرديم فايده نداشت . وقتي ديدم اينجوريه ايندفه خودم کنسل کردم و مجبور شدم دوباره به چند نفر ديگه و اونهام به يه چند نفر ديگه زنگ بزنن و کلا خلاص.

حلا قرار شده به هفته ديگه
......تا خدا چي بخواد.

سلام به همه
لطفا خواهشی که میکنم رو همه بهش عمل بکنید

لطفا برام آف لاین بزارین که دوست دارین داستانهای یک پاراگرافی
که برام از یه کلوپ میل میشه رو براتون بزارم روی وبلاگ یا نه؟
بدشم خواهش میکنم غلط تایپی و اینا رو از من یکی بپذیرید...!!!

راستی چاکر داش طه هم هستیم..
(حسودی نکنید هر دفه برای یکیتون مینویسم. در کل مخلص همتون!)

Thursday, April 8, 2004

تغییرات جدید چطوره؟

هرکی دوست نداره هر یک از مشخصاتش این کنار باشه بگه که بردارم.
مونا هم که فعلا جا خالی کرده و گفته نمی تونه اسم برای وبلاگ انتخاب کنه!!
از معصومه هم تا این لحظه فعلا خبری نیست.

یه نکته دیگه اینکه:
تعداد اعضا زیاد شده. فعلا عضو گیری جدید رو متوقف می کنیم تا بعد. اعضا همین ها هستند که اسمشون این کناره.

قشنگه :


به من بگو !
مدت زيادی از تولد برادر ساکی کوچولو نگذشته بود . ساکی مدام اصرار می کرد به پدر و
مادرش که با نوزادجدید نهايش بگذارند. پدر ومادرمی ترسيدندساکی هم مثل بيشتر بچه های
چهار پنج ساله به برادرش حسودی کند و بخواهد به او آسيبی برساند.اين بو که جوابشان هميشه
((‌نه )) بود . اما در رفتار ساکی هيچ نشانی ازحسادت ديده نمی شد . با نوزاد مهربان بود و
اصرارش هم برای تنها ماندن با او روز به روز بيشتر می شد بالاخره پدر و مادرش تصميم
گرفتند موافقت کنند . ساکی با خوشحالی به اتاق نوزاد رفت و در را پشت سرش بست .
اما لای در باز مانده بود و پدر و مادر کنجکاوش می توانستند مخفيانه نگاه کنند و بشنوند .
آنهاساکی کوچولو را ديدند که آهسته به طرف برادرکوچکترش رفت صورتش را روی صورت
او گذاشت و به آرامی گفت :
(( نی نی کوچولو به من بگو خدا چی جوريه ؟ من داره يادم ميره ! ))  

در ضمن ساکی اسم آدم است...

به مناسبت شهادت شهيد اويني که يه جورايي خيلي بهش ارادت دارم يه قسمت از نوشته هاي خودشون انتخاب کردم که براتون مينويسم به اميد اينکه يه روزي بالاخره سر لوحه کارهامون قرارش بديم.


زندگي زيباست اما شهادت از ان زيباتر است.
سلامت تن زيباست اما پرنده عشق تن را قفسي مي بيند که در باغ نهاده باشند.
و مگر نه انکه گردن ها را باريک افريدند تا در مقتل کربلاي عشق اسانتر بريده شود؛
و مگر نه انکه از پسر ادم عهدي ازلي ستاندند که حسين را از سر خويش بيشتر دوست داشته باشد:
و مگر نه انکه خانه تن راه فرسودگي مي پيمايد تا خانه روح اباد شود؛
و مگر اين عاشق بي قرار را در اين سفينه سرگردان اسماني که کره زمين باشد براي اسطبل خواب و خور افريده اند ؛
و مگر از درون اين خاک اگر نردبان به اسمان نباشد جز کرمهاي خاکي و تن پرور بر مي ايد؛

اي شهيد اي انکه بر کرانه ازلي و ابدي وجود بر نشسته اي
دستي بر ار و ما قبرستان نشينان عادات سخيف را از اين منجلاب بيرون کش.

