Thursday, November 17, 2005

Diary

( نوشته شده در روز سه شنبه!)

برای اینکه اینجا یه کم از این سوت و کوریش دربیاد لطف کنید و این چهار خط رو بخونید!

از اونجائیکه بنده در بستر بیماری به سر می برم یعنی در بستر که نه ولی خوب یکی دو روزیه که مریض شدم ترجیح دادم امروز رو تعطیل اعلام کنم!
هیچی دیگه بواسطه اینکه قرار بود امروز تعطیل باشه دیشب به رفیق شفیقم زنگ زدم گفتم فردا باید جای خالی منو تحمل کنی اون هم با روی گشاده از این موضوع استقبال کرد. اگر راسیاتش را هم بخواهید هنوز که بهش نتلیدم ولی غلط نکنم ایشون هم پیچونده باشه، از ما گفتن بود.
بله دیگه چون امروز تعطیل بود به جای اینکه ساعت 8.30 با چک و لگد خودمو از خواب بیدار کنم و به جای اینکه طبق معمول حاضر باشم یه دستی یا یه پایی رو بدم ولی یک ساعت بیشتر بخوابم، تا ساعت 10 خوابیدم ( اینم چون آبرو دارم گفتم 10 وگرنه که ... هیچی همون 10:D) تازه بعدشم نه که حساسم! با خودم گفتم اگه از زیر پتو بیام بیرون سردم میشه بیماریم تشدید پیدا میکنه بعد جواب مامانم رو چی بدم؟ همین جور جلو چشماش دختر گلش آب بشه؟! این شد که فاصله بین " ویک آپ" و " گت آپ" ام یه کمی طولانی شد مثلاً یه چیزی تو مایه های 45 دقیقه ناقابل!
اممم عرض کنم که بعدش یه کم وبگردی کردم و از اونجاییکه وقتی آدم مریضِ انجام دادن هیچ کار مفیدی توصیه نمیشه شروع کردم آرشیو یکی از وبلاگ هایی که دوست دارم رو باز کردم ( البته بیشتر از روی فض.. اهم! کنجکاوی بود تا دوست داشتن) و آقا دِ بخون. جای شما خالی ایشون خیلی پرحرف تر از من و شما بود! این شد که تا حدود ساعت 3.30 -4 با احتساب ناهار فقط تونستم دو ماهش رو بخونم. بعدشم چون بیهودگی خیلی بهم فشار آورد و از قضا چشمام هم دیگه باباغوری (یا قوری؟ یا قورقوری؟) میدید بیخیال بقیش شدم ( ایشالا در فرصت های آتی از خجالتش در میام!) در حال تفکر بودم که چیکار کنم چیکار نکنم و داشتم کم کم وسوسه میشدم که برم یه کم نمونه گیری ( امتحان هفته آینده!) بخونم که یهو چشمم به سی دی شارلاتان افتاد که بابا دیشب آورده بود.دیدم داره چشمک میزنه! ( یکی نیست بهش بگه خودت خواهر مادر نداری؟؟! والا!) برا همین بدون فوت وقت آقا دادش رو صدا کردم( خوب بالاخره تنهایی خوبیت نداشت) و فیلم رو گذاشتم. اییییییی عجب چیزه مزخرفی بود! خدا نصیب گرگ بیابون نکنه من موندم چرا انقدر فروش کرده!!
راستی امشب پرستاران داره! ببینم کسی از اولش این سریال رو دیده؟ کسی میدونه این میچ و تری چه مرگشونه؟؟ دوست بودن؟ نامزد بودن؟عاشق بودن؟ آخه حیف اون میچ نیست که آدم بخواد بهش بگه نه؟! اووووف انقدر از این فیلما میزنن آدم برا کشف حقیقت باید خودشو به در و دیوار بکوبونه!!! آیا نتیجه بده آیا نده! مثل این فیلم هوانورد. نزدیک به دو ساعت و 20 دقیقه نشستم فیلم دیدم آخرش نفهمیدم این دختره این وسط دقیقاً چی کارس!! خلاصه که اگه همین طور مریضی بهم فشار بیاره امشب این Million Dollar Baby رو هم میبینم، اون دیگه اوریجیناله گرچه مثل اینکه سانسور خاصی هم نداره. اینم شانس ماست...

در حال حاضر فکر می کنم تب داشته باشم و گلوم هم به خاطر اینکه ظهر ناپرهیزی کردم و سرخ کردنی خوردم میسوزه و دلم میخواد... اممم دلم چی میخواد؟! راستش دلم میدونم چی میخوادها ولی خوب آدم که همه چی رو نمی نویسه که! نه جان شما اصرار نکنید. زشته!! فقط میدونم دیشب هم که داشتم از دانشگاه میومدم و هوا هم کلی تاریک بود و کلی هم سرد بود و من هم کلی طفلکی بودم مخصوصاً که مریضیه بدجور زده بود کرک و پرم رو ریخته بود، دلم میخواستش!

- چی؟

پ.ن: ببینم شما از آدمی که بیماره و تب داره که انتظار ندارین یه شاهکار ادبی براتون بنویسه؟ ها؟!

: هیچی!!

No comments: