Monday, May 31, 2004

Undo

ای کاش زندگی های ما دکمه Undo داشت!
ولی خوب حالا که نداره باید چه کرد؟
باید جوری عمل کنیم که به Undo احتیاجی نباشه ، تا یه کاری رو درست انجام دادیم سریع Save کنیم یه زمانی هم اگر خدای نکرده با “bad command or file name “ بر خوردیم ناامید نشیم و به جای Abort یا Ignore سعی کنیم تا جایی که میشه Retry کنیم!

خندون باشین قندونا!

Sunday, May 30, 2004

امان از این زلزله!

این از دیروز که سر کلاس بودیم و مشغول گوش دادن به سخنان حکیمانه استاد که ناگاه صدای <استاد استاد زلزله> از اخر کلاس به گوش رسید و برای لحظاتی قیافه این ذانشجوی جزوه به دست در حال فرار(که باید بگم از اقایون بودن!!) مایه مسرت ما رو فراهم کرد.
اینم از امروز که صدای <بچه ها زلزله> از استاد گوشهایمان را نوازش داد و باعث شد ادامه کلاس در هوای ازاد کنار پاپیتال ها و صدای گنجشکان و صد النته صدای انواع و اقسام وسایل نقلیه و چشما ن گرد شده دیگر دانشجویان برگزار شود.
خداوند سومی اش را به خیر فرماید

Saturday, May 29, 2004

طاق كسري

خيلي شيك پز ميده، همون موقع كه عمراً بفهي چي شد! بعداً ميگيري چه كلاهي سرت رفته!!

فوتبال و بخت ما!

اخه یکی نیست به این مسئولان برگزاری مسابقات فوتبال حالی کنه که بابا! این جامها رو یه موقعی بگذارید که ما با وجدان راحت ببینیمشون!
امروز اخبار ورزشی داشت برنامه مسابقه های جام ملتهای اروپا رو اعلام می کرد که دیدیم بله ! مطابق معمول صاف وسط امتحانا مراحل حساس جام ملتهای اروپا هست!
ای لعنت به این شانس! (دغدغه رو حال می کنید؟)

اینجانب از همینجا همه ی شایعات مربوط به آمدن زلزله در تهران را تکذیب میکنم! حرفیه؟

Friday, May 28, 2004

اندر اهمیت املاء

من نمیدونم چرا طو این وبلاگ دیکطه کلمه حا اینغدر محم شده؟ آغا هالا مگه فرغی حم میکمنه که به جای ثلام اشطباحی بنویسیم صلام؟ نه بابا حیچ چیظ خاسی نمیشه!
واغعن چیزی میشه! من که فرغ خاثی هص نمیکنم!
(حالا اهمیت دیکته مشخص شد عزیزان؟)

صندل

رفته بودیم حج، همون روزهای اول رفتم از این صندل عربی ها گرفتم و تا آخرین روز با همون همه جا می رفتم. اونجا تقریبا هیچ مردی رو پیدا نمی کردی که جوراب پاش باشه و پوشیدن صندل بدون جوراب اصلا نشانه بچه سوسول بودن نبود!! حالا تو ایران هم بهتر شده، یادم هست زمان مدرسه اگه کفش تابستونی رو بدون جوراب می پوشیدی مورد غضب خاص و عام قرار می گرفتی!
ما مصبیتی داریم تو ایران ها! یهو یه چیزی صورت بد به خود می گیره یه چیزه دیگه صورت خوش، بدون هیچ دلیل خاصی.
شاید مساله صندل یه چیز خیلی کوچک به نظر برسه. ولی عمیق تر که نگاه کنی می بینی که این مساله یه ریشه اساسی داره. وقتی یه عده خاص مثلا از صندل استفاده می کنند، یا یه عده خاص ورزش اسکی رو انجام می دن، یا از اون طرفش یه عده خاص پیراهن می اندازند روی شلوار، خیلی سریع این امر به تیپ تبدیل می شه. مثلا چرا باید صندل پوشیدن ژیگول بازی باشه و پیراهن روی شلوار انداختن نشانه مومن بودن!!!
حالا همه این ها رو گفتم که بگم من طبق معمول تابستون صندل خریدم، لطفا دوباره مسخره نکنید که تابستون شد و حامد دوباره کفی خریده!!!

Thursday, May 27, 2004

حالا روشنت میکنم!!

پستی سه شنبه دادم حرف های من نبود. من نه بی ادب هستم نه اینکه میخواهم بزنم تو پست مدرن و نه نیازی به واکسینه دارم...
اینهارو از زبون ناکسی شنیدم که با کسی اینجوری حرف میزد. راستش اینا تا شب تو سرم دور میزدن. فقط نپرسید که کی به کی این حرفهارو میزد. فقط بدانید ناکسی با کسی اینجوری حرف میرد. آخه درسته؟ نه، جون من درسته؟؟؟؟؟؟

Wednesday, May 26, 2004

دوستت دارم!

راستش خیلی خدا خدا کردم که هیچکس قبل من تولد طه رو بهش تبریک نگفته باشه...
خوشحالم که این افتخار رو دارم، طه ی ما یکسال بزرگ شده...
تولدش رو به همه تبریک میگم..
در ضمن، از وبلاگمون خیلی خوشم میاد، فوق العاده است
مثل همیشه بهترین باشید..

Tuesday, May 25, 2004

میشه این مسخره بازی رو تعطیل کنی؟ آره خودت..، مگه با تو نیستم؟ عجبا! خودشو زده به اون راه!من رو نگاه کن...! آهان، حالا شد...بیا اینجا! حالا شدی بچه آدم!

من و شپش

سلام و درود باد بر خوانندگان این مقال!
فی الحال دیدیم وقتی شعری گفتیم بی وزن و قافیه در باب عشقهای کاذب ، چرا شعری نگوییم اندر قالب نو که بهتر است و خوش نوا تر ! پس سرودیم شعر ذیل را:
شپشی در جیبم
می دود قاپ بدست
من در این اندیشه
که چرا شپش قصه ما پیپ نداشت!
روزی او را گفتم
شپشم ! پیپ نداری چرا؟
شپشم گفت تو هم پول نداری چرا؟
بعد از آن گفت شپش : گر تو را پولی بود
من نبودم اینجا ، نبودم قاپ بدست
کامپیوتر داشتم جاش
میزدم فیفا باهاش!
می رفتم من رالی
نوش می کردم رانی!
به شپش گفتم من: گر مرا پولی نیست
عشق و دل و ماه که هست ، آسمان هم آبی است
رفاقت مانَد و بس !
دوستی را دریاب!
شپشک گفت به من : نکنم این چنین
بکنم لیک چنین:
نروم از جیبت
بدوم در جیبت
بکنم من پیرت!
.... روزها می گذرد!
شپش قصه ما
قاپ بدست است هنوز
من ندانم آخر
که چرا شپش قصه ما پیپ نداشت!.......
( شاید داستان ادامه داشته باشد ، شاید هم نداشته باشد!)








Monday, May 24, 2004

عشقهای خیابون

مي خوام بگم از عشقهاي خيابون....................عشقهاي کشکي و مثل صابون
عشقي که تابلوست رو هواست پدر جون...............ميدونن اينو حتي هر جفتشون
عشقي که از چشم باشه و نه از دل..................معلومه عشق نيست ، هوسه پسر جون
از پسره بگم که هيچ حاليش نيست...................خانم ميخوادش برا کافه هاي بيست بيست
برا موبايل ، پول و ماشين سواري ...... .........همينم هست عاقبت دولا شتر سواري
مي بردش جاهاي با کلاسه...........................مي خردش بادمجونِ گلاسه!
خنده هاي زپرتي ، عشقهاي هارتي پورتي.............واللهِ ارزش نداره اين خانم اِفنتي
دختره چي؟ اونم حاليش نميشه........................آقا مي خواد، اما چيچي؟ سه نقطه!
خنده و قهر وچشمکاي هر چه بهتر.....................قلب مريض را ميکنه مريض تر
را ميره و ناز مياد هر چه بهتر ....................مريضتر رو ميکندش مريضتر!
اينم شد عشق پسر جون من؟........................کاره اينم آخه خانم جون من؟
آخرشم من که ميدونم چيه...........................دعوا ميشه ، بهانه و زلزله
همش يکه به دو بهمراه مرافه......................هر دو ميشن از دست هم کلافه
مي پيچونن ميرن جفتشون............................بعدش ميگن عشقم که شد کوفتمون!
عشق اونه که از ته اون دل باشه...................عشق اونه که يک شبه اي نباشه
عشق اونه که يکي باشه نه چندتا...................دل اونه که يک جا باشه نه صد جا
نميشه ديد عشق رو توي خيابون......................بايد بگيريدش هميشه از خداتون



Sunday, May 23, 2004

هر وقت این اهنگ ممد نبودی رو می شنوم نا خوداگاه شروع می کنم با هاش زمزه کردن.خیلی گیراست.با اینکه مال اولای جنگه ولی 30 ثانیش می ارزه به این کلیپای کلیشه ایی که برای اینکه نشون بده طرف رزمندس از N تا نمادو نشانه باهم استفاده ميکنن.بعدشم يه اقاهه اي که تا ديروز از اين اهنگاي دوست دارم ودوسم داري(!!) ميخونده حالا ميخونه :اي شهيد تو چقدر فلان و بهماني!!

يه چيزه ديگه روهم تو اين روزا خيلي دوست دارم.
يه کلام اشنا که با يه صداي اشنا تر ميگه:

شنودگان عزيز توجه فرماييد
خونين شهر
شهر خون
ازاد شد.

Saturday, May 22, 2004

40

بچه تر كه بودم دوست داشتم بدونم وقتي 20 سالم ميشه چه شكلي مي شم، اما وقتي 20 سالم شد يادم رفت ببينم چه شكلي شدم.

فرمالیزاسیون!

سلام دوستان
فکر می کنم اشکال اصلی کندی پیشرفت این مملکت اینه که همه چیز بعد از مدتی به سمت فرمالیزاسیون پیش میره. دو تا نمونه عرض می کنم تا مو ضوع روشن شه:
- تشدید مقررات راهنمایی و رانندگی – روز اول : اتوبان پر از موتور پلیس ، ماشین پلیس ، خود پلیس! که با جدیت رانندگان محترم را از دم تیغ رد می کنند. هفته اول : پر از موتور پلیس و خود پلیس که با هشتاد در صد جدیت قبلی رانندگان را مورد مرحمت قرار می دهند- سه هفته اول: پر از پلیس که همچینی زیاد هم به ملت گیر نمیدن!
- کارت دیدن در دانشگاه اینجانب-یک روز اعلام می کنند که از این به بعد کارتها همراهتون باشه که در غیر این صورت شما راهی به کسب علم نیست! روز اول :همه دانشجویان باید کارت داشته باشند اگر ندارند پرینت و کارت شناسایی و صد جور مکافات ( چند نفر به این خاطر که چیزی نداشتند دیپورت شدند!) هفته اول : شما می تونید یواشکی سروتونو پایین بندازید و بچپین تو! حالا اگه وجدان درد داشتید یه کارتی هم نشون بدین خوبه سه هفته اول : کلا بساط کارت دیدن تعطیل شده و روزایی که احتمالا خبری هست همچی! ای ! یه کارتی هم میبینن.
اشکال کار همینه دیگه ! اگر یک موردی قرار هست اجرا بشه ، باید تا آخر مثل همون روز اول سفت و سخت گرفته بشه که نتیجه بده ! نه اینکه بعد یه مدت همه بی خیال بشن و روز از نو روزی از نو ! درست عرض می کنم؟ نظر شما چیه؟
خندون باشید قندونا!

هر روز غروب را بی تو به نظاره می نشینم
که چگونه کوه های مغرب را
اتشی سرخ گون فرا می گیرد.
آه که اگر بیایی
خورشید
همواره کوتاه ترین سایه ها را
برایم خواهد ساخت.

Friday, May 21, 2004

و باز هم سوال...

یه سری گناه ها هستش، که حالا از نطر شرعی و یا عرفی و یا از هر دو نظر، در گروه خفن قرار می گیره. گناه هایی مثل ربا خواری، دزدی، مشروب خوری، زنا و ... .
تو عرف اجتماعی ما، کسی که اشتغال به این تیپ گناه ها داشته باشه، بهش می گن نامسلمون. نگاه اجتماعی این طوری است یعنی.
حالا، اومدیم و یکی هم ادعای مسلمونی داشت و هم مثلا مشروب خور بود. واقعیت یک چنین شخصیتی چیه. یک چنین آدمی نامسلمون هستش، یا یک مسلمان خطا کار؟

و

علیکم باالبینک و انه ینتهی بالسعاده بلاجنا.

Thursday, May 20, 2004

ببخشیدها، ولی به تو چه؟؟؟...قسمت 2

میخواهم از همین جا یک سوال مطرح کنم....
من نمیدونم که چرا این دخترها تو دانشگاه نمیتونن ببینن که ما پسر ها غیبت میکنیم....
البته خودم یه چیزهایی حدث میزنم...فکر کنم دلشون واسه ماها تنگ میشه طاقت دوریمون رو ندارن!
البته با شما نیستم ها! به دل نگیرD:

خرداد جون!

سلام عزیزان برادر!
این ماه خرداد که داره میاد رو قدر بدونید، از تک تک روزهاش سود ببرید بسیار ماه دوست داشتنی و خوبیه ، آدمهای متولد این ماه هم در نزد این حقیر بسیار عزیز هستند! ( همینجا هر کسی خردادی هست اعلام کنه که یک حالی ببریم!). خلاصه خوب ماهی آقا خوب.....

Wednesday, May 19, 2004

ببخشدها ولی به تو چه؟

امروز رفتم پیش استاد ، پرسیدم :استاد من چند تل غیبت دارم؟ گفت 2 تا. من پرسیدم چندتا غیبت دیگه میتونم داشته باشم؟ استاد گفت 2 تا ، واگر غیبتهات از 4 تا بیشتر بشه من مجبورم حذفت کنم... یه دختر خانوم شیرین عسل که شکرک زده بود از بس خود شیرینی کرده بود گفت :"استاد هر کی 4 تا غیبت کنه حدفه!"
هر کی میتونه من رو توجیه کنه که به ایشون چه ربطی داشته؟؟؟؟

با یه مشت ادمی که نه برای علم ارزش قائلن نه برای دین نه وطن نه...و تا دیروز باهات می گفتن و می خندیدن وتو فکر میکردی اگر باهاشون صمیمی نیستی لااقل دوستشونی و امروز تو چشمات نگاه می کنن و بهت از روی تمسخر می خندن به خاطر عقایدت چی کار می کنی؟



Monday, May 17, 2004

2 ساعت

بگی نگی یه مدتی بودش که نبودم ، امتحان داشتیم ، درس میخوندیم مثلاً ، ولی آقا جاتون خالی چه امتحانی بودش ): اینقدر سخت بود که نگو یعنی تاحالا اصلاً اینجوری هیچکی ندیده بودش ؛ آخه امتحان قبلی هاش دیگه اینقدر سخت نبود ، فقط همینو بگم 600 نفر میخواستن امتحان بدن استاد هم نامردی نکرده یه کاری کرده که عینِ این 600 نفر بیان دوباره امتحان بدن ...
حالا بگم از سره جلسه ... صبح امتحان ساعت 11 شروع میشد من زودتر رفته بودم که جا بگیرم ( اصلاً هم برا تقلب نرفته بودم ... هههه ) یه جا پیدا کردم بالا ، گوشه ، جاتون خالی ماه بود آخه سالنش بزرگِ ( اما 600 نفر همه اونجا نبودن ) ؛ حالا اینجا رو گوش کن یواش یواش دیگه سالن داشت شلوغ می شد ؛ کنار دست من دو نفر اومدن ، همین جور که داشتم رو میز آخرین امداد ها رو مینوشتم ، چشمم هم به این دو تا بودش ، اونا هم داشتن آخرین قرار ها رو میگذاشتن!!! آخ آخ باید میدیدینشون ، کتاب تو دوتا ورق خلاصه کرده بودن، رو خود کتاب هم سر فصل ها رو علامت گذاشته بودن که دیگه سره جلسه معطل نشن ، دیگه تیکه ورق هم الا مشالاه تو همه جیب ها ، جامدادی ، ... همین جوری یه سوال کردم تا سر حرف باز بشه ، بعد یه کم آشنا شدیم ، دیگه امتحان داشت شروع میشد پسره برگشت بهم گفت : هر سوالی داری از من بپرس اگه هم بلد نبودم از رفیقم نگاه میکنم بهت میگم ( آخه سوال ها یکی در میون فرق میکنه دیگه ) اینو که گفتش من با خودم گفتم که دیگه اینقدر نمرم بالا میشه که لازم نیست قسمت دوم امتحانُ بدم ... سوال ها رو که پخش کردن 1 دقیقه بعدش دیدم این بغل دستیم میگه خدافظ !! گفتم چی؟؟ گفت امتحان خیلی سخت خدافظ!؟!؟!؟!! برگشتم ژاکتم رو از میز پشتی بر دارم دیدم اونم داره میره ، میز پاینی رو نگاه کردم دیدم از اونجا هم دارن بلند میشن ، به کل سالن نگاه کردم دیدم عین 5 دقیقه آ خر امتحانا همه دارن ورقه هاشون و میدن و میرن .... حالا دیگه 2 ساعت امتحان چه جوری گذشت بماند!!!!
<><>< هنوز نظر ندادی که ><><>

Sunday, May 16, 2004

حرف دل...

تنهایی ام را با تو قسمت میکنم... سهم کمی نیست ، گسترده تر از عالم تنهایی من ، عالمی نیست..

Saturday, May 15, 2004

یه کم سیاسی

خداییش اگه من یه قاضی بودم و رهبر مملکت به صورت علنی، به حکمی که من صادر کرده بودم اعتراض می کرد. می رفتم یه جوری خودمو گم و گور می کردم که دیگه مامانم هم منو نشناسه!

صحبت آقای شاهرودی رو درباره ویرانه بودن قوه قضاییه حتما شنیده اید! بنده خدا برای بازسازی این ویرانه خیلی تلاش کرد.
اگه یکی پیدا بشه و تمام زحمات شما رو به آب بده چه حسی پیدا می کنید؟!

از نوار ناصر عبداللهی...

تاحالا شده حرفی واسه زدن نداشته باشی؟ و ترجیح بدی فقط بخونی و گوش بدی؟ بدک نیست...
اگه پست نمیدم برای اینه که فقط میخونم و گوش میدم یعنی ترجیح میدم که وقتی حرفی ندارم حرفی نزنم...
بهترین باشید..

سلام دوستان
امشب هر چی به مغزم فشار آوردم که چیزی بنویسم نشد که نشد ولی چون شدیدا نیاز داشتم به نوشتن گفتم یه فال حافظ بگیرم :
الا ای طوطی گویای اسرار..............مبادا خالیت شکر ز مفتار
سرت سبز و دلت خوش باد جاوید.........که خوش نقشی نمودی از خط یار
سخن سر بسته گفتی با حریفان..........خدا را زین معما پرده بردار
بروی ما زن از ساغر گلابی.... ........که خواب آلوده ایم ای بخت بیدار
چه ره بود این که زد در پرده مطرب....که میرقصند با هم مست و هوشیار
از آن افیون که ساغر در می افکند.....حریفان را نه سر ماند و نه دستار
خرد هرچند نقد کائنات است............چه سنجد پیش کیمیاگر کار
سکندر را نمیبخشند آبی................به زور و زر میسر نیست این کار
بیا و حال اهل درد بشنو..............به لفظ اندک و معنی بسیار
بت چینی عدوی دین و دلهاست............خداوندا دل و دینم را نگهدار
بمستوران مگو اسرار مستی..............حدیث جان مگو با نقش دیوار
به یمن دولت منصور شاهی..............علم شد حافظ اندر نظم اشعار
خداوندی بجای بندگان کرد..............خداوندا از آفاتش نگهدار

خواجه حافظ هم بعضی وقتها بد جوری میزنه وسط خال ها!
موفق و پیروز باشید!

Friday, May 14, 2004

خداحافظ

ما امروز با مدرسه عاظم مشهدیم.ساعت 9 شب راه می افتیم.خلاصه اینکه همتون حلالمون کنین. چه اونایی که هک شدن و چه اونایی که نشدن. راستی من یه درس هک هم بهتون بدهکارم. اما چون سایتش در دست تجدید ساخته ننوشتم.
به هر حال بعد از مشهد هم امتهان نهایی و بعدش هم پیش دانشگاهی. فکر نمی کنم دیگه خیلی وقتی برای نوشتن و خوندن داشته باشم.

پس فعلا خداحافظ و
یا حق !

قرار

ببینم تو این دنیا قرار بر بی قراری آدمها ست ؟ یا این خود آدمهاهستند که دنیا رو بی قرار کردن؟ خود دنیا که ذاتا بی قرار هست. تا حالا شنیدین که زمین برای یه لحظه ایستاده باشه؟ زمین می چرخه و ما رو هم با خودش می چرخونه. حالا اگه قرار باشه که آدمها خودشون هم بی قرار باشند اونوقت چه شود! بی قرار در بی قرار مساوی میشه با بیقراری به توان 2! به این بی قراری اضافه کنید خورشید و ماه و بقیه دوستان! رو( در ضمن میدونستید که زمین و کلا منظومه شمسی هم حرکت دارن، یعنی خورشید داره در کهکشان راه شیری حرکت می کنه و بقیه منظومه رو هم با خودش اینور و اونور می بره!) خلاصه عجیب دنیای بی قراریه ها!
حالا ما توی این عالم بی قرار چه کنیم تا به قرار برسیم؟ خود خدا گفته یاد من باشید تا به قرار برسید . از اینجا معلوم میشه که در مواقع بی قراری احتمالا خدا از یادمون رفته. ان شا الله خدا خودش قرار بده به این همه بی قرار!
موفق و پیروز باشید!

