Saturday, December 30, 2006

پايان شب سيه

پل برمر، حاكم نظامي امريكا در عراق، با غرور و نخوت در مقابل خبرنگاران مي‏گويد: «We Got Him»؛ يعني «ما او را گرفتيم» و اين جمله كوتاه با سرعت شگفت‏آوري به تيتر اول روزنامه‏هاي دنيا تبديل مي‏شود. دوربين‏هاي تلويزيوني جهان نيز به سمت او مي‏روند، تا چهره شكست خورده او را با هيبتي ژوليده به نمايش بگذارند؛ مردي كه هيچ‏گاه نتوانست از «تبار بزرگان» باشد!

صدام مفلوك كه در گذشته تنديس ديكتاتورهايي مانند استالين و هيتلر را در كاخ‏هاي خود نصب مي‏كرد، بدون كوچك‏ترين مقاومتي اجازه داد تا يك نظامي امريكايي دهانش را مانند يك اسب ـ اما نانجيب ـ باز كند و براي تعيين هويت قطعي او نمونه بگيرد. بدتر از آن اينكه از روي حقارت، براي اطمينان از عدم وجود بيماري پوستي با دستكش موهاي او را جست‏وجو كند.
مي‏گويند مادر صدام، در دوران بارداري وي، تصميم گرفت او را سقط كند و پير زني يهودي مانع اين كار شد. كودك به دنيا آمد؛ از كودكي آثار شرارت و تندخويي در وجودش پيدا بود و به قول بيهقي «زعارتي در طبعش موكد بود». در دوران تحصيل دستش به خون يكي از همكلاسي‏هايش آلوده شد. در جواني به يك نظامي قلدر و فرصت‏طلب تبديل شد. در ميانسالي وارد حزب منحوس بعث شد و با حمايت مادي و معنوي قدرت‏هاي بيگانه، به خصوص روس‏ها، پله‏هاي ترقي را طي كرد و بالاخره دولت حسن البكر را كنار زد و بسياري از اعضاي آن را اعدام كرد و به زور «رييس جمهور» شد.

پس از تثبيت قدرت در بين النهرين انديشه جهان‏گشايي برسرش نهاد؛ مي‏خواست مانند اسكندر، چنگيز و صلاح الدين ايوبي نامش را جاودانه تاريخ سازد، هرچند در سال 1974 (1353) با شاه ايران معاهده صلح امضاء كرد، اما ديري نپاييد كه با تشويق اربابان ديروز و دشمنان امروز خود، پس از 6 سال در 24 دي 1359 همان قرارداد را در مقابل دوربين تلويزيوني عراق پاره كرد. پس از آن صدام به معجوني از قساوت، شقاوت و جنايت تبديل شد كه با گذشت زمان غلظت آن بيشتر مي‏گشت. حمله ناگهاني و بي دليل به ايران، علاوه بر ميلياردها دلار خسارت مادي، موجب شهيد و مجروح شدن ده‏ها هزار جوان پاك و مؤمن اين مرز و بوم گرديد كه ضايعه فقدان آنها هيچ‏گاه جبران نمي‏شود.

