Sunday, May 22, 2005

تراوشات

یه شعری هست که میگه "نه طاقت خاموشی نه میل سخن داریم" الان وضعیت من شده دقیقا مثل همین شعر!
کلی حرف دارم که باید بزنم اما نمیتونم یا نمیخوام بگم! کلی درگیری های مختلف دارم با خودم که فکر میکنم جای گفتنش توی وبلاگ نیست . اصلا بی خیال ! حرف زدن از چیزی که شماها نه اولش رو می دونید نه آخرش نه وسطش نه دردی از من دوا میکنه نه شما!
جدیدا صدای آواز یه پرنده رو میشنوم که نمیدونم توی خونه هست یا این درختای اطراف خونه لونه کرده . البته اونقدر این قشنگ آواز می خونه که فکر کنم حتما یکی خریدش.
از طرف دیگه یه خونه دیگه هم داره تعمیرات انجام میده که محله رو کرده پر از سر و صدا های مربوط به بنایی ( فرز و دلنگ دولونگ و اینها) .
نکته جالب کنتراست این دو جور صداست، یه جور جالبیه تا نشنوین نمیفهمین! کلی امید بخش صدای اون پرنده وسط این همه صدا . مثل مثلا روزنه نور در تاریکی! خلاصه کلی حال کردم باهاش ( هر چی سعی کردم این صداها رو ضبط کنم دیدم صدای پرنده اصلا واضح نیست و الا یه حالی هم به اهالی بلاغ اسپوتیه میدادم!)

Tuesday, May 17, 2005

روزی در گوشه ای از مملکت انقلاب کرده...

خیلی دوست دارم بدونم چرا خبر نگار روزنامه شرق باید با لباسی به کنگره فیزیوتراپی بیاید که رئیس انجمن به من بگه که مواظب باشم این خانم توی عکسها نیفته!!! زشته!
(من توی کنگره عکاس بودم)

از قصد اسم روزنامه رو بردم تا همه بدونن!

این مملت چند تا شهید داده سرکار خانم خبرنگار که داری کار فرهنگی میکنی؟

Sunday, May 15, 2005

شرح حال

امروز یه کلاس داشتم که چهار طبقه رو از پله های ناناز باید بکشی بالا که بهش برسی! بنده هم که چون اول و وسط و آخر آمادگی جسمانی فقط فقط خودمم به طبقه چهارم که رسیدم قلبه تالاب تالابو نفسم که هن هنو اینها! در این حین یکی از برو بچز ما رو دید....
اوشون- سلام چطوری؟
بنده- سسس ...ه ه ه ه ه ه ....لام ....ه ه ه ه ه !!!
- چرا اینجور له شدی!؟!
- چه عرض کنم؟
- نکنه سیگار می کشی؟
- نه بابا سیگارم کجا بوده !
- عرق اینا چی ؟
- چی چی میگی تو بابا!
- جدی نمی خوری؟!
- ای بابا! نه !
- وایی یعنی تو این چند وقته که دانشگاه میای طرف هیچی نرفتی؟! ای ول بابا!!
- ( هنگ مطلق!!!)
- جدی پایه هستی بیا با چند تا از دوستام بیا بریم عرق خوری کلی حال میده!
- ( هنگ فرا مطلق!) ولم کن بابا دیوانه!! همین یه کارم مونده ! گمشو بینیم بابا!
- نه جدی خوشم اومد معلومه که اهل هیچی نیستی......
قسمتهای بعدی مکالمه مربوط میشه به پیچش صورت گرفته از سمت این جانب برای فرار از دست گیر دهندگان! فقط خواستم به اونایی که سرشون عین کبک تو برفه و فکر می کنن همه جونها مشتی گووولی دختر و گووولی پسر هستند بفهمانم که وضعیت از چه قرار است. فکر هم نکنید تعداد این جوننها کمه!! حتی بعضی هاشون برای کسب نمره این امکانات و فراتر از اون رو در اختیار اساتید قرار می دهند!!!

اینم از شرح احوال دانشگاه آزاد "اسلامی"!

Friday, May 13, 2005

?Who Cares

آهای! خانم عزیز، آقای محترم:
این پست رو نمی نویسم که بحث سیاسی راه بندازم که آی من به فلانی رای میدم تو به کی میدی، اون یکی هم بگه من تو تحریمم! می نویسم که نوشته باشم:

چند روز پیش با بروبچز رفته بودیم که اینجانب مانتو بخرم، اگر افتخار اتوبوس سواری رو داشته باشی حتماً اون میله وسط اتوبوس رو دیدی که آقایون و خانوم های محترم رو از هم سوا میکنه ولی معمولاً چون جا نیست آقایون و خانوم های محترم یه جورایی قاطی پاطی میشن و این میله یه نقشی تو مایه های چغندر رو ایفا میکنه و... چی میخواستم بگم؟ آهان، همه اینا رو گفتم که قشنگ بدونید کدوم میله رو عرض می کنم! بر حسب اتفاق اون روز اتوبوس خلوت بود، البته نه که فکر کنید مثلاً خدای نکرده جا برای نشستن بودا، نه! ولی خوب میشد مثل انسان های متمدن میله را گرفت و ایستاد. ( این میله که عرض کردم عمودی است با آن یکی اشتباه نشود!) ولی من و یکی از رفقا زیادی خسته بودیم و هوس کردیم روی میله مذکور ( همون افقیه) بشینیم!! آقا! سیم ثانیه از نشستن ما نگذشته بود که صدای غرغر یکی از آقایون محترم بلند شد:

اون آقاهه: ایشالا این خاتمی به همین زودیا میره ما راحت میشم!

