Sunday, October 31, 2004

سر دوراهی میشینم

دیدی چی شد؟! دیدی چه بلایی سرم اومد!؟!؟!؟ حالا دیگه با این زندگی چه بکنم؟!!!
باید بین شریعتمداری و کیهان و Orkut یکی رو انتخاب کنم!!! خوب خاک به سر شدم دیگه!
خوب! این جملات بالا متعلق به من نیست بلکه متعلق به یکی از مریدان آقای شریعتمداری است که مقاله امروز کیهان راجع به Orkut رو خونده! که طبق معمول هم به این میرسه که چقدر استکبار خفنه! چقدر جوونها بیچاره میشوند و .....
من یکی دیگه از دست این آقای شریعتمداری و روزنامه اش کلافه شدم! خدا نکنه یه روز این بابای ما مقالات کیهان رو بخونه!! اوه اوه.. وای !! تصورش هم دهشتناکه!
یه دفعه به وبلاگها گیر داد و همه رو به یه چوب زد که " هرزه نگار" هستند و ریشه جوونها رو خشکوندند . ... بعد فهمید که سوتی اساسی داده !
فیلتری هم که کلی سایت سیاسی و یا هر چی که عشق صاحب فیلتر کشید با اسانس چند سایت مستهجن رو فیلتر میکنه حاصل دسترنج و گیر دادنهای پیاپی ایشون هست! به همون اتهام هرزه نگاری!
امروز هم که Orkut و اینکه نود درصد پیامهای این شبکه "هرزه نگاری " هستند! جوونها روزی سی و پنج سال پای این شبکه وقت تلف می کنند و .... از جفنگیاتی( با عرض معذرت البته !) هستند که امروز به هم پیچیده اند!
یکی حالی ایشون و دارو دستتش بکنه که اینترنت و Okut و وبلاگها و .. همگی از ابزارهای ارتباطی جدید هستند و کاری رو می کنند که روزنامه شما بیست – سی سال پیش می کرد.حالا دیگه به خاطر چند استثناء همه رو نابود می کنند ؟! این مربوط میشه به همون " توهم توطئه " که ایشون دچارش هست! ( یا شایدم توهم هرزه نگاری همه به غیر از آقای شریعمداری و آقای احمدی نژاد!)

وای خسته شدم! چقدر گل لگد کردم! برم قبل از اینکه کسی اخطار بده برم بیل بزنم!( الان شبه چشمم بیل رو نمیبینه! باشه فردا !)

Thursday, October 28, 2004

سه فیلم با یک بلیت

اول : کشف جدبد:
دیروز فهمیدیم که یکی از چیزهایی که که خیلی کیف داره اینه که هشت نفره سوار یک RD بشیم که بنزین نداره! جاتون خیلی خالی، آی خندیدیم!ای خندیدیم که نگو! ( البته دو نکته وجود داره : اول هفت نفر بودیم نه هشت نفر ولی چون یکی مون نزیک به صدو سی کیلو وزن داره براحتی میشه جای دو نفر حسابش کرد! دوم اینکه شماها از این کارها نکنید چون ترمز ماشین شده بود عین ترمز قطار و سیصد متر جلوتر تازه یه اثراتی از ترمز کردن ظاهر میشد! در ضمن کلی هم تابلو بود!مخصوصا وقتی برای مسافرهای کنار خیابون بوق میزدم!)
**
دوم : زیر آبی:
سر کلاس" شبکه" و در هنگام تقسیم پروژه:
استاد- شما می خواهید راجع به چه موضوعی تحقیق کنی؟
دانشجو- استاد "سوئیچهای نوری"!
استاد- بارک الله! سخت افزاری یا نرم افزار؟ ( این استاد به طرز تابلویی از دانشجویان سخت افزار خوشش می آید و خودش هم کاملا به این نکته اذعان دارد!)
- سخت افزار!
- ببینین! این سخت افزاره! حالا چرا "سوئیچهای نوری"؟!
-(ای بابا گیر نده دیگه!) استاد چون از این موضوع خوشمون اومده!
- چرا؟
-( نخیر مثل اینکه نمیشه زیر آبی بریم!) استاد چون ترم پیش که با شما "انتقال" داشتیم تا یه حدودی راجع به این موضوع تحقیق کردیم اینه که گفتیم این ترم از دنبالش تحقیق کنیم!
ما که نشنیدیم ولی احتمالا استاد در اون چند ثانیه ای که به دانشجو نگاه می کرد در دلش گفته :"اِ؟ زرنگی؟ که بری نصف دیگه اون مطلب ترم پیش رو ترجمه کنی بیاری؟ الان درستت می کنم!"
استاد- خوب شما برو راجع به امنیت در سوئچهای نوری تحقیق کن!
دانشجو- چشم استاد( ای خدا خفت کنه که کاسه کوزه ما رو ریختی بهم!)
و این گونه بود که مجبور شدم اینترنت را به طرز خفنی بجولم! و هر چه می جولم کمتر میابم!
**
سوم:
دیدی لیمو خانم که آدم میتونه یه بارکی کلی گل لگد بکنه و در ضمن هم عین تراکتور پست نده!(همه رو بریز توی پست به خورد ملت بده دیگه! کاری داره؟)