Thursday, May 13, 2004

crazy? من؟

اي خدااا ! نمي دونم رو پيشوني ما چي خونده؟! يه روز مياد ميگه پاتوقم بانك هاي تهرانٍ، اونا رو هك كردم. مايه تيله نمي خواي بريزم به حسابت؟ دو هفته است براي اينكه يه ID ناقابل رو هك نكنه خودش رو به هزار جور درد و مرض مبتلا كرده . بعد امروز اومده ميگه كد ماهواره لازم نداري؟؟؟!!!

راستي معصومه جون كد ماهواره مصباح چنده؟ اصلاً كد داره؟ لطفاً از آقاي پدر پرسش بفرمائيد.

Wednesday, May 12, 2004

مارمولک

چند وقته پیش با بروبچ رفتیم این فیلم جنحالی مارمولک.از یک ساعت و نیم فیلم، 2 ساعتشو خندیدیم.اگه نرفتین حتما برید.
اما من می خواستم بدونم نظر شما چیه؟آخه دو دیدگاه کاملا متفاوت در مورد این فیل هست. بعضیا میگن که اینا فقط میخان روحانیت رو بکوبن و بعضیا هم مثل من اینطوری فکر نمی کنن. مثلا من فکر کردم که خیلی خوب نشون داد که این لباس "رضا مارمولک" رو به "حاج رضا" تبدیل کرد و یا خیلی خوب تونست بین روحانی خوب و بد تمایز قرار بده.و یا بعد از فیلم همه بهترین نفری که در خاطر داشتن اون روحانی بود که باعث فرار رضا مارمولک شد.
خلاصه نظراتون بدین.

شعر دوست داشتنی من!

رازقی پر پر شد
باغ د رچله نشست
تو به خاک افتادی
کمر عشق شکست
ما نشستیم و تماشا کردیم
(البته خدمت حضار عرض کنم که این شعر مال من نیست ولی چون با این قسمتش خیلی حال می کنم گفتم اینجا بنویسمش که شما هم یه حالی ببرید!)

جوانی و باقی قضایا

<تازه داشتم معنی جوانی و بیخیالی رو درک میکردم که خیلی زود عمرش سر اومد .حالا وارد دوره جوانی و انواع و اقسام افکار و خیالات شده ام .به اندازه دوران اول شیرین نیست می تونم بگم که خیلی هم دلهره آوره .اما من خسته نمی شم فکر میکنم برنامه میریزم و امید و عشق به آینده رو تو دلم چند برابر میکنم .... برام دعا میکنین که موفق بشم؟
.

Tuesday, May 11, 2004

نمایشگاه

امروز رفته بودم نمایشگاه.
خیلی شلوغ نبود. عادی بود. هم نمایشگاه هم خیابون ها اطراف.
آقای خامنه ای هم انگار امروز نمایشگاه بود. فکر کنم غرفه کتاب ها خارجی نیامده بود، برای همین من ندیدمش!!

این سایت نمایشگاه هم خیلی سایت خوبیه! من کتاب هایی که می خواستم از اونجا پیدا کردم و راحت رفتم نمایشگاه کتاب هام رو خریدم.
تا حالا کتاب خارجی نخریده بودم. چون همیشه می گفتند شلوغه و باید کلی سر وکله بزنی و اینها. ولی امروز من خیلی راحت رفتم کتابم رو انتخاب کردم. کارت خرید کتاب خارجی رو هم همون جا خریدم. بانک هم رفتم. کتاب هایی رو هم که می خواستم موجود بودند و رفتم انبار راحت تحویل گرفتم. از اول تا آخرش 2 ساعت هم نشد. تازه دو تا سالن رو هم بازدید کردم 2 ساعت شد.

من نمی دونم این چه طرز تفکری که بعضی ها به خاطر مناسب نبودن محیط و این بهانه ها خودشون رو محروم می کنند. یعنی چی چون محیط نمایشگاه خوب نیست و 4 تا بچه جینگول ریختن اونجا می گن نرید نمایشگاه. می دونی. هر جا که تو جارو خالی کنی یکی هست که جات رو بگیره.

ببخشید یه مقدرا مغشوش نوشتم. دارم آنلاین می نویسم. فعلا دچار ذیق وقت هستم!!

Monday, May 10, 2004

universoooti

تو دانشگاه ما چايي 30تومنه. من 10 تومن داشتم، سعيده5 تومن، مريم هم 10 تومن. گذاشتيم رو هم تازه شد 25 تومن. به آقاهه گفتيم چايي رو سر خالي بريزه.

Sunday, May 9, 2004

و اما جواب مسابقه

عرض کنم که امروز، بنده و جناب " عزیز برادر" پس از به اتمام رسیدن وقت مسابقه، نظرات رو خوندیم تا ببینیم کی برنده میشه اما چون به نتیجه ای نرسیدیم تصمیم گرفتیم که قرعه کشی کنیم. لذا در اواخر زنگ حسابان عمل قرعه کشی طی مراسمی در جامیز انجام دادیم و برنده خوش شانس 10 ساعت اینترنت رو مشخص شد.
خوب فکر می کنین کیه؟؟معصومه؟ حامد؟ جوالدوز؟ خودم یا ....