هزاران نفر از كردها را به صورت انفرادي و دسته جمعي به قتل رسانيد. پنج هزار نفر از مردم بي‏گناه حلبچه را به جرم همكاري با ايران با بمب‏هاي شيميايي به قتل رساند. حتي طبيعت هم از جنايات او مصون نماند. باتلاق‏ها و هورهاي جنوب عراق را به عمد خشكاند تا مخالفان شيعه نتوانند، در آن نيزارها پنهان شوند؛ بدين ترتيب يكي از بزرگ‏ترين جنايات زيست محيطي جهان را مرتكب شد.
***
نوشته بالا از خودم نبود. از جايي ديدم و براتون اينجا گذاشتم. البته براي سايتي هم نبود كه بهش لينك بدم.
به هر حال ما خودمون هم رفتيم عراق. واقعا صدام اين قوم رو ذليل كرده بود. ما وقتي به هتل در نجف رسيديم من اصلا فكر نمي كردم اينجا شهر باشه! خيابون ها خراب، خونه ها نصفه نيمه و ... صبح كه شد تازه فهميديم كجا اومديم. از اونجا از گمرك خبري نيست ماشين ها جالبي ديده ميشد اما از امثال پيكان خبري نبود. اما توي چه خيابوني، همه خاك خالي. يك سري هم بودند با يك گاري كه به يك خر بسته شده بود. مثلا ممكن بود خر جفتك بندازه به يك بنز!
برق كشي هاشون خيلي باحال بود. مثلا بك تير برق ممكن بود 100 تا سيم وصل باشه! اينا از كجا ميومد و به كجا ميرفت الله اعلم. يا يك جا بود كه يك محدوده 3*4 بود و اينقدر بالاش سيم بود مثل سايه بون شده بود. توي نجف فقط 8 ساعت برق بود و توي كربلا هم همش هي برق ميرفت و ميومد. توي خيابون همه يك ژنراتور داشتند و تا برق ميرفت راش مينداختند.
از اماكن فرهنگي ، ورزشي ، تفريحي كه هيچ خبري نبود. من كه تحت اين عناوين چيزي نديدم. حتي بگو يك بقالي با كلاس كه آدم با راه رفتن توش و ديدن يك پفك ذوق بكنه هم نبود. روي ماست هايي كه بهمون ميدادن نوشته بود " لبن الراطب" و كنارش زده بود " شراب البرتقال"، توش چي بود نمي دونم!
شغل عمومي در صد بالايي گدايي بود(تازه ميگفتن كم شده). زبان رسمي فارسي بود. همشون فارسي بلد بودن، مثلا ميگفتن "حاجي بچه يتيم داريم". با يكي داشتيم توي حرم حضرت ابوالفضل حرف ميزديم، عين بلبل فارسي حرف ميزد، مثلا ميگفت " به قول معروف". و البته پول رايج هم تومان و يا خميني بود. مثلا "يك خميني" يعني 1000 تومن. البته 100 تومن، 200 تومن و ساير مبالغ رو هم داشتن. شايد صدام هيچ وقت فكر نمي كرد كه يك روز مبادله كالا در كشورش با اسم امام خميني انجام بشه!
خلاصه توي نكبت زندگي ميكردند. وقتي توي جاده هاي بين شهري حركت ميكردي، حاصلخيزي ازش ميباريد اما توش فقط علف هرز بود.حد اقل 30 سال كار داشتند تا به ما برسند. صدام اين مملكت رو از بين برده بود. مملكت ما رو هم خيلي اذيت كرد. به كويت هم حمله كرد حالا عده اي اعدام اون رو "خشونت" مي دونند!
امشب آقاي آقا محمدي توي تلويزيون داستان جالبي رو تعريف ميكرد. ميگفت رفته بودند توي هند يك شاعري داشت شعري راجع به صدام مي خوند كه مضمونش اين بود: يك شب صدام يزيد رو توي خواب ميبينه. كلي ازش تعريف ميكنه كه دستت درد نكنه، تو اين راه به ما نشون دادي و از اين حرف ها. اما يزيد عصباني ميشه و ميگه كه بابا من يك بچه 6 ماهه كشتم، اما تو اينهمه. من يك نوجوان كشتم اما تو ...... خلاصه بعدش ميگه كه من فكر ميكردم هيچ وقت بخشيده نمي شم. اما حالا كه تو رو ديدم گفتم برم متوسل بشم به ابي عبدالله شايد بخشيده شدم!
.
ادامه متن بالا هم جالبه:
اما داستان صدارت كوفه، هميشه جلوه پرملالي داشته است؛ پيرمرد عرب از سر پند و اندرزي به حجاج بن يوسف ثقفي مي‏گويد: «اي حجاج! بدان كه صدارت كوفه داستان عجيبي دارد. من در همين امارت ديدم كه سربريده حسين بن علي(ع) را براي عبيدالله بن زياد آوردند و او با چوب خيزران بر لب و دهان فرزند پيامبر زد. ديري نگذشت كه مختار ثقفي قيام كرد و سر بريده ابن زياد را براي مختار ثقفي آوردند. مختار با سربريده ابن زياد همان كرد كه او با سر بريده اباعبدالله كرده بود، و باز در همين ديار شاهد بودم كه سربريده مختار را براي مصعب بن زبير آوردند و مصعب با غرور و نخوت بر سربريده مختار نگريست و من در آن لحظه استهزاي تاريخ را دريافتم. اكنون سر بريده مصعب را براي تو آوردند و تو به سر بريده مصعب در طشت نگاه كردي و شراب نوشيدي، و باقيمانده شراب را به صورت رنگ پريده او پاشيدي».
رعشه بر اندام حجاج افتاد، اما عبرت نگرفت، بلكه بر خشونتش افزوده شد و خطاب به پيرمرد دوران ديده گفت: «يا شيخ هم اينك دستور مي‏دهم، سرت را از تنت جدا نمايند تا چشمان نحْست شاهد سر بريده حجاج نباشد».
اينك شاهد بدعاقبتي يكي ديگر از حاكمان كوفه هستيم؛ كسي كه در روي زمين نقش خدايان را بازي مي‏كرد، هم اينك با آه مظلومان برباد رفته است و اين سرنوشت او است.
صدام كه گور ميگرفتي همه عمر
ديدي كه چگونه گور، صدام گرفت

