Sunday, July 31, 2005

فردا

ظاهرا خیلی وقته اینجا چیزی ننوشتم.اخه خورد به فورجه بعدشم امتحانا که تا 29 تیر طول کشید.بعدشم که کاراموزی و چونه زدن برا اینکه لطفا این دو هفته که ما می خوایم بریم سفرلطفا ندید بگیرید از اون ور جبران می کنیم.
اره دیگه خلاصه به قول حدیثی که روحانی کاروان خوند "نه به ثروت ونه به قسمت بلکه به دعوت "داریم میریم با دانشگاه حج.عمره مفرده.
من قبلا 20 روز طلایی تو زندگیم داشتم 20 روزی که هیچ وقت فکر نمی کردم دوباره تکرار بشه ولی الان 14 روز و دارم که اگه خدا بخواد راحت می تونه بزنه رو دست اون 20 روز
فقط ترسم از اینه که همینی که هستم برم و همونی که بودم بر گردم.هنوز واسه سفر به این مهمی اماده نیستم.دلم واسه خود سفر که خیلی شور میزنه .از اون طرف دلم واسه همین کاراموزیه و یه چیزای دیگه شور میزنه (مردم از بس تو این مدت هی فکر کردم و از خدا خواستم همه چی رو به راه بشه)گاهی همچین یواشکی اون ته دلم میگم اگه یه موقع دیگه جور میشد میرفتم بهنر نبود؟!!
خوب البته بی لیاقتی هم حد و اندازه نمیشناسه!

بگذریم.ما که تو این مدت 2 بار حلالیت خواستیم ولی از اونجا که تا 3 نشه بازی نشه این دفعه هم اگه به خاطر مطلب یا کامنت بیخودی که دادم همچین آمپرتون رفت بالا برای بار سوم حلال بفرمایید

اهان راستی دفعه های پیش که قسمت نشد با اتوبوس بریم ته دره یا با بمب بریم هوا دعا کنید انفعه هم کوهی چیزی جلمون سبز نشه این دعا از همش مهمتره حالا حلال هم نکردید،نکردید!

Friday, July 29, 2005

Farewell

خوب، این پست رو دارم در آخرین ساعتهایی که ایران هستیم مینویسم. هنوز نرفته یه حس خیلی خوبی دارم، حتی همین خداحافظی هاشم یه جوری با بقیه خدافظی ها فرق داره بعضی ها خندون بعضی ها هم گریون. خلاصه خدا نصیب همتون بکنه چون من خیلی بلد نیستم احساسم رو توضیح بدم. فکر می کنم چیزهایی که لازم بود رو خواهرجان به سمع و یا همون بهتره بگم نظرتون رسوند فقط یک نکته مغفول! موند که بنده عرض میکنم:
آقا! جون شما و جون این وبلاگ. ما که داریم میریم، اکسیژن بانو هم که تا 2-3 روز دیگه به ما ملحق میشه، یعنی یه جورایی بانوان این وبلاگ پر! جای لیموترش که پر شدنی نیست اما حالا جای ماها رو پر کنید بقیه اش پیش کش!
خوانندگان عزیز و محترم و احیاناً کامنت گذار، روی سخنم با شما هم هست! رفرش بفرمایید که در نسخ قدیم روزی 3 بار بسیار توصیه شده است و روزی 5 بار خیلی تا خوب تر است باشد که روزی حداقل! 100 ویزیت را داشته باشیم. باری تعالی 1 در دنیا 100 در عقبی شما را اجر دهاد! آقا شما که دارین میاین، کامنت هم بگذارین!!! مثلاً یهو 100 تا کامنت. :D
راستی! دیگه سفارش نکنم ها، چند وقت یک بار هم پینگ کنید کار نداشته باشین که آپ شده یا نه، پای من. بعد مثل اون یارو بود که هی الکی می گفت اینجا حلوا میدن، ملت میدوییدن برن حلوا بگیرن کم کم خودشم باورش شد راه افتاد اونوری می گفت نکنه واقعاً حلوا میدن! شما هم همونطور، هی پینگ کنید بعد فکر کنید جدی جدی آپ شده! (;

Wednesday, July 27, 2005

از یک تا شش بشمری تمومه

اول : سلام

دوم:
پست قبلی رو با عرض شرمندگی از تمام دوستانی که لطف کرده بودند و کامنت داده بودند پاک کردم به این علت که نه تیترشو دوست داشتم ، نه حرف به درد بخوری توش زده بودم ، نه از سوء تفاهم هایی که داشت تو کامنت دونی پیش میومد خوشم اومد.

سوم:
یک سوالی برای بنده پیش اومده و اونم اینه که در این روزهای گرم ، با این هوا که آدم تا دو دقیقه میاد بیرون احساس مغز پخت شدن به آدم دست میده ، ترافیک وحشتناک سر ظهر خیابونهای تهران چه معنی میده؟

چهارم :
اعصابم به کل داغونه این چند روزه ! نپرس از چیه فقط بدون که داغونم! ظاهرم چیزی رو نشون نمیده ولی از باطن خودم میدونم و بس!

پنجم:
تازگی فهمیدم که وقتی عصبانی میشم عجب چیز خوفی میشم! باید یه خورده فیتیله رو بکشم پایین ظاهرا

ششم: آدیوس!!!

Friday, July 22, 2005

Distort

بابا! من خسته شدم انقدر از دین مبین اسلام دفاع کردم!! یعنی خسته نشدماااا اما ... بگذارید از اول تعریف کنم:

بالاخره بعد از یه 6-7 ماهی که از نرفتن به کلاس زبان میگذره دوباره این ترم عزمَ رو جزم کردم و با یکی از بروبچ رفتیم که دوباره بریم. منتهاش ادامه اون کلاس هایی که میرفتم رو نرفتم به جاش یک کلاس Free Discussion دارم میرم، برای افزایش مهارت مکالمه که فقط هم یک ترمِ و با مصاحبه میشه توش ثبت نام کرد. هیچی دیگه آقا ما این اسمَ رو نوشتیم و رفتیم سر کلاس. سه شنبه که اولین جلسه بود، ای! تقریباً ختم به خیر شد و بحث خیلی بالا نگرفت. اما این جلسه پنج شنبه ای: موضوع این بود که همون دینی که پدر مادر ما دارن برای ما کافیه یا نه، خودمون هم باید بریم تحقیق کنیم و از این حرفا! خوب هر کسی هم که باشه و هیچ مطالعه ای هم نداشته باشه پای بحث و این حرفا که بشه میگه نه من خودم باید با عقل و درک خودم به نتیجه برسم و چشم بسته چیزی رو قبول نکنم و خلاصه ازین جور روشنفکر بازیا که معمولاً تو بحثا گل میکنه و نمی دونم چرا سه سوت بعدش به بوته فراموشی سپرده میشه!
آما! بحث ما یه کم طبق معمول انحراف پیدا کرد و به اینجا رسید که آره تو اسلام حقوق خانوما خیلی جاها پایمال شده. منم همه اطلاعاتی رو که داشتم و نداشتم رو به کمک طلبیدم و بسم ا... . خودم که متوجه نمیشم اما انگار وقتی بحث می کنم گُر می گیرم ، هی این رفیق ما به ما می گفت آروم تر بابا. هیچی دیگه من داشتم سعی می کردم چیزی رو خدای نکرده بی جواب نذارم که یهو دختر نامرد دست گذاشت رو نقطه حساس یا به قول استادمون Strike Chord ، که چرا مردا حق دارن 4 تا زن بگیرن؟! خوب وقتی من خودم با این موضوع مشکل دارم و برام حل نشده است چطوری میتونم دلیل بیارم و یکی دیگه رو قانع کنم؟ از این دلایل مزخرف زیاده ولی چیزی که بتونه واقعاً قانع کننده باشه ... البته کم نیاوردما، بحث رو یه جوری چرخوندم ولی خوب واقعیت اینه که همینیه که هست! چه من دلیل قانع کننده براش داشته باشم چه نداشته باشم...
این یکی دیگه ولی خیلی تابلو بود دختره برگشته میگه چرا زنا نمی تونن در آن واحد چند تا همسر داشته باشن!؟ دیگه اینو هر کی چه بیسواد چه با سواد میفهمه!! اما این خانوم خودش رو زده بود به اون راه و از من انتظار جواب داشت. حالا کلاس مختلط، استاد هم یه مرد 45 الی 50 ساله، منم که پررو. گفتم دیگه اون چیزی که نباید می گفتم رو. حالا جالبیش این که یه پسرِ، اونم از گروه مخالف من، داشت از من طرفداری میکرد. بساطی بود خلاصه.
آهان یکی دیگه هم از این عناصر ذکور که یه چیزی تو مایه های صلیب انداخته بود گردنش و کلاً از این تریپ یه کم خفنا بود برگشت وسط کلاس سر یه موضوعی گفت پدر مادر من مسلمون نیستن، نه که فرضاً مسیحی باشنا ولی کلاً هیچ التزامی به اسلام ندارن ( به قول استادمون None Practical Muslim ) ولی من خودم رفتم تحقیق کردم با دیگران مشورت کردم و نمی دونم دوم راهنمایی دوم دبیرستان بلکم دوم دبستان ( خلاصه یه دویی توش داشت) اسلام رو انتخاب کردم. منو میگی فکم صاف شد، به خدا من دیگه از رو قیافه قضاوت نمی کنم.