من: ( البته با خودم) چه ربطی داشت؟

اون آقاهه: اگه خاتمی انقدر به اینا رو نداده بود الان رو این میله نمیشستن، وقتی رفسنجانی جونم بیاد من رو این میله میشینم.

من: !!!

Sunday, May 8, 2005

فراموشی

طبق همیشه یه سری به وبلاگمون زدم ، دیدم کسی از باعث و بانی این وبلاگ ( مرحوم میرزا علی ) انهم در سالروز فوت ان مرحوم صحبتی به میان نیاورده فکر کردم با یاد اوری این مطلب از خوانندگان گرامی بخواهم که برای ایشان فاتحه ای خوانده و ...
البته جالبه که ماها همگی فراموش کرده بوذیم .؟؟؟

Thursday, May 5, 2005

Crazy?

بالاخره این امتحانات میان ترم ما هم تمام شد. این میان ترم هم برای خودش بساطی است ها! نه مثل پایان ترم است که آنقدر جدی باشد که آدم بی خیال زن و زندگی شود و یه یک ماهی ترک دیار و اینترنت و دوست و آشنا و خلاصه علایق مربوطه کند و یکی تو سر خودش دو تا هم تو سر این کتاب ها بکوبد بلکه این خزعبلات را یک جورهایی در کله اش فرو کند، نه مثل این امتحان های در پیتی است که استاد با همسرشان یا حالا یکی در همین حول و حوش که انشاالله همان حالت اول درست است دعوایش شده و هوس می کند جلسه دیگر امتحان بگیرد که آن هم با توجه به رفیق های جلویی و پشتی که بر حسب اتفاق سر جلسه آدم پیدایشان می کند و رفیق گرمابه و گلستان و بالاخص امتحانشان میشود، بشود یک جور هایی سر و ته قضیه را هم آورد! خلاصه یک چیز لنگ... یا همان به قول اهل ادب پا در هوایی است که نه تکلیفش را با خودش روشن کرده نه با ما!
هفته پیش هم سر یکی از همین ها مجبور شدم یک فروند مهمانی فرد اعلا را دو در کنم! البته نه این که فکر کنید از آن درس خوانها هستم که به خاطر امتحان دیگر خدا را بنده نیستند و برای یک میان ترم زپرتکی ترک دنیا کنم ها! نه، اصلاً هم از این صحبت ها نیست. ولی این یکی یک جورهایی زیادی مهم بود و خلاصه پای مسائل جدی تری در میان بود. بگذریم!
اما خوب تصدیق می فرمایید که 2 الی 3 روز درس خواندن شبانه روزی در عوض چند ماه آنقدر ها هم کارگر نمی افتد و آدم را مجبور می کند ( واقعاً مجبور می کند وگرنه ما که زبانم لال از آن هایش نیستیم!) بله، مجبور می کند یک نگاهی چیزی به کتابش بیاندازد و باز هم لابد تصدیق می فرمایید که اگر سر کلاسی امتحان بدهید که استادش به علت زحماتی که در طول روز کشیده و شب دیر خوابی هایی که داشته و کلاً مشکلات زندگی که وجودش بر احدی پوشیده نیست و حالا از سکوت لذت بخش کلاس استفاده می کند تا چرتکی بزند، خوب شما هم مثل ما پا را فراتر می گذارید و به جای نگاه مشغول کندو کاو در کتاب میشوید! ولی وای به حال وقتی که به علت تسلط زیاد بر مطالب کتاب هر چه می گردید اثبات قضیه خواسته شده را کمتر میابید!!

حالا یک سوال: اگر دو نفر کنار هم نشسته باشند و این را هم استاد در ذهنش داشته باشد که این دو نفر سر امتحان کنار هم نشسته بودند و بر حسب اتفاق یکی از جواب هایشان کاملاً شبیه به هم باشد و باز هم کاملاً بر حسب اتفاق هر دو یک اشتباه خیلی کوچک در حد یک مثبت منفی کرده باشند و بر حسب شانس این استاد همان استاد خوابالود مذکور نباشد، یک جورهایی خیلی هم هواس جمع باشد، به یک چیزهایی پی نمیبرد؟!

خدا آخرعاقبت همه ما را ختم به خیر کند...


آمین!