Sunday, January 30, 2005

مروارید و یاقوت

وقتی مرواریدها روی آئینه ها میافتند رشته گردنبند یاقوت چه زود پاره میشود.

Wednesday, January 26, 2005

tHe KiNg HaS rEtUrNeD

بعد از اینکه امتحانات و کارهای دیگه ! تمام شود و وقت پادشاهی فرا برسد اولین کار اینکه بری یک کارت اینترنت نامحدود بخری و بیفتی به جون اینترنت و تلافی چند وقت کم کاری در اینترنت و وب لاگ جات رو سریعا در بیاری!

Thursday, January 20, 2005

Warning

یادتونه یک بار موتور بهم زد؟ خوب حالا از این به بعد قرار که من به موتور بزنم! حدس که می زنید جریان چیه؟ قبل از اینکه مجبور به استفاده از پست جغدی بشم، تهدیدم اثر کرد و مثل بچه آدم گواهینامه ام رو برداشتن آوردن!
البته آقایون محترم من جداً شرمنده ام که نا امیدتون کردم و تصدیقم اومد ولی فقط گفتم که مطلع باشید از امروز به بعد هنگام رانندگی بیشتر دقت کنید خدایی نکرده بلایی سرتون نیاد. راستی موتور هم اصلاً سوار نشید چون من کلاً با موتوریا خصومت شخصی دارم، دلیلش هم هیچ ربطی به اون تصادف مذکور نداره!!

*

این عبارت "دوست من" بدجوری رو اعصابم قدم می زنه...

Sunday, January 16, 2005

فرجه

از وقتی که تعطیل شدیم مدام به بعد از امتحانا فکر می کنم و بیشتر روزا برنامه هایی که واسه خودم ریختم رو مرور می کنم:
روز اول؛همونجا!!.دفعه پیش که با دوستان رفتیم شب قبلش کلی بارون اومده بود.برگا ریخته بودن زمین و تو هوا پر از صفا بود.خدا کنه اندفه هم همون طوری باشه
روز دوم؛جلسه با دوستان
روز سوم،سینما با دوستان
روز چهارم،رفتن به بیمارستانی که دوست داره توش طرحش رو می گذرونه.البته شیفت شبش میرم که وقتش بیشتر باشه خیلی هم کسی مزاحممون نباشه و تا خود صبح حرف بزنیم!
روز پنجم؛دکتر
روزششم؛خواب به مدت 24 ساعت.

فعلا کم و بیش خداحافظ!


راستی کسی این شعر براش اشنا نیست؟

دلیل بوسه آدم به سیب یادت نیست؟
و آن گناه به ظاهر عجیب یادت نیست؟
شبی که از در و دیوار میرسید به گوش
صدای آیه امن یجیب یادت نیست؟...

بقیه شعر رو می تونید از این جا بخونید.



الله اکبر!

به نظر شما اگه آدم یه یک هفته ای رو ول گشته باشه و البته مثلاً رو پروژه اش کار می کرده باشه، بعد حدودهای مثلاً ساعت 10 متنبه بشه وتصمیم بگیره که فردا یعنی آخرین روز باقی مونده رو به کوب درس بخونه؛ می تونه کتاب رو تموم کنه و یه نمره ای تو مایه های 16، 17 بیاره؟

بعداً می گم!

Sunday, January 9, 2005

...

چند وقت پیش داشتیم می رفتیم جایی، طبق عادت معمول داشتم ماشین های دیگه رو دید می زدم! یهو دیدم راننده ماشین بغلی مزدک میرزایی، همون که گزارشگر فوتبالِ!!
داد زدم: اِ مامان مزدک!
بابام یه نگاه به ماشین بغلی انداخت و گفت: نه بابا، مزدا چیه، پرایدِ !!
.این هم از عواقب زود پسر خاله شدن

Tuesday, January 4, 2005

خرچال

فکر کنم خونه ما از نقشه پستی تهران حذف شده!
اون از تصدیق من که قرار بود سه ماه پیش بیاد و هنوز اثری از آثارش نیست، اینم از کارنامه خواهر گرام که کَان لَم یَکُن شَیئاً مَذکورا !
فکر کنم به همین منوال اگه ادامه پیدا کنه باید به فکر یه جغد باشیم تا بتونیم از پست جغدی استفاده کنیم.

آخر تمدن!

Sunday, January 2, 2005

Idle for some time

تا اطلاع ثانوی از شر بنده در وبلاگ راحت هستید همین!

Saturday, January 1, 2005

ویژه ایام امتحانات

زمان وسط روز:
از راه رسیده میگه: مامان گشنمه! -اِ خوب برو خودت یه چیزی بخور دیگه. – چی بخورم.- چه می دونم، نون باگت روی میز هست. با خنده میگه: گدا نون خالی خورِ مدرن!!

زمان نیمه شب:
طبق معمول من دارم درس می خونم (!) اون داره هفتمین پادشاه رو هم خواب می بینه. یهو سرش رو از رو بالش بلند می کنه و یک کلمه نامفهوم میگه. می گم چی؟ دوباره همون رو میگه. باز می پرسم بلند تر بگو؟ یهو داد می زنه؛ هریت بیچر استو. دوباره خواب. ( آخه بچه ام امروز یک ساعت درس خونده! )

زمان دوباره وسط روز:
من و مونا همچنان داریم درس می خونیم و همه جا ساکته. مامان خیلی آروم می پرسه: داره درس می خونه؟ با اشاره سرو دست بهش می فهمونم که اونطرف نشسته و کتاب جلوش. مامان باحرکت صورت تعجب خودش رو نشون می ده. با صدای خیلی آروم بهش می گم: دیده ما داریم درس می خونیم، هوس کرده. یهو مونا با صدای بلند می گه: مثل اینکه براش بد آموزی داشتیم! (انگار نه انگار ما اینهمه مراعات کردیم!!)