Tuesday, August 29, 2006

ماه نقره اي

گاهي ادميزاد يه جوراييِ گاهي همه خاطرات گدشته و اينده جلوش رديف ميشن گاهي با خوندن يه متن با گوش كردن يه آهنگ كه خيلي خوب با متن ست شده باشه ...نمي دونم يه جور احساس گيج بودن رو دارم هرچي فكر مي كنم تو همين گيجاويجي خودم!به جايي نميرسم بعضي ها رو نميشه شناخت. اصلا
درونم خاليه! قبلا هم گفته بودم ولي اندفعه يه جور ديگه!
پ.ن:
فكر مي كنم اشتباه از من بوده! كامنت بردار است. شما هم بگذاريد!!
ويرايش شده در تاريخ سه شنبه 14/6/85 .ساعت 0:37 بامداد

Wednesday, August 23, 2006

اندر اندرزهای نرگسی

1- آی پسرهای پولدار! یه وقتی خوشی زیر دلتان نزند با دختر بی پول ها لاو بترکونین ها!! بدبخت میشید! یعنی در اصل پدرتان بدبخت می کندتان!
2- آی دخترهای بی پول! به محض اینکه با پسر پولدار لاو ترکونیدن، بدانید که با یک پسر بی پول دوست شدید!
3- کلا با هم لِوِِل لاو بترکونین!
4- آی منشی های صحنه ! راحت بخوابید! مگه چی میشه؟ فوقش ریش آقای سعیدی داره میره دفترش کوتاهه دو ساعت بعد که از دفتر در میاد بلنده! حالا چیه مگه!
5- آی مردم!! زیاد مثبت بازی در نیارین!! ببینین این نرگس و احسان چقدر حال بهم زنن!! میخواین مثل اینا بشین آخه؟
6- هرکس دو تا زن دارد آدم بدی است.
7- هر کس زن داشته و طلاق داده ( اونم به سال نرسیده!) بعدش برای دختر بعدی نامه مینویسه، حتما حتما حتما بی تقصیر بوده و آدم خوبیه. بهش اعتماد کنید!
8- آی مادرهای مریض! فرتی شب عروسی نمیرید! حداقل بعد از ماه عسل با عزرائیل دالی کنید!
9- ای خواهرهایی که چشم دیدن داداش را ندارید!! تابلو زیر آب نزنید که همه چی میریزه بهم .
10- هر خواهری که برادرش احسان است و احسان را به صورت "اح-مکث-سان" تلفظ میکند، خواهر شوهر خوبی هم هست.
11- هر عمویی که خانه دو هزار متری را به صورت موقت به بازماندگان برادر مرحوم داده، غلط میکند هوس کند خانه را پس بگیرد! دهه!
12- بابا این دو واحد تنظیم خانواده رو سر سری نیگیرید!! هی سر کلاس مزه نریزید!! گوش بدید دیگه!! سر دو ماه بچه دار شین خوبه؟!؟!
13- دیگر هرگز از اصطلاحاتی مانند : "فینیتو" یا " پر فاوره" استفاده نکنید!! این اصطلاحات مخصوص آدمهای بد و کلاش است! کلا اصطلاحات لوسیه!
14- ای آدمهایی که نود درصد این رگ و هفتاد درصد اون رگ و پنجاه درصد اون یکی رگ قلبتان گرفته! هیچ باکی نداشته باشید! غذای چرب بخورید، حرص بخورید، جوش هم بخورید، سر کار هم برید، فرت و فرت کل کل کنید با همه ، خلاصه هر کاری دوست دارید بکنید! سکته؟ اصلا!!! ابداا!!! این چه حرفیه؟ باز بچه شدی؟
15- وقتی به لاو میخواین گل بدین یه ذره خلاق باشین! دویست دفعه این بهروز گل داد به نسرین همه اش هم به همراه " تقدیم با عشق!" بابا یه دفعه یه چیز دیگه بگو!!
16- اسم زن طلاق گرفته زجر بکش دپ زده باید فقط شقایق باشه . چرا؟ چون :" شقایق درد من یکی دو تا نیست .... آخه درد من از بیگانه ها نیست"
17- خواهرهایی که شوهر ریشو دارند هیچگاه در اختلافات خانوادگی دخالت نمی کنند !! فوق فوقش وقتی فهمیدند بابایی دو تا زن داره یه خورده! یه پنج دقیقه گریه میکنند، بعدش هم دوباره محو میشن!
18- موهای کوتاه رابطه مستقیمی با یالقوز ماندن دارد، چرا؟ احسان موی بلند -> لاو ، بهروز مو بلند -> لاو ، دوست احسان موی کوتاه -> دریغ از یه اپسیلون لاو فقط بهینه سازی مصرف انرژی. حالا هی تو برو کچل کن طه جون!!
19- شرکت محلی است برای خواندن دو خط درباره بهینه سازی مصرف انرژی و سپس حل مشکلات لاو، دلداری دادن دوست، استخدام بهروز، و هر گونه فعالیت غیر مادی دیگر! گور بابای پول!
20- بیزینس من یعنی کسی که فرتو فرت پول به معتادها و دیگر نوچه ها میدهد تا نرگس را زیر نظر بگیرند و هی موش در کار نرگس بدواند! گور بابای کاسبی و سود و پاس کردن چک!