اما عرض کنم که برنده خوش شانس ما کسی نیست جز آقا امیر که امروز با یک ایمیل از طرف "عزیز برادر" جایزه خودشونو دریافت کردند.
در انتها از عزیز برادر به خاطر ایده خوبشون (!) تشکر می کنیم.

آقا ابراهیم

تعهد کاری رو باید از این آقا ابراهیم ما یاد گرفت.
ادعایی نداره ولی تو کارش نشون می ده. خدایی تو هر کاری چهار تا آدم مثل آقا ابراهیم داشته باشی غصه نداری.
اگه خودت هم ازش بخواهی، باز هم تو کارش کم نمی گذاره.

آقا ابراهیم ما آبدارچی یه شرکت ه، بعضی وقت ها هم برای کمک خرجی میره خونه دیگران برای نظافت کردن.

کارش تو خونه ما تقریبا تموم شده بود. همه وسابلش رو جمع کرده بود، دستمال هاش رو هم تمیز کرده بود و داشت آماده می شد که بره. دیدم دو تا میز رو یادش رفته تمیز کنه. خودم دستمال خیسش رو برداشتم کشیدم روی میزها. هممون قدر هم از نظر من کافی بود. وقتی دید من دارم میز رو دستمال می کشم مثل فشنگ پرید، سطل رو برداشت آبش کرد مایه ظرفشویی ریخت توش. 3 تا دستمال مخصوص ش رو برداشت. به من گفت برو کنار. با یه دستمال حسابی میز رو کف مالی کرد، با یکی دیگه کف‌ش رو گرفت با یکی دیگه هم خشک‌ش کرد.
هر چی من بهش می گفتم نمی خواد، گوش نمی داد و کار خودش رو می کرد. و خوب طبعا بعدش هم مجبور بود تمام دستمال ها و سطل رو دوباره بشوره.

خداییش اگه هر کی تو کارش اینجوری باشه، مملکت می شه گل و بلبل ولی افسوس...
---------

راستی رنگ و لعاب بلاگ بهتر شد؟

نوري عالم گير

از ماه كفتيد ياد خورشيد افتادم . به نظر مي رستد خورشيد دوست داشتني تر باشه جراش را مي كويم : خورشيد مي سوزه و نور مي دهد ؛ حيات ميدهد ؛ دلگرمي و اميد مي دهد . به نظر من خورشيد محبت مي كند انهم بيدريغ ؛ عاشق تمام انسانها و انجه كه روي زمين داره زندكي مي كنه هست .از هيج كس نمخواهد تا از اون تشكر بكنه. اكر نمي توانيم نگاهش بكنيم به علت رحمت بيش از اندازش است كه ما در ان غرق شده ايم خورشيد نور زيادي داره كه ما را غرق خودش كرده بي تفاوت از كنارش رد مي شويم . هيج فكر كرده ايد كه اگر ما را از نور خودش از رحمت بي كرانش محروم كنه جه مي شود ؟ جه بر سر دنيا مي ياد ؟ خورشيد از قانون خدا طبعيت مي كنه كه در دنيا بايد نور داد انهم بي دستمزد . و جه بسيار ستارگاني كه در عالم بشريت درخشيدند و هنوز هم نور انان تا دنيا ,دنيا است باقي خواهد ماند ستارگاني كه راه نور را از ظلمت جدا كردند درخشيدند و مي درخشند و خدا وعده داده كه نور ايشان را عالم گير كند .
الله نور السموات و الارض مثل نوره ...
باشد كه اين نور عالم گير را ببينيم . ان شاء الله

Saturday, May 8, 2004

ماه

خورشید رو نیمتونین بیشتر از چند ثانیه تماشا کنید اما ماه رو تا دلتون خواست میتونید تماشا کنید. تا شب هست ماه هم تو آسمون هست . تازه ماه همیشه صورت زیباش رو به ما نشون میده و زخم هایی رو که از حوادث روزگار برداشته همیشه مخفی می کنه!
شاید همین کارش باعث شده که دل دریا رو بدست بیاره و اونو به سمت خودش بکشه ، نه؟
شاید همین کارش باعث شده " ماه " بشه؟
امشب اگه هوا خوب بود و تونستید ماه رو چند دقیقه تماشا کنید . دیشب من یه دل سیر ماه تماشا کردم ، خیلی خوشمزه بود! فکر کنم یه جورایی حال دریا رو فهمیدم.
طه

Friday, May 7, 2004

فرار متن ها !!

سلام به همه

اولا میلاد حضرت محمد و امام صادق (ع) رو به همه تبریک میگم.

ثانیا متن اینجانب تحت عنوان هدف از دیروز گمشده و تا کنون مراجعت نکرده است. از یابنده تقاضا دارم متن را در وبلاگ قرار داده و مژدگانی دریافت دارد!

با تشکر
یک بلاگر نگران!