Wednesday, December 27, 2006

وا ا ا ی

راننده پیکان باشعور خیلی کم شده!


حداقل تو تهران رو که مطمئن هستم! نه؟

Sunday, December 24, 2006

افشاگری

من توسط امیر به این بازی دعوت شدم. البته بعضی وقتها خودم هوس کردم راجع به خودم افشاگری کنم ولی خب! این بهانه خوبیه!


-بچه ( یعنی قبل از دبستان) که بودم یه دفعه با این پسر عمو "خودم" بازی می کردم نمیدونم به چه مناسبت دنبالم بود و من هم شدید جو گیر نمی خواستم دستش بهم برسه! در نتیجه رفتم زیر تخت یه اتاق تاریک و از اونجا یه سنگ ترازو ( فکر کنم 400 گرمی) که نمی دونم برای چی تو خونه ما بود رو نشونه گرفتم و صاف خورد به ساق پای بنده خدا! گریون رفت پیش مامانش ! هیچ کی هم نفهمید چی شده!

-ازصف نانوایی و کدو متنفرم!! از خورشت بادمون بعضی وقتها خوشم میاد بعضی وقتها هم متنفرم!

-تنها انشایی که 20 گرفتم، سال دوم دبیرستان بود راجع به کوه که اونم چون کلی مشق هندسه و ریاضی و اینا داشتم خودم ننوشتم بلکه در یک اقدام بی سابقه و تکرار نشدنی دادم بابام نوشت!!

- سال اول و دوم راهنمایی بعد از مدرسه و یا کلاس زبان تو این کلوپ های بازی ( اون موقع سگا بود بیشتر) پلاس بودم و اگه یه دفعه مادرم مچمو نمی گرفت و با آقا کلوپی دعوا راه نمینداخت الان هم همونجا بودم!

- تو دانشگاه یه کلاسی بود که وسطش کلی سیم ولو بود. من هم یه دفعه شاکی شدم سیمها رو کندم و یه جا گم و گور کردم! بعد نیم ساعت وسط کلاس یه کارمند دانشگاه اومد تو شاکی! اینطوری:" کی این سیمها رو دست زده ! تلفن های کل دانشگاه قطع شده" منم که جزوه مینوشتم وقت نداشتم جواب بدم!


خب این از من . من کی رو دعوت کنم که اینجا رو بخونه؟
چی بگم؟ هر کی می خواد خودش بنویسه
من حامد و مصطفی خودمون به ذهنم میرسه!

بدون شرح


شرمنده. عکس از این قراره. اگه باز نمیبینید، بگید. چون من رو اینترنتم فیلتر میلتر ندارم.

Saturday, December 23, 2006

احساسات

رفت و آمد احساسات رو نمی شه کنترل کرد ولی... ولی چی؟


ولی بالاخره باید بشه یه کاریش کرد. چیزی که نتونی کنترلش کنی نهایتا بهت تحمیل میشه.