این اسم مستعار هم دیگه به دردم نمیخوره همین اسم خودم بهترین اسم مستعاره!

؟؟

چرا اینجا اینجوری شده؟ هیچ کس نمیاد بخونه یا مشکل دیگه ای هست؟بنده خدا محمد حسین این همه زحمت کشیده تایپ کرده، هیچ کس هیچ نظری راجع بهش نداره؟ راجع به خطبه نهج البلاغه!؟ یا مثلا از خیلی ها اصلا خبری نیست! من تو پست قبلیم هم یه چیزایی گفتم ولی اونجام اثری نداشت. (نگذاشتن که داشته باشه)

Tuesday, August 15, 2006

جهاد

و از خطبه‏هاى آن حضرت است
امّا بعد، جهاد، درى است از درهاى بهشت
كه خدا به روى گزيده دوستان خود گشوده است،
و جامه تقوى است، كه بر تن آنان پوشيده است.
زره استوار الهى است كه آسيب نبيند،
و سپر محكم اوست- كه تير در آن ننشيند.
- هر كه جهاد را واگذارد و ناخوشايند داند،
خدا جامه خوارى بر تن او پوشاند،
و فوج بلا بر سرش كشاند
و در زبونى و فرومايگى بماند.
دل او در پرده‏هاى راهى نهان،
و حقّ از او روى گردان.
به خوارى محكوم و از عدالت محروم.
من شبان و روزان، آشكارا و نهان، شما را به رزم اين مردم- تيره روان- خواندم
و گفتم: با آنان بستيزيد، پيش از آنكه بر شما حمله برند،- و بگريزيد.-
به خدا سوگند با مردمى در آستانه خانه‏شان نكوشيدند، جز كه جامه خوارى بر آنان پوشيدند.
امّا هيچ يك از شما خود را براى جهاد آماده نساخت و از خوارمايگى، هر كس كار را به گردن ديگرى انداخت، تا آنكه از هر سو بر شما تاخت آوردند و شهرها را يكى پس از ديگرى از دستتان برون كردند.
اكنون سربازان اين مرد غامدى به انبار در آمده
و حسّان پسر حسّان بكرى را كشته و مرزبانان را از جايگاههاى خويش رانده‏اند.
شنيده‏ام مهاجم به خانه‏هاى مسلمانان، و كسانى كه در پناه اسلامند در آمده،
گردنبند و دستبند و گوشواره و خلخال از گردن و دست و پاى زنان به در مى‏كرده است،
**
حالى كه آن ستمديدگان برابر آن متجاوزان، جز زارى و رحمت خواستن سلاحى‏ نداشته‏اند.
سپس غارتگران، پشتواره‏ها از مال مسلمانان بسته،
نه كشته‏اى بر جاى نهاده و نه خسته، به شهر خود بازگشته‏اند.
اگر از اين پس مرد مسلمانى از غم چنين حادثه بميرد، چه جاى ملامت است،
كه در ديده من شايسته چنين كرامت است.


فَيَا عَجَباً عَجَباً وَ اللَّهِ يُمِيتُ الْقَلْبَ وَ يَجْلِبُ الْهَمَّ من اجْتِمَاعُ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ عَلَى بَاطِلِهِمْ وَ تَفَرُّقُكُمْ عَنْ حَقِّكُمْ
شگفتا به خدا كه هماهنگى اين مردم در باطل خويش، و پراكندگى شما در حقّ خود، دل را مى‏ميراند، و اندوه را تازه مى‏گرداند.


زشت باديد و از اندوه برون نياييد
كه آماج تير بلاييد،
بر شما غارت مى‏برند و ننگى نداريد.
با شما پيكار مى‏كنند و به جنگى دست نمى‏گشاييد.
خدا را نافرمانى مى‏كنند و خشنودى مى‏نماييد.
اگر در تابستان شما را بخوانم،
گوييد هوا سخت گرم است، مهلتى ده تا گرما كمتر شود.
اگر در زمستان فرمان دهم، گوييد سخت سرد است،
فرصتى ده تا سرما از بلاد ما به در شود.
شما كه از گرما و سرما چنين مى‏گريزيد،
با شمشير آخته كجا مى‏ستيزيد
اى نه مردان صورت مرد،
اى كم خردان ناز پرورد
كاش شما را نديده بودم و نمى‏شناختم
كه به خدا، پايان اين آشنايى ندامت بود و دستاورد آن اندوه و حسرت.
خدايتان بميراناد كه دلم از دست شما پر خون است
و سينه‏ام مالامال خشم شما مردم دون،
كه پياپى جرعه اندوه به كامم مى‏ريزيد،
و با نافرمانى و فروگذارى جانبم، كار را بهم درمى‏آميزيد،
تا آنجا كه قريش مى‏گويد پسر ابو طالب دلير است
امّا علم جنگ نمى‏داند.
خدا پدرانشان را مزد دهاد
كدام يك از آنان پيشتر از من در ميدان جنگ بوده و بيشتر از من نبرد يران را آزموده
هنوز بيست سال نداشتم كه پا در معركه گذاشتم،
و اكنون ساليان عمرم از شصت فزون است.

وَ لَكِنْ لَا رَأْيَ لِمَنْ لَا يُطَاعُ
امّا، آن را كه فرمان نبرند سررشته كار از برون است.


---------------------------------
*اين خطبه 27 نهج البلاغه است كه قصد داشتم به مناسبت پيروزي حزب الله لبنان بذارم كه كمي تاخير داشت.
*خدا اين سيد جعفر شهيدي رو نگه داره. انصافا خيلي قشنگ ترجمه كرده.
*متن كامل عربي رو هم ميتونيد از اينجا ببينيد.
*آدم وقتي اين خطبه رو مي خونه واقعا حس ميكنه كه حضرت علي بين اون نامردم ها چه مي كشيده. البته ما نمي تونيم حس اون حضرت رو داشته باشيم ولي كمي برامون مفهوم ميشه.
**اين قسمت رو بايد به اين اعراب بي غيرت گفت.