Monday, October 25, 2004

مسئلة یا شیخ

چند وقت هست که مسئله ای ذهن من رو به خودش مشغول کرده. اون مسئله هم این است :
چرا در ماه رمضان بازده کارهای روزمره مردم اینقدر کم میشود؟ مغازه دارها که یک خط در میان مشغول شغل شریف هستند. کارمندها هم که در حال جیم زدن هستند و در هر شغلی به همین ترتیب!
به عبارت دیگر می توان این مسئله را اینطور مطرح کرد که مگر انسان سازی و یا عبادات ویژه ماه رمضان( جدا از اینکه آیا این عبادات در مردم اثر میکند یا نه!) منافاتی با جنبه های دیگر زندگی دارد؟ اگر دارد، پس چرا مملکت را رسما در این ماه تعطیل نمیکنند که مردم با خیال راحت به نماز و دعا و قرآن برسند و اگر منافات ندارد ( که شخصا فکر می کنم ندارد)پس چرا مملکت به حال نیمه تعطیل در می آید؟ شنیده ام که در عربستان سعودی مردم در شبهای ماه رمضان فعالتر هستند و بعضی از امور را به بعد از افطار موکول کرده اند. ما ایرانیان هم تماشای انواع و اقسام سریال و خوابیدن در ساعت ده شب را به بعد از افطار موکول کرده ایم!
شاید هم بنده خیال می کنم بازده کارها پایینتر است ولی افرادی هم که از بنده بیشتر در اجتماع فعالیت می کنند با این نظر موافق هستند.
به نظر شما هرچه عیب است از مسلمانی ماست؟ یا هر چه عیب است ز ایرانی ماست؟ یا هر چه عیب است ز دولتمردان است؟

Sunday, October 24, 2004

AUDI TT


من متعلق به همه شما هستم


Thursday, October 21, 2004

-

یه کار متفاوت با کارهای همیشگیم. امیدوارم خوشتون بیاد
!i!i!i!i!i!i!i!i!i!