Wednesday, April 7, 2004

سلام
بالاخره منم افتخار دادم.متاسفانه کارت اینترنتم داره تموم میشه وگرنه بیشتر مینوشتم.پس فعلا با اجازه .... خوشحال شدم. !

One fine day
امروز روز خوبي است وهوا آفتابي است و ملالي نيست جز دوري شما كه آن هم ملال نيست. خوب اين وبلاگ ما هم كم كم داره يه چيزي ميشه ها چشم نزنم، اين مونا ما رو خفه كرد با اسم وبلاگ، آخه اين هم كار بود بهش دادين؟؟
اين بود انشاي من...

Tuesday, April 6, 2004

به نام خدا

سلامي چو بوي خوش آشنايي .... بر آن نوه هاي ميرزا علي

از اون جا که قرار شد هر کي خودشو معرفي کنه منم اين هارو نوشتم:
من در روز ۵/شهريور/۱۳65ه.ش. مصادف با ۲۰/ذي الحجه/۱۴۰۶ه.ق. در ساعت ۱۲:۲۰ و سر اذان ظهر اين دنيا رو با نور خودم منور کردم (!!). مامانم ميگه که من از همون اول خيلي باحال بودم. الانم که ديگه همتون همينو ميگين.
اولين برخورد من با اين شيئ عجيب که جلوش نشستين يعني کامپيوتر برمي گرده به قبل از دوران دبستان من که با بابام به ادارشون رفتيم . اولين بازي که با کامپيوتر کردم prince بود(‌يادش بخير).از همون موقع شدم خوره ي کامپوتر تا الان که داريد مي بينيد.
اولا خيلي بچه مثبت بودم و به حقوق همه احترام مي گذاشتم اما تازگي شدم هکر . اگه خواستيد مي تونم بعدا يه کمي از اونو رو اين بلاگ هم بذارم.
اما الان سال سوم دبيرستانم براي همين ممکنه ساله ديگه خبري از من تو اين وبلاگ نباشه. پس اين نوشته ها رو قدر بدونين و با آب طلا بنويسين. جا داره ياد کنم از رفيقمون محمد که هر روز پشت دانشگاه و ميله هاشو مي گيره و اشک مي ريزه. نا گفته نماند که از بس ....زده قيافش شده مثل کتاب و همه چيزو مثل چهار تا گزينه مي بينه . آخه امسال پيشيه.
فکر کنم همين قد بس باشه. از حامد هم تشکر مي کنم.( داره مشهور ميشه ها)

يا حق!
محمد حسين

خوب! خوبه!

تهدیدات تاثیر داشت. فعلا فقط محمد علی مونده که همچنان وقعی به دعوتنامه ما ننهاده!!! ;)

همه تقریبا ثبت نام کردن. مطلب هم فرستادن. تند تند مطلب بفرستید. مثل من.

سارا من اون متن رو هم درست کردم. والا حرف چاخان و اینها نبود فقط درست یادم نبود بعد هم که یادم آمد تنبلی اجازه نداد!!

من انشاا... نظر خواهی رو هم راه می اندازم که دیگه تو پست ها، برای مطالب همدیگه نظر ندیم!!

فردا آخرین روز برای پیشنهاد اسم وبلاگ و متن معرفی وبلاگ هست. زود بجنبید. با مسئولین مربوطه تماس بگیرید.

با سلام به همه
از اونجايي که يه توبيخ شديد داشتم از طرف رييس که منجر شد به يه سري حرفاي نامربوط پشت سر خانوم هاي وبلاگ که البته نمونش رو در متنشون هم ميبينيد ؛خلاصه به رگ ما هم بر خورد و گفتم علاوه بر اينکه رجيستر ميکنم متنم رو هم همين الان مي نويسم تا اين جماعت عناصر ذکور هرچي خواستن پشت سر بانوان محترم بلاگر نگن اين شد که هرچي قبلا نوشته بودم (البته رو کاغذ!) رو کنار گذاشتم تا حتي ۱ ثانيه هم وقت هدر نره و هرچي الان به ذهنم برسه مينوسم.
و اما اصل موضوع:
حوب من معصومه هستم !!مثل خيلي از نوه هاي ديگه هم دانشجو.سن و سالم هم که مطمئنم خوب مي دونيد (اين از کادوهاي تولدي که هر سال برام ميفرستيد فهميدم!!)