Monday, August 14, 2006

23th

این روزا که خبر اول و دوم و سوم اخبار درباره‌ی جنگ لبنان و اسرائیلِ و ما هممون خواه ناخواه خبرا رو دنبال می‌کنیم و یه‌جورایی باهاش درگیریم،‌ همش یاد اون مسافرت یک روزه‌امون به لبنان می‌افتم. وقتی میگه دره‌ی بقاع بمباران شد یاد اون رستوران کوچیک و قشنگ و درعین حال مدرنِ کنار دره می‌افتم که همه‌ی تخم‌مرغ‌هاش دوزرده بود، قد تخم شترمرغ! چه صبحونه‌ی خوشمزه‌ای خوردیم اونجا ما! چقدر عکس گرفتیم از روی تراسی که به دره باز می‌شد. چه کشور زیبایی بود!‌ انگار در خلقتش خدا هیچی کم نگذاشته بود.
وقتی خرابه‌های یه روستا رو نشون میده یاد کلیسای "بازیلیک" بالای کوه می‌افتم. یه راه پیچ در پیچ دور کوه و بعد اون کلیسای با عظمت! با اون سقف پنج تیکه‌اش نماد پنج شهر لبنان که از بیرون مثل بادبان کشتی بود (به یاد کشتی‌های فینیقی که از راه دریای مدیترانه به اونجا میومدن) و از داخل مثل این بود که وسط کاجِ روی پرچمشون ایستادی و داری از توی کاج به بالاش نگاه می‌کنی!
نمی‌دونم اون مجسمه‌ی مریم مقدس که بیرون کلیسا بود سالم مونده یا نه!* یه مجسمه‌ی خیلی بلند، سفید مثل مرمر و فوق‌العاده زیبا. کشیشی که مال کلیسا بود می‌گفت: "مسیحیا میان اینجا شمع روشن می‌کنن و حاجت می‌گیرن! شما هم دعا کنید." یه حس عجیبی بود برام که از مریم مقدس حاجت بطلبم، عجیب و دوست داشتنی.
از بالای کوه تلکابین سوار شدیم و از بین جنگل تا دریای مدیترانه اومدیم پایین. دریای مدیترانه چقدر آروم و زیبا بود، رنگش یه جور خاصی بود انگار یه رنگای دیگه هم قاطی آبی داشت!
وقتی می‌خواستیم از اونجا به یه رستوران بریم یه ماشین قرمز کروکی با سرعت از کنارمون رد شد. یه دختر بلوند با آستین رکابی که باد موهاش رو به هوا برده بود راننده‌اش بود.
خوشمزه‌ترین KFC عمرم رو اونجا خوردم. بعد از اون هرچی رستوران‌های تهران رو گشتم مثلش رو پیدا نکردم!
همه‌ی این‌ها به کنار، چه خونه‌های قشنگی داشت. بیخود نبود که بهش می‌گفتن پاریس کوچولو! عروس خاورمیانه واقعاً اسم با مسمایی بود براش.
از اون مسافرت به بعد احساسم به لبنان زمین تا آسمون فرق کرده. نمی‌تونم درست توصیفش کنم شاید یه حس نزدیکی یا صمیمیت. به هرحال امروز که اخبار اعلام کرد جنگ حداقل فعلاً تموم شده و مردم لبنان جشن گرفتن احساسی بیشتر از خوشحالی بهم دست داد. فارغ از تمام مصیبت‌هایی که بهشون وارد شده از خوشحالیشون خوشحال شدم. مبارکشون باشه!

* فکر می‌کنم سالم باشه چون به هرحال اونجا مسیحی نشین بود.

www.mastermosi.com

با عرض سلام. دیدم چند وقته اینجا خبری نیست، گفتم یه دستی به سر و روی اینجا بکشم. فکر میکنم اسم چندتا از دوستان به عنوان نویسنده، این بغل زیادی باشه. البته باید ببخشن ولی من حرفم رو صاف و پوسکنده زدم!
به هر حال، مزاحم شدم بگم که من واسه خودم یه نمایشگاه اینترنتی راه انداختم که خوشحال میشم نظر شما رو هم در باره کارهای خودم بدونم.
آدرس سایت شخصی خودم
آدرس بخش فوتبال سایت خودم
با اینکه امشب خط اینترنتم خیلی شلوغ بود و با صد مکافات وصل شدم، متاسفانه دیگه حرفی ندارم.

Saturday, August 5, 2006

بازیگر محبوب نسل جوان!

به سبک قره قورت:
بینندگان عزیز، در خدمت بازیگر سریال نرگس هستیم، مهدی سلوکی. ببخشید، مهدیه سلوکی!!!

Thursday, August 3, 2006

:-O

همین الان رتبه برادر دوستم رو چک کردم. رشته ریاضی فیزیک، شده 2!