Wednesday, October 20, 2004

به یک پیام بازگانی توجه بفرمایید

چون در اینجا قادر به پخش این آگهی نیستیم لذا متن فیلمنامه آنرا ملاحظه بفرمائید:
داخلی ، روز :
( صدای راه رفتن یک مرد! سپس صدای باز شدن در )
پدر – سلام
پسر – سلام از ماست.
- باز چه بلایی سر این پژو آوردی!( با لحن عادی! عجیبه نه!؟)
- والله این دفعه من بی تقصیر بودم.
- حالا خسارت گرفتی؟ بیمه واین جور چیزها رو چی؟
- عرض شود که .....این دفعه ماشین دیگری در کار نیست!
- (با لحن متعجب) یعنی چی ؟؟؟
- ( با لحن یک نادم پشیمان) اول بگم که به جام خودم من هم دستی رو کشیده بودم هم ماشین تو دنده بود! حدود ساعت یک بود که یه نفر زنگ زد و گفت که آقا این ماشینتون رفته پایین و... خورده به درخت پایین کوچه!
-..........
-( همچنان با لحن نادم پشیمان ) والله فکر کن خودت بودی! کاریه که شده دیگه !
-( صدای حرف زدن پدر و پسر در پس زمینه ) : شباچصیست در خدمت شماست ! شانسهای گل و بلبل و گولی مگولی خود را به ما بسپارید تا شما را به Lucky Luck تبدیل کنیم!
( خدایی من کاره ای نبیدم! )
**
پی نویس: این اینترنت که من استفاده می کنم افتاده به جون Blog spot بنابراین من نه میتونم وبلاگ رو به طریق عادی ! ببینم نه کامنت بدم تا یه چند وقتی! این هم در راستای همون شانس ذلیل مرده هست !

Tuesday, October 19, 2004

حاج اقا ال.جی

همین مونده بود که ال.جی برای طاعات و عبادات ما ارزوی قبولی کنه!

Monday, October 18, 2004

-

خدا در همین نزدیکی ها
دم افطار انگار خدا می آید همین نزدیکی ها
.نزدیک سفره دستت به سفره نمیرود می خواهی باز هم مهمان باشی.
چشمانت بارانی میشود.
انگار ابر عشق ؛ حالا مجال باریدن یافته است.
می خواهی چیزی بگویی؛دعایی بخوانی
اما بغض راه گلویت را می بندد.
حالی ات میکند که چه جای حرف و ذکر !
که آن شنوای بزرگ,در فاصله ای اندک حضور دارد.
دلت میلرزد
وجودت از او پر می شود
عشقش را یکهو می ریزد توی جانت
تب میکنی چهره ات گلگون می شود .
حالا سبک شده ای می خواهی پرواز کنی تا عرش بالاتر از فرشته ها
اما نمی گذارند بروی!اما چرا؟
چون فرشته ها هم قرار است در شبهای این ماه به زمین بیایند
چرا؟
که تماشا کنند مهمانان خدا را و پرنیان بالهاشان را بگسترانند برای روزه داران.
زمین گیر می شوی ؛چرا که جایی ارزشمند تر از زمین نیست و گر نه فرشتگان خدا
به آنجا کوچ می کردند.
خنده روی لبها یت مینشیند .
نگاهت به دور دستی نا معلوم خیره می ماند ؛بهشتیان را می بینی که حسرت نشستن کنار سفره افطار تو را دارند ...

اندرز پاره

ای فرزند! اکنون که بعد از سالها تلمذ در محضر اساتید گونِِگون ، پاره ای علم بهر استفاده اندوخته و در مکتب خانه آزاد چندین و چند واحد پاس نمودم تو را سفارش می کنم که در هنگام کسب دروس عالیه از اساتیدی که چون زنبور بی عسل علم خود انتقال نتوانند داد و در روز داوری نمرات عالیه چونان نقل و نبات پخش کنند ، دوری کن که تو را پخته خوار کنند و زحمت کسب علم را در تو بکشند و تو را بسان خود بی علم بار آورند! و در مراحل بالاتر بواسطه همین اساتید در دروس کم خواهی آورد و به آن استاد ناسزا خواهی گفت که در ماه رمضان این کار موجب خسران است و در ازمنه دیگر موجب بهتان!
استاد فزون مایه که پوست در کند
صد به بود زانکه نمره در کرد!
( البت! راه حل سومی نیز موجود است که عبارتست از اخذ درس با استاد نمره در کن! و رفتن سر کلاس استاد پوست در کن! که اگر وقت و سایر موارد اجازه داد راه حل نکوئی است!)

