Wednesday, March 16, 2005

مخلوقات

از قدیم گفتند که گربه با خونه انس میگیره و سگ با آدم.
آدمها هم که هم با "قدیم" هم با" گفتن" هم با "گربه" هم با "خونه" هم با "سگ " و هم با "آدم" انس میگیرن!
چه می کنه این آدم!

Thursday, March 10, 2005

تهران 20

داشت می گفت"شهر مال ما است با ...و...و...می تونیم خوب زندگی کنیم"
ولی حالا این خوب زندگی کردن به چیه؟به خوب خوردن؟ خوب گردش کردن؟خوب پوشیدن؟به چی؟؟
کلی حرف فلسفی داشتم که بزنم اما الان نصفه شبه بد جور یخوابم میاد فقط همین قدر که به قول دوستم با هر ملاکی هم که خوب زندگی کنیم اگر از هویتمون دور شیم نمی شه بهش گفت خوب زندگی کردن.
*
هفته پیش تو حذف و اضافه تربیت بدنی گرفتم .در نتیجه 2 جلسه تشکیل شده بود و من نرفته بودم.نمی دونم چی شد موقع ثبت نام خانومه از در دوستی با ما دراومد و جلسه هفته قبلش رو واسم حاضر زد.امروز که می شد جلسه اول بنده وقتی رفتم هیشکی نیومده بود .جناب مربی فرمودن که مگه جلسه پیش نبودی، بچه ها که گفتن نمیان!!
نمی دونستم بگم بودم یا نبوم! خلاصه یه من و منی کردم آخرشم خودش گفت باشه پس من اون جلسه ای که نبودی برات حاضر می زنم!منم در حالیکه قند تو دلم آب می شد یه قیافه حق به جانب گرفتم و خداحافظی وحلاص!
دو جلسه نرفتم.دو جلسه حاضر خوردم.دو جلسه دیگه هم می تونم غیبت کنم D:
*
لازمه برای نوشنن این پست از یکی از دوستام خیلی تشکر کنم.یکی از بهترین دوستام.ایول به این مرام واقعا.ایول!
برم واسش آف بذارم چون اینجا رو نمی خونه چاپلوسیام هدر میره!!

تا بعد

Sunday, March 6, 2005

سیب

پرده اول:
مکان: حیاط دانشگاه - بازیگران : دانشجوی سیب بدست( اسم فرضی : احمد ) ، دوست دانشجوی سیب بدست( اسم فرضی : محمود )
(محمود به احمد که سخت مشغول نگریستن در سیب است نزدیک می شود.)
محمود – چیه؟ چرا زل زدی به این سیب؟
احمد – به! تو مگه نمیدونی ؟ دارم به دریای عشق نگاه می کنم ! دارم در بحر عمیق عشق غور می کنم! این سیب نشان چه چیزها که نیست! بسی در شگفتم که این میوه چه ها نتواند کرد!!!.......
( محمود در حالی که در بک گراند صدای احمد در مدح سیب میاید او را به حال خود رها می کند!)
پرده دوم :
مکان : راهروی یکی از ساختمانهای دانشگاه –بازیگران: احمد و محمود
احمد بدون سیب نزدیک به محمود میشود!
محمود- پس سیبه کو!؟!؟
احمد – کدوم سیب؟ آهان بابا! تو که رفتی دیدم شکمم افتاده به سر و صدا این شد که خوردمش!
محمود - پس اون همه چیزا که در فضیلتش می گفتی چی شد؟( صدای محمود در بک گراند صدایی شبیه به "آآآآآآآآررررررررگگگگغغغغغ " که از گلوی احمد خارج می شود ، گم می شود !)
احمد – چی؟
محمود :هیچی!
پرده سوم :
مکان – حیاط دانشگاه –بازیگران احمد – زوجه گرامی احمد( اسم فرضی : سمیرا)
سمیرا – پس سیبه کو دستت دادم؟ گفتم منو نمیبینی جاش اینو ببین ؟( تیریپ لاو ترکوندنی!)
احمد- عرض شود که دادمش به یکی که از قیافش معلوم بود خیلی گرسنه است!
( دل سمیرا از داشتن چنین زوج مهربانی قنجوک می زند!).

Saturday, March 5, 2005

412

1. هفته پیش رفتم تو یک مغازه، بدجور نقره داغم کرد، آخه بعد از اینکه بین 100 تا یکیشو انتخاب کردی هر چقدر هم که با شنیدن قیمت برق از چشمات بپره یه جورایی سخته بگی نمی خوام!!
2. یه همسایه داریم تا چند سال پیش از انارها و خرمالوهای درختاشون بی نصیب نبودیم. بچه تر هم که بودیم همیشه توپ بدمینتون یا توپ ماهوتی یا توپ پلاستیکیمون که میافتاد تو حیاطشون من از تو حیاط خودمون از میله های تراس بالا می رفتم بعد میشستم رو دیوارشون و یه کم با احتیاط داد می زدم: ببخشید کسی خونه نیست؟ همیشه از تصور اینکه موقع نشستن رو دیوار پرت شم پایین موهای تنم سیخ میشد، ولی نمیشد کاریش کرد یه جورایی کل بود دیگه، مثلاً ادعام این بود که نمی ترسم! خوب از مرحله پرت نشیم: وقتی کسی نمیومد انگار تازه شیر میشدم، با تمام قوا از ته حنجره داد می زدم: یکی بیاد توپ مارو بده! یادش بخیر حیاطشون از اون بالا چه منظره خوشگلی داشت، با یه درخت انار که شاخه هاش تو خونه ما هم میومد. امروز دیدم همش رو از ریشه کندن و سوزوندن! می خوان خراب کنن دوباره بسازن ( بسازن؟) ...
3. راستی بالاخره ما هم پِت دار شدیم! فقط من نمی فهمم این موجود دو پلک خواب آلو که مونا حتی می ترسه بهش دست بزنه رو، چه به پت بودن! بابا پت هم پت های قدیم!! حالا صاحبش اگه وقت کنه چیزی بنویسه فکر کنم پست بعدیش راجع به پتش باشه.

پ.ن: من چرا نمی تونم کامنت پرشین بلاگی ها رو باز کنم؟ همش یک صفحه ارور باز میشه عوض کامنت! حالا اشکال از فرستنده است یا گیرنده؟