کی دوست داره کاری رو، چیزی رو، به زور قبول کنه؟






------


بلاگر رو اصلا دوست ندارم.

Friday, December 22, 2006

یه روز از همین روزا....


هنوز روی شب پا نگذاشته بود، توی قاب لحظه ها عکس فردا نگذاشته بود...
هنوز زخمهای دلواپسیمون با مرهم عشقش خوب خوب نشده بود.
خدایا، رمز سفرهای اینجوری چیه که ما خاکی ها ازش سر در نمیاریم؟

Thursday, December 21, 2006

Take It Easy

تا حالا برایت اتفاق افتاده دلت چیزی را بخواهد ولی ندانی چی؟ همه چیز خوب باشد، روی روال باشد، مشکل خاصی نداشته باشی، چه‌می‌دانم همه چیز همانجایی باشد که باید باشد. اما تو آنجایی که باید باشی نباشی. بدانی هم که خوشی زیر دلت نزده. آخر اوضاع فقط عادی است. عادیِ عادی.
.
من الان چند روزی است این شکلی شده‌ام. نمی‌دانم چه مرگم است، چه می‌خواهم. بهانه‌های بیخود می‌آورم. الکی قهر می‌کنم. پر و پاچه می‌گیرم. بی‌دلیل دلم برای خودم می‌سوزد. اما روی هرچه هم که انگشت می‌گذارم درست است. نمی‌فهمم گیر کجاست. هیچ‌کس هم مرا نمی‌فهمد. حرف‌هایم در گلویم رسوب کرده. اما آخر چه بگویم. بگویم نمی‌دانم چه مرگم است؟ نمی‌دانم این چیست که یقه‌ام را گرفته و ول نمی‌کند؟ مسخره نیست؟!
*
کلی این روزها برای خودم کار تراشیده‌ام از آن هایی که بخواهی با یک دست پنج‌تا هندوانه بلند کنی. و صد البته که من می‌توانم. اصلاً از اینکه خیلی کار داشته باشم لذت می‌برم. از اینکه شب موقع خوابیدن آنقدر خسته باشم که به فکرهایی که معمولاً موقع خواب ذهنم را مشغول می‌کند و کلی دوستشان دارم نرسم، احساس رضایت می‌کنم. تا هفته دیگر هم دِد لاین همه‌شان سر میرسد. آن‌وقت در این شرایط که وقت از طلا هم برایم باارزش‌تر است و در برنامه‌هایم دنبال فری‌تایم میگردم تا حداقل برای امتحانی که این وسط نمی‌دانم از کجا پیدایش شده وقتی بگذارم، باید چنین حسی روی سرم خراب شود و به جای اینکه به کارهایم برسم، وبلاگ بنویسم و دلم بخواهد بروم "21 گرم" و آن فیلمی که هیچ‌کس اسمش را نشنیده و سه تا سی‌دی است ولی براد پیت بازی می‌کند ببینم؛ و ناتور دشت بخوانم.

Tuesday, December 19, 2006

برای خودم

باز نمی دونم گیر دادم تا کم نیاورده باشم یا نه واقعا یک چیزی هست؟!

------



آقا این جزوه انتقال 1 من رو کی گرفته بود؟!

بابا یاد بگیر دیگه چیزی امانت می گیری خودت ور دار بیار...

Sunday, December 17, 2006

تحذیریه!

در این مقال برآن شدیم تحذیر کنیم خوانندگان را از تماشای فیلمی خاص! که قبلا لینکیده بودیمش و بنی بشری توجه نکرد!

پیش مطلب:

لکن برای اینکه به ذهن مبارک عزیز خاطرتان متبادر نشود که این جناب سوسولم! یا از امور رعبیه بی زار! عرض میکنم:

ما این فیلم را در نیمه شبی دیدیم و تا صبح تخت بخفتیم!

این هم فردا شبش بدیدم و به فیلم چی اش دست مریزادی گفتیم. لکن رعبی بر دل نیافتاد!

این هم که دیدنش مفرح بود و بس خندیدم و شاد زیدیم!

