Wednesday, June 27, 2007

آخه چرا واقعا

آقا واقعا باید شرم کنید. باید حیا کنید. باید مقداری حیا اخذ کنید.باید شر شر عرق شرم بریزید!! چرا؟!؟!؟ چون ندارید ! آقا ! خانم ندارید! عرق بلاگی ندارید!!! یعنی چی که اینجا این همه مدت به روز نشده؟ واقعا یعنی چی؟؟؟ گیریم ما یه مدت وقت نکردیم بیایم اینجا افاضات کنیم! این همه آدم اسمشون این بغل ردیفه ! نه واقعا چرا؟

من دیگه صحبتی ندارم!

بپا خیزید!! از خواب گران!!! آقا آپ کن! خانم آپ کن!!

---------------
به نظر شما امروز که بنزین سهمیه بندی میشه با چی رفت و آمد کنیم خوبه؟ تاکسی اینا گیر میاد؟ اتوبوس؟ مترو؟ پیاده؟ دوچرخه؟البته دو چرخه خوبه! چون فقط سر پایینی ها رو میرم! اگه لازم باشه سر بالایی برم تو همون سر پایینی می مونم!

Tuesday, June 12, 2007

چيزي شبيه معجزه

كار خدا خيلي عجيبه. در يك مدت كوتاه محبت و علاقه يك نفر كه تا چند روز پيش كاملا با هم غريبه بودين رو آنچنان در دلت مي اندازه كه انگار سال هاست با هم آشنا هستين.

Thursday, June 7, 2007

شگرد جديد

با سمانه مشغول قدم زدن بوديم، يه خانم تر و تميز و تيپ كارمندي آمد جلو و رو كرد به طرف من، و گفت:
آقا ببخشيد ما براي بيماران سرطاني پول چمع مي كنيم، شما مي تونيد يه كمكي بكنيد.
بهش گفتم: از كجا آمدي شما.
گفت: بيمارستان شهداي تجريش.
گفتم: قبضي، رسيدي چيزي؟
گفت: نه اين كارا كه ديگه رسيد نمي خواد.
رو كردم به سمانه و يواشي بهش گفتم، چي مي گه اين، چي كارش كنم؟ سمانه گفت من يه مدت اون بيمارستان مشغول بودم، گفتم خوب بهش بگو پس.
سمانه برگشت بهش گفت: بله خانم منم از پرسنل اونجا هستم.
تا اين رو گفت، خانم هل شد و با يه موفق باشيد انگاري فرار كرد اصلا.
رفت يكي ديگه رو سركيسه كنه.