Sunday, October 17, 2004

ضيافت الله به اين مي گن

ماه رمضونا دانشكده ما تگزاسِ! از يه طرف ساف كه بازه از طرف ديگه هم بعضيا طوري رفتار مي كنن انگار عمداً مي خوان بگن ببينين ما روزه نيستيما!!
مثلاً امروز آش مي دادن. حدود پنج دقيقه مونده به اذان شروع كرده بودن به پخش كردن، حالا قبل از اينكه اذان بگن هركي گرفته وايساده به خوردن، يعني پنج دقيقه صبر كردن انقدر سخته؟!
نمي دونم والا، البته همه كه اينطوري نيستن. در مورد خيليا هم آرايشا كمتر ميشه، مقنعه ها مياد جلوتر. اما انگار تغييرات مثبت فقط تو خانوماست، ماشالا آقايون كه تازه تيكه پراكنيشون عود مي كنه!!

porsche QT LA

porsche QT_LA,

روی عکس زیر کلیک کنید تا عکس بزرگتر رو ببینید.
Created by MasterMosi




Friday, October 15, 2004

آرزو

می خواستم راجع به ماه رمضان بنویسم اما فکر کردم حتما کس دیگری این کار را خواهد کرد. پس گفتم از قول خودم بنوسیم . از اینکه اصلا دوست ندارم امسال فقط گرسنگی و تشنگی بکشم. اصلا دوست ندارم اون اندک اثری که ماه رمضان بر روح نیم بندم میگذاره همون هفته اول شوال از بین بره.دوست دارم واقعا آخر ماه رمضان از اینکه این ماه تمام شد و اگر زنده بودیم باید تا سال آینده صبر کنیم حسرت بخورم.
خوب از قدیم گفتند آرزو بر جوانان عیب نیست. شاید این چیزهایی که دوست دارم عملی نباشه اما اون ته ته دلم دوست دارم اینطوری باشه.
نکته : در این ماه شیطان زندانی است بنابراین هر خلافی سر زد ، دیگه بلا واسطه میرسه به خود خودمون!
(به من نمیاد برم بالای منبر! نه؟)

Thursday, October 14, 2004

تشکر و سپاس

برای تحقیقاتم یه عالمه مطلب پیدا کردم.ولی نمی دونستم با این وقت کم چه جوری میشه این همرو ترجمه کرد!
حالا به طور اتفاقی یه پایان نامه پیدا کردم که دقیقا ترجمه متن هاست D:

وااااای خدا جونم متشکرم که اینقدر به بنده هات لطف داری!

Monday, October 11, 2004

پاییزِ پلیس

خانمها ، آقایون! پلیسهای اتوبان صدر و بابایی دارند مثل برگ درختان پاییزی ، یک به یک به افسانه ای تبدیل میشوند! حالا اینکه یکی یکی از سر کار جیم میزنند یا در دعوا با رانندگان محترم سر به نیست می شوند یا توسط رانندگانی که برای گرفتن جریمه ترمز نمیکنند به دیار باقی می شتابند یا به خاطر هفته نیروی انتظامی مرخصی تشریف دارند یا اینکه زیادی شیطون بلا شدند و این گوشه کنارها قایم شدند یا به محلات بی قانون تر کوچ کرده اند دیگه الله اعلم! حالا ممکن هست که هنوز هم پلیس دیده بشه ولی لااقل مثل یکی دو ماه پیش مثل مور و ملخ! تو خیابون پلیس نریخته!
شاهد هم آقا حامد هستند که هفته پیش به اتفاق ایشان عنقریب یک کیلومتر در بزرگراه صدر به جولان پرداختیم و بعد یادمون افتاد که ای بابا ! کو کمربند!؟!؟! و آبی از آب دِگر نتوان جنبیدن!
هی هی هی ! آری ای فرزند! فقط عزم آن داشتند که چند برگی به دوسیه قطور تأدیبات معوقه مرکب اضافه کنند! ( چرا یهو فارسی دری از خودت در وکولی؟)

Thursday, October 7, 2004

مصلحت

یک کلام اینجا می خوای بنویسی باید هزار جور مصلحت اندیشی کنی که باعث می شه بعضی وقت ها (مثل الان) اصلا بی خیال نوشتن بشی!!