.... نمي دونم اين معرفي ديگه چه صيغه اي بود
خوبه رييس!حالا يه تشويقي برام بفرست!!
راستي خالي بند هم که شدي!!

Introduction
قبل از هر چيز سلام
اول از همه بگم كه ما اينجا يه مبصر جان داريم كه يكمي هم چاخان تشريف دارن، از اونجايي كه اولتيماتومش تموم شده و به روي مبارك نياورده اينجانب تصحيح مي كنم كه شبي كه فكر وبلاگ مثل صاعقه خورد تو كلش ما داشتيم ايشون رو مي رسونديم نه برعكسش! اين پسرا فكر مي كنن اگه يه دختر برسونشون خيلي ضايع ميشن، واقعا كه!!
و اما بريم سر قضيه اصلي، راستش من هنوز نمي دونم درباره چي مي خوام بنويسم اولش كه اينطوري شروع شده حالا تا خدا چي بخواد. (يه بار اينو به يكي گفتم، گفت مگه خدا مي خواد وبلاگ بنويسه؟!؟!!!)
راستي يادم رفت خودم و معرفي كنم، من سارا ام...

نه! این دخترها انگار به صورت ژنتیکی تو امور کامپیوتر کند هستند.
بعد از دو روز تازه امروز صبح سارا خانم ایمیل دعوت نامه رو جواب دادن. بقیه هم که اصلا انگار نه انگار. معصومه که به من می گفت مطلب نوشتم ولی رو کاغذ!!

دخترا بجنبید، اینقدر فس فس نکنید.

تو بخش عملی که فعلا پسرها جلوتر هستند.


اینکه هی دخترها، پسرها بکنم خوشم نمی یاد!!

Monday, April 5, 2004

سلام
به
همه دوستان وفرزندان وعروسها دامادها وسرانجام نوادگان مرحوم حاج میرزا علی انتظاری (که هر چه داریم ابتدا ازخدا و بعد از اوست.)
من مصطفی انتظاری فرزند اول پسر ما قبل آخر و عروس آخر حاج میزعلی (البته حاج میرزا علی انتظاری) هستم. (هر کی معنی این جمله رو فهمید به خودم هم بفهمونه) میگن که دانشجو شدم. (سال اول) (رشته و اینا بماند بدا میگم) و اینجایی که بعضی وقتا میرم میگن که دانشگاه است..! جای خوبیه خلاصه و میگن که به درد آینده آدم میخوره.

حالا یکمی جدی بشم : (اهم) من 2 تا چیز رو خیلی دوست دارم. اولا صداقت دوما منطقی بودن. چون فکر میکنم که بدون این دو تا هیچ حرفی یا نظری ارزش نداره پس از منطق و راستگویی خوشم میاد... اینو واسه این گفتم که در روابط آینده که با خا داریم راحتتر باشم و خلاصه بدونین من تو دوستیم چی میخواهم... و فکر میکنم که این 2 تا مهمنر از بقیه خواسته هام باشن...

باز یکمی جدی تر: (اهم اهم) وظیفه خودم میدونم که از حامد عزیز برای راه اندازی و پیشنهاد این وبلاگ تشکر کنم..
از بقیه هم خواهش میکنم که با این بنده خدا راه بیان و به حرفش گوش کنند و پیشنهادهای جالبشون رو بهش بگن...