اما برای اینکه قوای رعبیه مان در حد معقولی است از این کمی خوف در دلمان راه پیدا نُمود!

و اما اصل مطلب:

اما از آن روزی که این بدیدیم در نیمه شبی تاریک و وهم آلود! دیگر نابود شدیم! فنا شدیم! دیگر هر چه کابوس می بینیم یکی با کلنگ وسط فرق دیگری میزند و فش فش خون میزند بالا به حد فوران!

گاهی هم یکی از این عناصر کریه فیلم خفتمان میکند! خلاصه بد وضعی شده.

دلمان نیمی آید لینکی بدهیم از عکس آکتورها! طفلک ها گناه دارید! اگر خواستید ( که اکید توصیه دارم نخواهید!) سرچ کنید بهر :"Birth Deformities" ( به هر حال آن ایده نکبت فیلم هم همین بود!)

تقصیر خودمان است! همان ابتدای فیلم که این عکس ها را در تیتراژ نشان میداد و تک تک موهایمان را سیخ نمود باید فیلم را رویت نمیکردیم!

دیگر که دیدیم و در طول فیلم به سان مردمان مازوخیست! هی تماشا میکردیم و خدا خدا میکردیم این ملغمه گیدورا ، خون، کلنگ، انسانهای کج معوج، فحش، چرک، آدم سوزی( با تمامی جزئیات و مراحل تبدیل یک انسان زنده به تل خاکستر!).... زودتر تمام شود

پس مطلب:

نبینید آقا! نبینید!!! ما گفتیم!

Thursday, December 14, 2006

شمس

دلم واسه كربلا تنگ شده...دلم واسه حرم حضرت علي تنگ شده...دلم واسه حرم حضرت علي تنگ شده...دلم واسه حرم حضرت علي تنگ شده... .
هنوز دست هام داغي ضريح رو حس مي كنه.انشالا خدا قسمت همتون بكنه زودتر بريد.من كه خيلي واسه همتون دعا كردم.دوست و اشنا.فاميل و غير فاميل.دختر و پسر. وبلاگي و غير وبلاگي... .
بايد بگم مردم عراق با اون چيزي كه فكر مي كردم فرق داشتن البته بيشتر منظورم خدام هستن.مهربون هستن با قيافه هاي دوست داشتني.نه از نظر اخلاقي و نه فيزيكي ربطي به خدام مكه و مدينه و كلا ملت سعودي ندارن . خونگرمن.خدا كنه زودتر از اين وضعيت فجيع خلاص شدن....هوووم بازم حرف دارم ولي الان بيشتر نمي تونم بنويسم انشالا واسه بعد اين پست رو بيشتر واسه اين نوشتم كه از زيارت قبول گفتن هاتون تشكر كنم.بازم ممنون.

Wednesday, December 13, 2006

گزارش ويژه از اميركبير

در اواخر ترم گذشته انتخابات انجمن اسلامي بود كه به علت رد صلاحيت هاي گسترده اي كه در كانديدا هاي انتخابات كردند از طرف دانشگاه مطرود اعلام شد و موجب درگيري هاي اون زمان شد. اما در اواسط تابستان ساختمان انجمن اسلامي كه در پشت مسجد بود تخريب شد! آن هم انجمني كه امثال علي افشاري را به آمريكا هديه كرد تا امسال برود و از مجلس آمريكا در خواست كمك كند.در اين انجمن كمونيست، سكولار، لائيك، مسلمان و ... البته اين مطلب رو اعضاي شوراي مركزي قبل تاييد ميكنند و آن را ناشي از دموكراتيك بودن آنجا ميدانستند. اما گير سر انجمن "اسلامي" بود كه خروجي اسلامي نداشت.
.