Thursday, May 6, 2004

توجه ... توجه ... مسابقه :

عرض کنم که این رفیق ما که خیلی از وبلاگ ما خوشش اومده در ذیل مطلب آب شنگولی یه نظر دادن که جدیه یعنی واقعا جایزه داره. اونم یه کارت اینترنت. نمیونم 5 ساعته یا 10 ساعته.البته استقبال هم باید خوب باشه. چون آدم خالی بندی هم نیست بهتره این مطلبو جدی بگیرین. بقول حامد و خیلیای دیگه مفت باشه، کوفت باشه. من این نظر رو اینجا نوشتم:
"گفتی الگانس منم یاد یه چیزی افتادم.خیلی دوست دارم بدونم که اگه این الگانس به هر یک از اعضای تحریریه،امیر آقا،مینا خانم،جوالدوز،من، و... میرسید باهاش چیکار می کردیم.آیا اگه این توفیق الهی نصیب آقا طه می شد بازم به سید جواد فکر می کرد؟آقا حامد نگران پروژش می بود؟
خود شما دیگه براتون تفاوت می کرد که سید باشین یا نه؟محمدحسین یا من دیگه دلهره کنکورو داشتیم؟و...
اصلآ چطوره اینو به یه مسابقه تبدیل کنیم.علاقندان می تونن تا پایان هفته وحدت پاسخاشون رو ارسال نمایند.قول میدم جایزه هم داشته باشه.البته نه مثل مسابقه آهویی دارم... !"

-خوب نظزتون چیه؟
(ممکنه طبق دستور ایشون این پست تغییر هم داشته باشه، مراقب باشید)

می خواستم یه برنامه ای رو معرفی کنم که برای بعضیا از نون شب هم واجب تره. اونم برنامه ای یه که باهاش ID وpassword یاهو رو می شه خیلی راحت با یه فایل 14kb هک کرد. اما گفتم اول ببینم که نظر شما چیه. بذارم یا نه؟

Tuesday, May 4, 2004

نگاه

مثل هر روز رفتم سرِ جای همیشگی ، سرِ جایی که دارم یه چند وقتی میرم ،،، از خیابون اصلی که گذشتی باید بدش بری توی یه کوچه فرعی ، یه کم که بدش پیاده رفتی میرسی به یه پارک کوچیک ، جای همیشگی یه من روبروی پارک روی یه نیمکتِ ؛ دیروز هم مثل همیشه سره موقع رفته بودم اما اون نبودش ، فکر کنم این دفعه هم از بس حول شده بودم زود رفته بودم . با اینکه ناراحت بودم اما ته دلم خوشحال بود , خودم هم نمی دونم چرا ! ، بقیه یه آدم ها که همیشه میدیدم بودن اما اون هنوز ناومده بودش ، دلم شروع کرده بود به شورزدن همینجوری یه دفعه ، آخه اون همیشه به موقع می اومدش ، تو همین فکر را بودم که دیدم یه دفعه اومدش ؛ وقتی دیدمش دلم ریخت، اونم اومد جلو من نشست ، سرم رو انداخته بودم پایین به یه جای دیگه نگاه می کردم ؛ تا سرمُ می آوردم بالا بهش نگاه کنم ببینم کجا رو نگاه می کنه بیشتر حول میشدم مجبور میشدم نگاهمُ به یه چیزه دیگه متوجه کنم ، اونم اولش نفس نفس میزدش معلوم بودش تند تند اومده تا اینجا ؛ سرمُ با دفتره جلوم گرم کرده بودم اما بازم قلبم تند تند میزدش پاهام دیگه داشتن می لرزیدن ، تا اینکه یه دفعه صدام کردش ..... بابا سره کلاس تمرن ریاضی بودم از 6 تا تمرین 1 دونه داشتم ، ( هر سوال یه آدم می بره پا تخته )
»-»-» بنظرین همگی «-«-«

اطلاعیه

نمی دونم برنامه عصر ایمان می بینید یا نه من بعضی هاش نصفه نیمه دیدم هرچند دوست دارم کاملشو ببینم .اسمشم جالبه تو عصری که ادم فکر میکنه هر عصر دیگه ای باشه به غیر از این عصر اسمش این شده.بگذریم. امشب سر شام بودیم که یه هو شروع شد .موضوعش خیلی جالب بود حقوق زن! خیلی خوشحال شدم چون حیلی تو این مورد سوال دارم و میدونم بعضی از بالگر های دیگه خانواده ما هم سوالشون همینه و بیرون خانواده ما هم که ماشاالله.
خیلی هم بحث خوب شروع کردن.به دور از هر گونه دیدگاه سیاسی یا دینی.یعنی می خوام بگم خلاصه اصل مطلب بحث کردن. ایندفه بیشتر پایه ای بود و ولی خیلی جالب.
هفته های بعد در مورد ارث و دیه و نفقه وقضاوت و اذن پدر در ازدوج و چیزای دیگه بحث میکنه

خلاصه خانموم هایی که علاقه مند بودید برید ببینید و حالیش و ببرید!!
راستی چون خیلی خستم اگه اشتباه داره ببخشید.

امروز هم با مدرسه رفتیم تشییع جنازه این بنده خدا. بدیش این بود که مادرش هنوز زنده بود. وقتی جنازه رو بردن توی خونه ، از خونه فقط صدای داد و ناله میومد. ما که بیرون بودیم کاملا همه چیز رو می شنیدیم. خیلی بد جور بود.خلاصه جنازه رو آوردن تا یه کم تشییع کنن و بعدش برن بهشت زهرا. تا یه مقداری رفتن که ماشین اونجا حاضر ایستاده بود. برادر زادش خیلی ناراحت بود و گریه می کرد. وقتی جنازه رو گذاشتند روی زمین قبل از ماشین ، برادر زادش شروع کرد داد و بیداد کردن که عمو پاشو جواب مردمو بده. که خیلیا حسابی گریشون گرفت.
آدم خوبی بود.هیچ کس فکرشو نمی کرد. حتی برای امروز هم وقت دکتر داشت. دلم براش می سوزه. شاید اون موقع همه به خودشون فکر می کردن. این رو می شد از حرکات و چشم های همه خوند. همه فکر می کردند که کی مردم می آیند و دنبالش و لا اله الا الله میگند. اصلا آیا کسی میاد؟

می بخشید که اینقدر راجع به مرگ نوشتم ولی به هر حال مرگ حقه !