Wednesday, October 6, 2004

اعلامیه

اینجانب در این زمان و از پشت این تریبون دیجیتالی اعلام می کنم که رسما به فرقه " شباچسصثیست"(با تلفظ shabachesesist مخفف عبارت "شانس با چه سه(س،ص،ث)ای هست) گرویده و همون نام "گووولی پسر" که برگزیده بودم دوباره انتخاب کردم و تنفر خود را از فرقه ضاله "خر شانس" ها ابراز میدارم.
ضمنا به تمامی صاحبان دستهای آشکار و پنهانی که سعی دارند بنده تحصیلات خود را با مشقت هر چه تمامتر به اتمام رسانم و در این را از تمامی ابزارها، من جمله تعویض استاد گل گلابی با نوع دهشتناک تا انداختن چهار فروند امتحان در دو روز، نیز اعلام میکنم :"هر چی سنگ بندازی خیالی نیست آبجی! همه درسها رو با هر استادی که طلبه ای پاس میکنم تا اون چشات در بیاد!!"

Tuesday, October 5, 2004

تایتل مهم نیست نوشته مهمه !

ای بابا !خوب بیخود نیست که سطح تحقثق و تفحص و پژوهش تو کشورمون پایینه دیگه!سه روز نشستم پای کامپیوتر به جای اینکه وبلاگ بخونم هی مقاله سرچ می کنم ماشالا یکی از یکی بیخود تر!هر عنوانی رو می زنی چندین هزار صفحه باز می شه ولی مگه به درد می خورن؟! می گفتم این گوگل چه جوری این همه مطلب و میاره ها.خوب چرت و پرت اوردن که کاری نداره.
باید تحقیقمون تا دو هفته دیگه همراه با متن تایپ شده به زبان اصلی اماده باشه.منبعش هم از سال 2000 تا 2004 باشه واقلا 1 ساعت تموم هم طول بکشه 10 نمره نافابل هم داره.حالا بگو به کدوم استاد باید تحویل بدیم؟ همون که ترم پیش می خواست ما رو بندازه_ننداخت!_ و اینجانب نباید کم بیارم!
می خواستم از یه چیزای دیگه بگم اصلا .از اینکه روزها چقدر مهمن.یعنی روزهایی که توشون یه اتفاق مهم افتاده و به این واسطه مهم شدن.می خواستم بگم که این جور روزا اصولا یه جوری هویت ما محسوب میشن _حالا چه دارای یه مناسبت ملی باشن جه مذهبی _می خواستم بگم اگه این روزا رو فراموش کنیم در واقع خودمون رو فراموش کردیم . می خواستم بگم اخه چرا واسه عید نیمه شعبان و مبعث هیپکس تو وبلاگ فخیمه ما چیزی ننوشت.یعنی یادمون رفته بود؟!
امان از این تحقیقات که نمی ذاره آدم حرفاش یزنه!

Sunday, October 3, 2004

يك روز معمولي

* اين مطلب رو ديشب نوشتم اما وقت نكردم پستش كنم.