به هر حال انجمن (در اين متن انجمن = انجمن اسلامي سابق؛همين كه خراب شد) خراب شد.نظر من و شايد خيلي هاي ديگه اين بود كه انجمن "اسلامي" خيلي گنده تر از دهان اين هاست. اما به هر حال آزادي بيان ايجاب ميكنه كه حتي اپوزسيون هم جايي براي حرف زدن داشته باشه. كه نشد.
اما در ابتداي ترم بسياري از اعضاي انجمن به كميته انظباطي رفتند و تعدادي تعليق ترم و تعدادي هم تعليق دو ترم خوردند. بورسيه دكتري متين مشكين از اعضاي فعال انجمن لغو شد و ...
اين جا بود كه بساط دانشجو هاي ستاره دار پهن شد.ظاهرا اينها كه اين بلاها به سرشون اومده سه ستاره بودند. اونها كه دو ستاره بودند با تعهد اينكه در ابتداي مهر سر و صدا نكنند تعليق نخوردند.
.
اما يك اتفاق ديگه هم افتاد. اون ايجاد "انجمن اسلامي دانشجويان" بود! بله، اين اسم توسط كساني غير از انجمني ها استحاله شد. اين انجمن به "انجمن بسيجي" معروف شده. كه البته داستان خيلي زياده.
خلاصه اوايل مهر آروم بود. اما انجمني ها آروم آروم با دادن نشريات زياد مشغول به كار شدند. بعضي از اين نشريات توسط انتظامات از صحن دانشگاه جمع ميشد كه با درگيري هاي لفظي روبرو بود. كم كم تعدادي از اين نشريات توقيف شد و هر نشريه كه توقيف ميشد يكي ديگه اون رو پر ميكرد تا اينكه به روز دانشجو رسيديم و الان هم به سفر احمدي نژاد به اميركبير.

***


فكر كنم خودتون بتونيد حدس بزنيد كه چه اتفاقاتي ممكنه بيوفته. البته يك قشر از انجمني ها كلا براي دعوا سازي و شانتاژ ساخته شدند. اين بل بزرگ توسط مسئولين هم به اونها داده شده بود. اين بود كه كار به اينجا رسيد.
.
قبل از اينكه احمدي نژاد بياد، اول فضا آرامش قبل از طوفان بود. كم كم چند دعواي كاملا الكي ايجاد شد تا فضا قبل از حضور رئيس جمهور تا حد زيادي متشنج بشه. هر دو طرف از بيرون دانشگاه آدم آورده بودند.جبهه گيري ها كاملا مشخص بود. انجمن در چپ و بسيج در راست سالن. هر شعاري با شعار ديگه اي جواب داده ميشه. تا اينكه احمدي نژاد اومد. يك عده داد ميزدند "صل علي محمد، بوي رجايي آمد" و عده ديگه ميگفتند " مرگ بر ديكتاتور". هيچ گروهي بر ديگري غلبه نداشت. چند دانشجو رفتند تا از رئيس جمهور سوال كنند. زماني كه سوال كننده از طرفداران انجمني ها بود سالن به آرامش نسبي ميرسيد اما در ساير اوغات اصلا صداي سوال كننده به گوش هم نمي رسيد. در گيري ها بسيار شديد بود و تماما دو گروه مشغول زد و خورد بودند. وقتي احمدي نژاد شروع به صحبت كرد، انجمني ها گفتند "دانشجو ميميرد، ذلت نمي پذيرد" كه احمدي نژاد هم گفت اين شعار خوبيست و همه اون رو بگن. فن سخنوري احمدي نژاد تا چند دقيقه همه رو ساكت كرد. (يكي از انجمني ها كه كنار من بود به يكي ديگه گفت من فكر ميكردم اين خيلي احمقه ولي واقعا زرنگه!)بعدش دوباره شعار ها شروع شد: "محمود احمدي نژاد، عامل تبعيض و فساد"،"ستاره دانشجو، نشان افتخار است"،"مرگ بر ..." و ... در مقابل هم شعار هايي مثل "احمدي،احمدي، حمايتت ميكينيم" و گ ابوالفضل علمدار، احمدي را نگه دار" و .. مي آمد .
گاهي هم احمدي نژاد از شدت سر و صدا ساكت ميشد تا صدا كم بشه و شعار ها بخوابه.يك بار احمدي نژاد گفت دانشجو ميميرد اما از بيگانه ماموريت نميگيرد كه با عصابانيت انجمني رويرو شد كه ميگفتند دروغ گو برو گم شو. و اين باعث دعوا حسابي بالا بگيره.
يكي از دخترا (كه اونقدر داد ميزد آدم خيال ميكرد در حال فارغ شدنه!) يك چيزي به فيلمبردار وسط سالن پرتاب كرد كه فيلمبردار هم عصباني شد و همون رو به طرفه دختره پرتاب كرد. بعد انجمني ها هم از اونجا خيلي غيرتي هستند (!!!!) از سمت چپ به سمت راست سالن رفتند و پايه دوربين رو كشيدند و نزديك بود كار دست دوربين 50 ميليوني بدهند كه البته به خير گذشت اما يارو دوربين رو جمع كد و رفت. اينجا بود كه انجمني ها رو عقب سالن و بسيجي ها در جلو سالن رفتند.سالن لحظه اي آرامش نداشت ( حتي به چيزهايي كه از تلويزيون ديديد اعتماد نكنيد). چند فقره كفش طول سالن رو طي كرد و به جلو پرتاب شد. سه تا ترقه هم در شد كه معلوم نشد از چه نوع بودند. عكس احمدي نژاد به آتش كشيده شد. البته tv بيشتر جلوي سالن رو در 20:30 نشون ميداد.


