Tuesday, December 27, 2005

من تایتل نمیگذارم!

آهای امت اسلام کمک! من میخوام لاغر بشم نمیشه!
یکی بگه من چیکار کنم؟ حرف نخوردن هم نزنید لطفا!

Sunday, December 25, 2005

42834/8054

اهم!

خانوم ها و آقایون محترم:
از اونجائیکه اینجانبه به دلیل الطاف الهی ( مستدام باد!) شماره ام عوض شده از شما عزیزان همیشه در صحنه خواهشمند است از فرستادن هرگونه پیام کوتاه، بلند و دراز از قبیل جوک، پیام های تبریک و تسلیت ( از روز تولد و شب یلدا گرفته تا روز دانشجو و کارگر!)، پیکچر مسیج، پیام های عشقولانه، پیام های غیر عشقولانه، پیام های دیر وقت، پیام های به وقت، پیام های وقت و بی وقت و از همه مهمتر پیام "کجایی؟!" و... به شماره قبلی جداً خودداری نمائید! تا نه موجبات دردسر من شود نه شرمندگی شما دوست عزیز.

با احترام

Friday, December 23, 2005

خدا وکیلی این تایتل هم مکافاته ها!

اولا که ما این چند ترمه که رفتیم دانشگاه صد جا رفتیم دنبال کار و همه جا مصاحبه و از این کارها کردیم. حالا همشون باهم یاد ما افتادن، همه باهم بهمون کار دادن و این است که دهن این جانب در حال سرویس شدن میباشه.(به لحجه طغرل بخونید) من با اینکه دانشجو هستم، حسابرس تمام وقت(!) یه شرکت حسابرسی هم شدم، کارهای طراحی سایت و پوستر و تبلیغات هم که سر جاشونه. از طرفی مشکل همیشگی، دوباره سر باز کرده : آخر ترم! امتحانامون از بیستم همین ماه شروع میشه و ما باید در به در دنبال جزوه های این ترم بگردیم. تا اگه شد، یه چیزایی بخونیم! از همین الآن میگم: مدیریت مالی و معارف و پژوهش عملیاتی و حسابرسی، نیاز مبرم به پاچه خاری آخر ترم دارن!
بازی با کامپوتر هم که تعطیل شده!
Call of Duty 2، Winning Eleven 9، NFS MostWanted، Age of Empires III
هم اومدن و من هنوز از خجالتشون در نیومدم! و فقط MostWanted رو طه کرده توی پاچه ام! (از همینجا مراتب اعتراض رو بهش اعلام میکنم)

شما رو به خدا اگر اندکی وقت اضافه آوردید، به من قرض بدهید که بدجوری نیازمند شدم! مخصوصا برای بازی ها D:

دوما چند سال پیش یه رفیق پیدا کردیم اسمش زانیار بود. این بابا یه داداش داشت اسمش سیروان بود. خلاصه دنیا به کام و بیرون میرفتیم و داستانها. پریروزها رفته بودم ببینم آلبوم جدید چی اومده بخرم. صیاد افتخاری رو خریدم(چون از قبل توی تلویزیون از آهنگ صیادش خوشم اومده بود.) داشتم بقیه رو نگاه میکردم که دیدم روی یه آلبوم نوشته سیروان! من همیشه به سیروان میگفتم تو عمرا کسی رو پیدا نمیکنی که هم اسم خودت باشه. خلاصه به خاطر اسم خواننده، این آلبوم رو هم خریدم که اگه دوباره سیروان رو دیدم بهش بگم یه نفر هم اسمت پیدا شده! خریدیم و اومدیم خونه که دیدیم ای دل غافل! این همون سیروان خودمونه. البته میدونستم که دستی در آهنگ سازی و این داستانها داره ولی نمیدونستم کارش جدی شده! قیافش هم خیلی روتوش کردن که اینجوری شده. خلاصه اینکه این سیروان ما خواننده شده و احتمالا اگه من رو توی خیابون ببینه و زانیار باهاش نباشه، جواب سلاممون رو هم نمیده!

در ضمن در موردافتخاری هم بگم که توی تبلیغ تلویزیونیش، انگار "چرا" داره واسه بچه ها شعر میخونه! لحجش خیلی ضایع بید...