خلاصه این که، خداجون، الهی من فدات بشم من تا اونجایی که اطلاعاتم برسه پایتم به خدا، اما جایی که نرسه بازم پایتمااا ولی دیگه کم میارم دیگه.

Tuesday, July 19, 2005

سلام

منت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت. هر نفسی که فرو می رود ممد حیات و است و چون بر می آید مفرح ذات. پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمت شکری واجب.
از دست و زبان که برآید ..... کز عهده شکرش به در آید
اعلموا آل داوود شکرا و قلیلا من عبادی الشکور
*
و خدا را شکر که به من عمر داد تا بار دیگر در این بلاغستان بنگارم. باید خدا رو صد هزار مرتبه شکر کرد تا ما رو هم در این عده قلیل جا بده. در اکثر جاها (نمیگم همه جا چون تحقیق دقیقی نکردم) خدا در قرآن عده قلیل رو تحویل گرفته مثلا:
کم من فئه قلیله غلبت فئه کثیره باذن الله والله مع الصابرین (بهتره به سوره بقره آیه 249 مراجعه کنبد)
به هر حال من دوست دارم جزو این طور قلیل ها باشم
*
بگذریم. نمی دونم از کجا شروع کنم. بذارید با چند تا لعنت شروع کنم. ای بر کنکور لعنت! بر طراحان کنکور لعنت! بر طراح فیزیک امسال لعنت! بر توکلی......
این توکلی هی میاد میشینه و تلویزیون و امثالهم میگه که همه سؤالات کنکور عینا از کتابها میاد!!؟؟ آخه پدر س.... صلواتی چند تا از تستهای فیزیک امسال توی کتاب بود؟؟ رابطه نیوتن توی کتاب بود؟؟ رابطه ای که نیوتن مغز متفکر فیزیک در کتابخانه ها و مراکز علمی پس از تحقیق و بررسی بهش رسید رو ما چجوری باید ظزف یک دقیقه و 15 ثانیه پیدا میکردیم؟؟؟؟؟(این فقط یک نمونه بود)
همیشه می گفتند اگه فیزیکت رو بالای 80 بزنی خیلی خوبه. اما امسال می گویند که اگر بالای 50 بزنی شاهکار کردی. حالا سؤالات هندسه کجای کتاب بود؟؟ بابا از این کتاب تست المپیاد هم طرح میشه ولی آخه اینجا که المپیاد نیست! برای درس ریاضی شما رو به این مقاله که دبیر دیفرانسیل ما در همشهری نوشته ارجاع میدم.
حالا رتبه ها هم که بیاد همین توکلی میاد و میگه که بر اساس سلیقه انتخاب رشته کنید! هر چی که دوست داری همون رو بزن!!
*
اما جاتون خالی آزاد رو هم که دادیم فرداش با بروبچ مدرسه (البته به مدرسه ربطی نداشت) رفتیم مشهد. شب شهادت حضرت زهرا اونجا بودیم. چه قدر شلوغ بود. وقت نماز تمام صحن ها حتی صحن جامع رضوی هم تماما فرش میشد و پر از جمعیت. نمی تونستی تکون بخری. من همیشه با خلوتی حرم حال میکردم اما این بار فهمیدم که شلوغ و خلوت نداره.اگه امام رضا بخواد حال میده نخواد هم نمیده. خلاصه کلی از حال و هوای کنکور خارج شدیم.خدا رو شکر.
*
اما ایندفعه اینها حالم رو گرفتن. میگن نمیشه کامپیوتر رو ببری تو اناق خودت. مثلا اینا هم میخوان کار کنند! حالا چیکار دارند الله اعلم! آخه الان که من با این کار میکنم . وسط حال من چیکار می تونم بکنم. تا بخوام صدای این رو زیاد کنم همه صداشون در میاد. هرکی هم که از اینجا میگذره باید هی توضیح بدیم که داریم چیکار میکنیم. الان رفتم cd خانه ای روی آب رو گرفتم که خیر سرم ببینم گفتم حالا که کامپیوتر نزدیک tv است لااقل توی tv ببنم.یک هو این اکسژن خانم گفت که نمیشه چون من می خوام اشک سرما ببینم. با این همه صدا هم که نمیشه توی pc فیلم دید. شما میگید من چه کنم؟
(اینجا رو یادم رفت بنویسم:) آخه سال پیش همین موقع ها بود که کامپیوتر رو گذاشتم توی "هال". کاملا داوطلبانه. اما حالا دیگه نمیشه بر گردونمش. به قول ناصر خسرو فبادیانی:
گفتا ز که نالیم که از ماست که برماست