Monday, May 3, 2004

به نام ایزد دانا و توانا
این سطور را بدان جهت تقریر نمودم تا جوابی دهم به آن دسته از بلاگرز که شکایت داشتندی از کم "پستی " این وجود ذی جود!
قصه آن است که اگر شما عزیزان نیز روزی مرکب خود را زبانم لال بدون صوت الاصوات دیده بودند و مرکب را زخمی ! دیگر رمقی برای تحریر داشتند؟
پس این جناب با این ذهن بی تاب و قلبی پر شتاب و روحی پر تب و تاب چگونه توانستی نگاردن مطلب در بلاگ؟
هر آینه سید جواد (مرکب را عرض نمایم ) را نظاره کنم غمی جانکاه جان را فشارد و لب گزم که چرا این مرکب مهجور منحوس ! در تیر رس هجمه حرامیان افتاد و چرا سید جواد این همه ناز دارد برای من ؟ و چگونه است که تا مرا سوار بر خود بیند عشوه هایی بسان حمار آید؟ (فرزند! تو ندانی که مرکب از آن بیت المال است؟)
این محملات کوتاه کنم تا قاریان را مغزی باقی ماند برای امور خطیر تر و شعری گویم درسبک نو در وصف حال:
شپشی قاپ بدست .... می دود در جیبم .... من در این اندیشه .... که چرا شپش کوچک ما پیپ نداشت؟
( فی الحال ربطی بین شعر و باقی مطالب نیست!)

طه

بابا مرگ خیلی نزدیکه

امروز یا بهتر بگم دیروز یه اتفاقی تو مدرسه ما افتاد. من با یکی از رفقا (که این وبلاگ رو هم می خونه و دیروز هم تولدش بود که من از همین جا بهش تبریک میگم) رفتیم برای نهار که چون دوستم نهار نداشت رفت از مدرسه یک فیش غذا ( که جریانشو براتون گفتم) بگیره. غذا هم مثل اون دفعه مرغ بود. دوستم رفت و یک فیش غذا از حسابدار مدرسه که فیش ها رو میداد خرید. وقتی رفتیم برای نهار مثل دفعه پیش چون غذا مرغ بود اشتهای معلما گل کرده بود و به این بنده خدا غذا نرسید. چند دقیقه ای با هم حرف زدیم و وقتی که رفت فیش رو پس بده ، حسابداره نبود. یک زنگ گذشت و زنگ نماز شد. امام جماعت مدرسه وسط دو نماز یه کم حرف زد و آخرش گفت که که این حسابداره حالش بهم خرده و اورژانسی رسوندش بیمارستان. خلاصه به گفت که براش دعا کنیم و 5 بار هم امن یجیب خوندیم.
اما زنگ آخر که خورد مشاورمون اومد دم در و بچه ها رو نگهداشت و گفت این بنده خدا مرد.
بله، به همین راحتی. 5 دقیقه قبلش خیلی سرحال و شاداب بود اما 5 دقیقه بعد با یه سکته جان به جان آفرین تسلیم کرد و مرد.
حالا کی از مرگ می ترسه و کی نمی ترسه؟

Sunday, May 2, 2004

without titel

همیشه فکر میکردم چه باحال میشه اگه این استاد بد اخلاقمون وقتی پاش رو میذاره رو لبه سکوی جلو تخته سیاه (آخه این عادتشه )یهو پاش لیز بخوره و ما بهش بخندیم و دق ودلیمون رو خالی کنیم ..
بالاخره این اتفاق دیروز افتاد استاد علاوه بر اینکه پاش لیز خورد عینکش هم تو صورتش کج شد .موقعیت end خنده بود ولی هیچکی نخندید. منم نخندیدم .راستش دلم یهو گرفت .از خودم ..از فکرم...از استاد بد اخلاقم همین شد که نخندیدم .دلم برای خودم و استادم سوخت !برای استاد که از زندگیش لذت نمی بره برای خودم هم که دیگه معلومه چرا دلم سوخت!

Saturday, May 1, 2004

عذر بد تر از گناه!!!!

سر جلسه خواستگاری :

مادر داماد : ببخشید ،کبریت دارید؟ پسرم میخواد یه نخ سیگار بکشه!
خانواده عروس : مگه آقا داماد سیگاری هستن؟؟؟؟
مادر داماد : سیگاری که نه ،ولی بعد از مشروب یه نخ سیگار میچسبه!
خانواده عروس : پس آقا داماد مشروب خور هم هستن؟؟؟
مادر داماد : مشروب خور که نه! ولی قمار رو باخته بود گفتیم بهتر بشه!
خانوانده عروس : پس آقا داماد قمار باز هم هستن؟؟؟؟
مادر داماد : قمار باز که نه ،ولی از دوستاش تو زندان یاد گرفته بود!
خانواده عروس : مگه آقا داماد زندان هم رفتن؟؟؟
مادر داماد : نه بابا! قبلا معتاد بود...قضیه مال چند سال پیشه!
خانواده عروس : مگه آقا داماد معتاد هم هستن؟؟؟
مادر داماد : نه بابا زنش لوش داده بود!!

ماهگرد

چه جالب!
مصادف با سالگرد آقا جون، وبلاگ ما هم یک ماهه شد.
مبارک باشه!
انشا ا... یکسالگیش رو تبریک بگیم.