برای یلدا چند تا Offline گذاشتیم که واکنشهای جالبی دیدیم. دست هر کسی که تبریک متقابل داد درد نکنه. هر کسی که جواب نداد، بی تربیته! (اوا خواهر)

Monday, December 12, 2005

من،رابرت،شیخ، اسکورسیزی

یوم شنبه مورخ بیست و سوم ذی القعده سنه هزار و چهارصدو بیست و شش هجری قمری بود. قصد کردیم بعد عمر درازی که در مکتبخانه طبیب جاسبی ( لعنته الله علیه و آبادهی و اجداده!) تلمذ کردیم، کتابی ابتیاع کنیم که هم به کار این ازمنه باقی در مکتبخانه بیاید هم قطور باشد و زینت بخش باشد کتابخانه این حقیر. پس عزم بلاد تجارالکتاب کردم. و در آن ملقمه دود و سرب و اتول و اراذل و تلامیذ، پی در پی از حجره ای به حجره ای دگر می رفتم و طلب می کردم کتاب شیخ مزیدی را اندر باب علم کامپیوت. بعدِ مدتی کتاب یافته و ابتیاع شد به قرار صد هزار شاهی! در راه بازگشت بودم که در ازمنه پر دود که گرمیان پدر و پسر نیم زرع فاصله می اوفتاد به هیچ روی قادر به یافتن هم نمیشدند از زور دود ، ناگه چشمم بی اوفتاد به آن چه نباید! و در دل شوری دیدم و در سر عقلی ندیدم!! و دوان دوان سویش هروله کردم ! آن چه نباید چشم میدید فی الواقع تصویری بود از آرتیست مشهور و محبوب "رابرت دی نیرو" در فیلم " تاکسی چی" اثر برادرعزیز و گرامی و اکبر الکبرأِ فیلم چی های این روزگار مستر " مارتین اسکورسیزی"!
در آن حال شعف غریب و سر خوشی عجیب و سُکر عارفانه و عشق جاودانه بودم که دیدم ستور زیر را در کنار عکس آرتیست که جملاتی بود از خود فیلم) اگر در سر حوصله دیلماج گری ندارید به دیلماج این بنده در بعد این جملات مراجعه کنید):

I gotta get in shape now;too much sitting is ruining my body;too much abuse is going on for too long; from now on there will be 50 pushups each morning,50 pushups; there will be no more pills; no more bad foods. No more destroyers of my body;from now on will be total organisation; every muscle must be tight!

برگردان این جملات فرنگیه میشود:

"باید این هیکل زُخرف، از نو بیارایم! بس که نشستیم و هیچ از جای نجنبیدیم قوای بدنی فنا شد! گرفتاریها فزونی گرفته، زین پس یومٌ بعد یوم هر صبح پنجاه بار "شنای" می رویم! زین پس دوای کیمیاگران بر من حرام است! زین پس غذای زٌخرف بر من حرام است! زین پس ذایل کنندگان قوای بدنی من خونشان از شیر مادرشان حلال تر است!عضلاتم چون فولاد می باید و بی نظمی در من نشاید!"
بدین جا که رسیدم حال او را چون حال خود دیدم و بسی در شگفتی شدم! قوای جّویه سخت مرا در بر گرفت! عقل ذایل شد و احساس غلیان کرد! فی الفور داخل حجره شدم و ندا دادم " ای جوان! پوستر رابرت به چند ؟" پاسخ داد " سی و هشت هزار شاهی!"، لبیک گفتم! در آن حال که حجره دار پوستر لول میکرد، به یاد شیخ اوفتادم! که گر در بیت این پوستر ببیند فی الفوراز غیظ جامه تن بدرد واین حقیر از بند رخت آویزان کند و چوب توی ... ( یعنی توی سرم بکوبد!). زان روز پوستر لول است و در جای امنی پنهان! همی ندانم چه کنم! آن پوستر "آل پاچینو" که مشغول تدخین و استعمال دخان است . هنوز هم مایه مجادله و مباحثه است!این پوستر هم که آرتیست نیمه برهنه است و هفت تیر بدست!
خداوند عاقبت ما به خیر کناد و سایه شیخ را بر سر ما مستدام!

Wednesday, December 7, 2005

دهکده المپیک

امروز خیلی ها ماسک زده بودن. تهران داشت زیر اون همه دود خفه می شد، من هم.

تا حالا شده هی خودت رو به کوچه علی چپ بزنی، هی بگی بیخیال، بیخیال بیخیال... بعد یهو یه روز هر چی میای بگی بیخیال می بینی دیگه نمیشه بیخیال شد؟ میبینی دیگه حتی برای یه قطره اضافه تر هم ظرفیت نداری؟ دیگه سر ریز شدی؟ می بینی دیگه نمی تونی بری تو اون کوچهِ و خودت رو به ندیدن و نشنیدن بزنی؟

هی میخوای درونت رو فریاد بکشی شاید سبک شی اما یه بغضی راه گلوت رو گرفته، دیگه کم کم نمیخواد بزاره حتی نفس بکشی، دیگه حتی دوست داری همین هوای دود گرفته رو با ولع فرو بدی تو سینه ات ...

دوست داری روی همه افکار این چند سالت یه شیفت دیلیت اساسی بزنی.

**
توی اون کتاب یه جاش نوشته بود:

تو مسئول گلتی!

میخواستم زیرش خط بکشم... مثل خیلی کارای دیگه ای که نکردم این خط رو هم نکشیدم...

**
نشده؟

آهان! منم مثل تو.
...

ولی من اصلاً از ماسک خوشم نمیاد.