*
الان هم که با یک کم تأخیر در خدمت شماییم. راستی آقا این cd های من کجاست؟ هیچی اینجا نیست. نه fifa به max payne نه sp2 و..... . دست هر کس که هست خودش با زبان خوش بیاد یده وگرنه ... وگرنه... وگرنه من میاد میگیرم!
به هر حال من خواستم که بازگشت خودم رو بعد از یکسال اعلام کنم و از اونهایی که پست دادن در اینجا رو ترک کردن( مثل حامد، مصطفی و ...) گله کنم و از اونهایی که اینجا گرم نگه داشتن (مثل اکسیژن،لیموترش وسارا و طه ) هم تشکر کنم. عذر من رو هم بپذیرید. حالا جبران میکنم.
***
ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم .... وز هرچه گفته اند و شنیدیم و خوانده ایم
مجلس تمام گشت و به پایان رسید عمر .... ما همچنان در اول وصف تو مانده ایم
-----------------
(یکی ping کنه لطفا، من یادم نیست کجا بود. شرمنده)

Sunday, July 17, 2005

توجیه جهت رستگاری

راستش من این چند وقته سه –چهارتا مطلب نوشتم ، ولی بعد یا پستشون نکردم یا اینکه بعد از فرستادن پاکشون کردم . اینم چون دیدم ملت دارن تند میرن گذاشتم بلکه پیاده شن با هم بریم

--
فیلم "رستگاری در هشت و بیست دقیقه رو هم ببینید که گوولی پسر بودن طه ثابت بشه!

بغل + بوس + بای

Monday, July 4, 2005

...

من همیشه استاد این بودم که فکر کردن به چیزی که ناراحتم می کنه رو به تعویق بندازم. مثل اسکارلت که می گفت I'll think of it tomorrow because tomorrow is another day .
یعنی هیچ وقت نمی گذاشتم یه موضوع برای یه مدت طولانی ناراحتم کنه. وقتی بهش فکر می کردم که دیگه مثل قبل ناراحت کننده نباشه تا بتونم تصمیم درستی راجع بهش بگیرم . اما این روزها حس می کنم که من واقعاً ضعیف تر از اونی هستم که بتونم چشممُ رو حقایق ببندم و باز هم به مشکلاتم بخندم!

Saturday, July 2, 2005

وولک! تیپو حال کن

این صحنه رو تصور کنید:

یک پلیس تپلی کمین کرده در خط ویژه ، اونقدر تیل که این شبرنگهای که جدیدا میزنن پلیسها داره میترکه! یک عدد عینک دودی از نوع ویژه به همراه یک عدد هدفون که متصل به یک MP3 Player هست .
اینا رو تصور کردین؟
حالا کله آقای پلیس رو تصور کنید که با نوای آهنگ، حرکت موزون به سبک ترنس! دارد. بعد چند تا موتوری بخت برگشته از راه میرسن و همگی میوفتن توی تله آقا پلیسه. حالا موتوری ها دارن جلز و ولز می کنن و زن و بچه رو میارن جلوی چشم پلیس . اما آقا پلیس داستان ما همچنان مشغول حرکت کله می باشد! تعداد موتوری های در دام به ده-دوازده عدد می رسد که آقای پلیس عفو عمومی صادر می کند و همه موتوری ها بلادرنگ ....وووووووییییژژژژژ! در درو!
این ماجرا هر چند دقیقه یکبار تکرار می شود
به جان خودم اینا که شما تصور کردین من دیدم !!