حامد دوست داریم
مخلص همه برو بچ
MASTER MOSTAFA

سلام خدمت فک و فامیل! من طه هستم خرداد 1361 هم دنیا اومدم (ماه تولدم حتما یادتون باشه!) دانشجو هم هستم . سعی هم میکنم که گووولی پسر باشم!
فعلا بیشتر از این حرفی به ذهنم نمیرسه ، خدا پشت و پناه همتون باشه .
گولی پسر.

امشب جلسه خوبی خونه خاله اکرم برگزار کردیم.

از پسرها من، طاها، محمدعلی، محمد حسین و مصطفی بودیم و دخترها مونا، سارا، معصومه، فاطمه و محیا.

معصومه مسئول تهیه متن معرفی وبلاگ شد. مونا هم مسئول انتخاب نام برای وبلاگ. از همه خواهش می کنم باهاشون همکاری کنند و پیشنهاداتشون رو بفرستند. پیشنهادات خودم همین هایی هستند که الان گذاشته ام. حتما بهشون ایمیل بزنید.
فعلا دخترها اشتیاق بیشتری برای کار نشون می دن.

اگه همه درست عمل کنند و سر چیزهای الکی گیر ندهند و اخلاق وبلاگی رو رعایت کنند من پیش بینی ام این است که وبلاگ خوبی خواهیم داشت. انشاا...

دعوت نامه عضویت رو برای اون هایی که ایمیل شون رو داشتم فرستادم: طاها، محمدعلی، محمد حسین، مصطفی، مونا، سارا و معصومه.
هر کی دیگه هم که مایل به نوشتن هست ایمیلش رو بده براش بفرستم.

Sunday, April 4, 2004

اینجا قراره چه خبر باشه؟

والا قرار خواستی من تو ذهنم نیست.
1 یا 2 ماه پیش بود. مونا و سارا خونه ما بودن. هوا تاریک شده بود و بارونی. می خواستن برن خونشون که نمی دونم چی شد افتاد گردن من که برم برسونم شون. منم باید میرفتم جایی که نزدیک خونه آنها بود. خوب برای اینکه تو بارون تنها نرن و من هم پیاده، باهاشون همراه شدم. خلاصه همین طور تو راه که داشتیم می رفتیم ایده یک وبلاگ دسته جمعی به ذهنم رسید. البته قبلا یک مقدار فکر کرده بودم ولی خوب، اصل موضوع وبلاگ دسته جمعی فامیلی تو راه، فکر کنم تو سهروردی بود که به ذهنم رسید. به اونها هم گفتم با استقبال روبرو شد.
این جوری ایده اولیه اینجا به ذهنم رسید. موند تا الان.

قرار نیست من بگم اینجا چی باید نوشته بشه. فوقش قرار می گذاریم چی اینجا نوشته نشه!!
اصلا شاید نظر بر این بشه که نویسنده ها محدود به نوه ها نشن! هر چی همه تصمیم بگیرند.
اگه دسته جمعی تصمیم نگیریم اون وقت من خودم تنهایی تصمیم می گیرم. به نظرم جلسات خونه خاله جای مناسبی برای صحبت سر این موضوع باشه.

از قابلیت های بلاگ اسپات اینه که هر کسی می تونه به اسم خودش تو همین وبلاگ بنویسه. و فقط به نوشته های خودش دسترسی داشته باشه.
یه خورده این تنظیماتش مونده. انشاا... زودتر اینها هم تکمیل بشه و بقیه هم بتونند شروع به نوشتن کنند.

فعلا، سارا، مونا، مصطفی و معصومه برای همکاری اعلام آمادگی کردند.

Saturday, April 3, 2004

خوب فعلا در حد راه اندازی، این وبلاگ کار خودش رو شروع کرده.
همه چی اینجا فعلا موقتی است و قابل تغییر. اسم و قالب و نوع فونت و حتی هدف از تاسیس اینجا.

از همه نوه های حاج میرزا علی دعوت می شود که در راه اندازی و به زور رسانی اینجا شرکت کنند.

با من تماس بگیرید. ایمیل و ID یاهو این بغل هست.