-----------

البته تحليل خودم رو احتمالا بعدا ميدم عرض كنم، اين فقط گزارش بود. بله، اينجا پلي تكنيك است، قلب تپنده جنبش دانشجويي ! فقط يك كم فشار خونش زياده!!(چرا بلاگر همه چيز رو به هم مي چسبونه، هرجا مي خواد فاصله ميده، چه كنم؟)

Monday, December 11, 2006

سردرگمی

چهار روز دیگه انتخاباته، من اصلا نمی دونم چی به جی هست و کی به کی هست!

3 تا رای هم باید بدیم، هم خبرگان هم شورا شهر و هم میاندوره ای مجلس!

لینک این مثلا حزب ها رو هم که این بغل گذاشتم هیچ کدومشون هیچ فایده ای ندارند!

يك تن و هفتاد و دو تن

ميدوني بهشت رو زمين كجا است؟

كربلا.بين الحرمين.شب جمعه.

وايسادي وسط راه.دوتا برادر روبروي هم.چشم تو چشم .بهم سلام ميدن.تو هم اون وسط يه كم نگاهت رو مي گيري سمت برادر بزرگتر يكمي سمت برادر كوچكتر و... عشق مي كني.

Saturday, December 9, 2006

وقتی استاد نخواد کوتاه بیاد

.
.
.
-.خوب استاد، اگه اینطور باشه که دیگه سرمایه گذار انگیزه ای برای سرمایه گذاری نداره. دیگه سرمایه گذاری نمیکنه
-خوب نکنه
-!

Friday, December 8, 2006

التحلیلات الشخمیه!

-آقا( یا خانم) شما در انتخابات شرکت می کنید؟

- بله صد در صد!!

-چه کسی رو انتخاب میکنید؟

- کسی که اصلح باشه، به فکر مردم باشه، وضع مردم رو رو به راه کنه! بیکاری جوونا رو حل! کنه( خدایی این دیگه کاملا بی ربطه!) اِل کنه، بِل کنه جیمبل کنه و ...... و در ضمن هم اکنون که استکبار جهانی اینجور چپ چپ نگاه میکنه وظیفه تک تک ماست که در انتخابات شرکت کنیم!

تا اونجا که من یادمه همین پارسال هم همینا رو برای ریاست جمهوری می گفتن! این یعنی مردم از احمدی نژاد نا امید شدن و دست به دامن شورای شهر و خبرگان شدن!!

Tuesday, December 5, 2006

انتخابات

به نظر من فرقی نمی کنه که به قول معروف اول عاشق شد بعد ازدواج کرد، یا اول ازدواج کرد بعد عاشق شد!

مهم اینه که انتخاب کنی، درست انتخاب کنی.

Monday, December 4, 2006

چند حکایت...

فمینیستی را گفتند کی دست از این مردان بی نوا بر کشی ؟ جواب داد :"آنگاه که مردان زحمت زایمان بر کشند!"