امروز كلاً روز من نبود. صبح كه از خواب پا شدم ماهيچه هاي پهلو هام و شكمم درد مي كرد. اول فكر كردم بد خوابيدم ولي دردِ ول كن نبود. دو زاريم افتاد ديروزش 4 تا دونه هولاهوپ زدم، منم حساس، به اين كارهاي خشن عادت ندارم كه. با هزار آه و ناله پاشدم رفتم جايي كار داشتم، خانومه ميگه از همين امروز ديگه اين كار شما جزو مسئوليت هاي ما نيست بايد فردا بريد فلان جا. دست از پا دراز تر برگشتيم منزل.
تا ظهر به خير و خوشي گذشت. پا شديم رفتيم دانشگاه، استادِ تا لحظه آخر بلكم بيشتر درس داد. چون استاد جان درس رو زيادي كش داد خط اولي كه سوار مي شيم ميايم هفت تير ديگه اتوبوس نداره. از اونجايي كه ديروزش عروسي بودم و براي عروسي تو بهمن كلي نقشه كشيدم ، تاكسي رو بيخيال ميشيم و به هواي ميزون كردن هيكل تاهفت تير رو پياده گز مي كنيم.
خسته از تمام اين بند و بساط ها مي رسم خونه. در اطاق رو باز مي كنم يه بوي خوبي به مشامم مي خوره ولي قضيه مشكوك مي زنه، سر منشا اين بو كجاست؟
ميام تو اطاق. اولش متوجه چيز خاصي نمي شم. هنوز در حاليكه دارم دنبال منبع بو مي گردم مي شينم رو صندلي. نگاهم به زمين مي افته. يه چيزي مثل خاك رس رو زمين پخش و پلا شده. ولي آخه خاك رس كه اين بو رو نمي ده! اصلاً خاك رس كجا بود؟ نگاهم كه به روي ميز مي افته، آه از نهادم بلند مي شه. جعبه پنكيك نازنينم كه دو هفته بيشتر از خريدش نمي گذره، خالي روي ميزِ و محتوياتش خورد و خاكشير روي زمين ريخته و بعد هم جاش به طرز ناشيانه اي پاك شده، با قيافه بر افروخته اي وارد هال مي شم. مامان و علي دارند تلوزيون مي بينند . با لحني كه سعي مي كنم آروم باشه ميگم كي پنكيك منو ريخته وسط اطاق؟ مامان مي گه هر كي ميره تو اطاقت. پس مامان چيزي نمي دونه، ولي علي قيافش بد جوري مشكوك ميزنه. مي گم علي كار توئه؟ انگار دو نيروي خير و شر درونش به جون هم افتادن كه راست بگه يا نه. بالاخره طبق معمول خوبي بر پليدي غلبه كرده و ميگه به خدا دستم خورد نمي خواستم بريزمش. تمام دق و دلي هاي از صبح رو سرش خالي مي كنم، بعد هم تا يك ساعت غرغر مي كنم.
بعد از همه اينا دوستم زنگ زده، مي گم اون فيلم ها كه بهت گفته بودم چي شد؟ ميگه ليستش رو گم كردم. حالا كي حال داره بشينه فكر كنه اسم فيلم يادش بياد!
در حال حاضر يه نوشته نيمه تموم رو بايد تموم كنم و دردكمر حسابي امونم رو بريده. آخه دختر خوب اين وسط هولا هوپ زدنت چي بود؟ حالا هي اين مونا خانم بياد بگه من ديروز 1000 تا زدم امروز 1100 تا كه تو نبايد وسوسه بشي!!


Saturday, October 2, 2004

Tommy Vencitti is an inoccent man!

- میدونم اشکال کار از کجاست. راه حل رو هم میدونم اما چرا دست به کار نمیشم و هر روز کار رو مشکل تر از دیروز میکنم؟
- فکر کنم این خانم لیمو اون ایده انحرافیش رو عملی کرده! که اگه این کار رو کرده همینجا اعلام میکنم: ای خائن! خیانت کار ! جفا پیشه ددمنش! و الی آخر!
- حالا اسب از کجا بیارم! اگه گیر هم بیاد یا زیادی بزرگه یا کوچیک! ولی موش بهتره ! هر بار هم که یه حرف میزنی ، یه بار میگی می جوشه! یه جای دیگه میگی نه! نمی جوشه!ای لعنت بر ذات سگت! اگه دیگه به حرفای چپ اندر قیچیت گوش دادم!
- بدعت گذار! منحرف! جریان انحرافی !