Monday, December 5, 2005

يك چيز انكار شدني !!!

مي دانم هر دختر و پسري در سال هاي خاصي به امر ازدواج فكر مي كند !
ولي چيزي رو كه نمي دونم اينه كه اگر از بعضي ها بپرسي ( چه دختر و چه پسر اينه كه نمي دونم ، امادگي ان رو ندارم و ...) خدايي بدون رودربايستي با خودتون به ان فكر كرديد . اگه فكر مي كنيد يه صوالاتي داريد كه بدون جوابه بد نيست به اين سايت كه جديدا كشفش !!! كردم سركي بزنيد و در بخش اجتماعي يا مشاوره رايگان ان نيم نگاهي بيندازيد ، تا خدا انشاالله هم شيرينيي نصيب ما بكند .
ادرس سايت :www.tebyan.net

Saturday, December 3, 2005

نقطه عطف ماءالشعیر، کولباس و استقراض بانک

شبی از شبها ، آن گه که خسته از کار روز قصد خانه کردم. در میان ره هوس "دلستر" بر حواس چیره شد و ابتیاع کردم دلستری مطعم به طعم آناناس. چون به خانه رسیدم، بعدِ تعویض لباس آن نوشیدنی به یخ مخلوط ساختم و در آن حال نوشیدن دلستر مرا چونان خوش آمد که از نوشیدنش خستگی را به در دیدم و تشنگی را رفع زحمت کرده و چون تداوم این حال خواستار شدم دلستر به میان اهل بیت بردم و نوش ادامه دادم.
شیخ چو در آن حال مرا بدید نگاهی از جانب یسار مرا انداخت! و پرسید "چیست این که جرعه جرعه بالا بیاندازی وحال فراوان با آن به تو دست داده ؟!" بنده را زان جا که استشمام بوی کف دست حاصل نشده بود از زبان به در شد :" ماءالشعیر است یا شیخ!" که گفتن همانا و تغیر حال شیخ همان اما در آن دم لب از لب نگشود و در گوشه ای جلوس نمود. هنوز جرعه بعدی را به کام فرو نفرستاده بودم که از جانب شیخ ندا آمد :" اللهم اجعل عاقبت امورنا خیرا!" چون شیخ این گونه نقل کرد. آنتن ها جنبیدن گرفت و چرخش کرد و خبر داد شست را که هان ای پسر منظور شیخ هر چه بود بر تو بود! لیک خود را در شارع علی یساری! فرض کرده به نیوش ادامه دادم که از جانب شیخ ندا آمد :"زینهار که بعد نیوش، جام خود آب کشی که عین نجاست است!!!" چون شیخ این نقل بکرد. دو دیناری ام اوفتادن گرفت که هان ای غافل!! شیخ رنگ نوشیدنی و کف آن بدید! لیک ندانست از کجاست و شیخ را فرض آن است که نوشیدنی حرام است!! فی الجمله عرض کردم:" یا شیخ! این معجون گرچه چونان که حافظ گفت تلخ است ولی چونان کبریتِ " سِیفتی" بی خطر است. شیخ این می نیست و گرچه ظاهری شبیه دارد لیک کیمیاگران از آن شراب شیطانی و مایه نابودی وذایل کننده عقل و داغان کننده کبد و کلیه و سوراخ کننده معده و بنیان کن خانواده و ...و... را به مدد علوم جدیده گرفته اند و نیست در آن به جز فیتامینهای مفید به حال بشر و رفع کننده سنگ کلیه است و حالی از مثانه بنی بشر به جا آورد که نگو و نپرس!" این همه کلام منعقد شد ولیکن حال شیخ به گونه های بود که فهمیدم آب در هون کوفتم و بس! در این حال اصل قوطی بیاوردم که:" یا شیخ نظاره کن و ببین که درج کرده اند برآن "بدون الکل" و ساخت دول اسلامی است و ممهور به مهر وزارت سلامت است!" که در این حال شیخ را غضب آمد که " ای تفو بر این زمانه!! هر آنچه در زمان طاغوت حرام بود به لطایف الحیل حلال شد!! آن از بانک! که اسقراض را به بهره گیرند و نام کارمزد بر آن نهند و خلق را یتچاپون چاپیدنی عظیم! آن از خوراک زُخرُف "کولباس" که در ازمنه طاغوت بگفتندی لحم خنزیر است! و اکنون طیب و طاهر! این هم از این "دلستر"!
این گفتمان شنیدم و فی الحال! کف بر لب آوردم و فک پر کف دیدم و دو دست بر فک نهادم و فشار دادم مبادا از جا به در شود که شاخ بر کله سبز شد و از توی شاخ دودی بیرون زد که از کله بود!
همان جا فهمیدم که این دلستر و کولباس و بانک هر سه در یک مقوله بگنجند و آن همان است که فرنگیان "جِنِراسیون گپ" خوانندش! و باالفور فرار بر قرار ترجیح دادم.