خواجه ای قصد ارشاد رند مایه داری را نمود پس به او گفت : "کی از مال اندوزی دست کشی و آنچه داری کفایتت کند؟"
گفت:" آنگه که ثروتم به اندازه هم وزنم طلا شود". خواجه گفت :"از آن فزون شده " رند گفت:"پس دو مقابل وزنم" خواجه گفت "از آن نیز فزون شده" رند گفت :" پس سه مقابل وزنم". باز خواجه گفت "از آن نیز فزون شده " این بود تا رند به ده برابر وزنش رسید. در این وقت خواجه از ارشاد پشیمان گشت و گفت:"ای خاک گورت سنگینتر از همه ثروتت!! اقلا تصاعدی حساب میکردی که ما را این گونه الاف نکنی!!"




فمینیست بالا روزی به شویش بگفت:" چه شود اگر ما زنان کار شما را در بیرون بیت بگیریم و شما مردان کار ما در بیت؟" شوی بگفت :"هیچ! آن ترکمانی که ما در بیرون زنیم و شما در درون زین پس ما در درون زنیم و شما در برون!"

Saturday, December 2, 2006

وقت گذرانی

یه وقت‌هایی باید کارهایی رو انجام بدی که لازم‌اند ولی دوست‌ نداریشون.

یه وقت‌هایی، دنبال کارهایی می‌ری که فایده‌ای ندارند، ولی دوست داریشون.

گاهی اوقات هم پیش میاد، یه کارهایی باید انجام بدی که هم لازمند و مفید و هم انجام دادنشون رو دوست داری.

فقط در این مورد آخره که از وقت گذرونیم راضیم. زیاد پیش نمیاد، نه؟

Friday, December 1, 2006

پیام...

ضمن عرض خسته نباشید خدمت رانندگان عزیز. آخرین وضعیت ترافیک شهر تهران رو به سمعتون میرسونیم:
بزرگراه همت از تقاطع پاسداران تا جنت آباد دارای ترافیک سنگین میباشد. در مسیر مقابل از تقاطع جنت آباد تا ابتدای زین الدین، رانندگان با سنگینی ترافیم روبرو هستند.

در بزرگراه مدرس از پل خیابان حضرت ولیعصر(عج) تا میدان هفتم تیر، رانندگان با سنگینی حرکت مواجه هستند. در مسیر مقابل از میدان هفتم تیر تا تقاطع خیابان مطهری و در ادامه از مطهری تا پل حضرت ولیعصر سنگینی ترافیک باعث اخلال در آمد و شد همشهریانمان شده.

در بزرگراه چمران از مقابل نمایشگاه تا میدان توحید، به علت ازدیاد حجم خودرو ها رانندگان با مشکل حرکت مواجه هستند در مسیر مقابل از میدان توحید تا روبروی نمایشگاه.

بزرگراه آیت الله صدر، از تقاطع مدرس تا ابتدای اتوبان بابایی حرکت برای رانندگان تقریبا ناممکن شده و در مسیر مقابل، از ابتدای اتوبان بابایی تا انتهای صدر کاملا ترافیک مختل شده. لطفا با احتیاط از این مسیر عبور بفرمایید.

با تشکر از توجه شما، در خلاصه باید عرض کنم، شهر تهران از دارآباد تا بهشت زهرا، امر تردد برای همشهریان ناممکن شده. امیدوارم روزی خوبی پیش رو داشته باشید.

پیام... کاش میشد با تو بمونم!.....پیام...... تا دلم از غم رها شه.....
مخصوص این روزا:
به من میگه کدوم آرایشگاه میری!.... ( مردم از بس این تبلیغ گلپسند رو تو ماشین شنیدم!!!)
*
البته رادیو پیام رو خیلی دوست دارم و فقط پیام گوش میدم تو ماشین.

ناسیونالیسم

داشتم با خودم فکر می کردم که اگه این بچه های شهرستان به جای شلوغ کردن تهران ما می رفتن شهر خودشون رو آباد می کردن چی می شد؟

با عرض معذرت از تمام دوستان!



می بینی دنیا رو حالا ما شدیم شاگرد زرنگه این وبلاگ...