Monday, November 29, 2004

خود سانسور شدم ای خدا

-- قسمت دوم داستان جاده به علت عدم درک متقابل! دوستان و عدم استقبال و عدم درک داستان منتشر نخواهد شد!
--بعضی از آهنگهاست که آدم از اونها خیلی خوشش میاد و بعد از چند وقت که دوباره میری سراغشون خیلی حال میده! مخصوصا که تا حدود زیادی با وضعیت هماهنگ باشه یکی از اون آهنگها "پنجره " هست . ( روی سکوی کنار پنجره/ همه شب جای منه / چند ورق کاغذ و یک دونه قلم / همیشه یاره منه .... یادتون اومد؟)

Wednesday, November 24, 2004

جاده : قسمت اول

پشت فرمون ماشینش نشسته بود و داشت توی یه جاده ای که به نظر بی انتها میرسید رانندگی می کرد. جاده اونقدر صاف و پهن بود که دیگه نیازی به اینکه بخواهی با چشم به دنبالش بگردی نبود. عقربه ها و نشانگر های ماشین هم نشون می دادند که اوضاع مرتب و منظم هست. رانده هم با نشانگرهای اضافی که خودش نصب کرده بود همه چیز رو تحت کنترل داشت . تنها ایرادی که میشد از اون وضعیت گرفت سر و صداهای اضافی بود که از توی ماشین میومد و حواس راننده رو گه گداری پرت میکرد. همین سرو صداها هم باعث شد در حالی که یکی از عقربه ها که برای نشون دادن مسیر تنظیم شده بود ، درست عمل می کرد راننده حواسش پرت بشه و اشتباهی وارد یکی از خروجی های جاده بشه. راننده تا فهمید که راه رو عوضی اومده تصمیم گرفت که برگرده اما برگشتن از اون خروجی با وجود ماشینهای دیگری که هر لحظه وارد خروجی می شدند کار آسونی نبود . بنابراین تصمیم گرفت خروجی رو ادامه بده اما هر چی که جلوتر میرفت هم سرو صداهای اضافی ماشین بیشتر میشد هم عقربه ها چیزهای نامفهومی رو نشون میدادند . یواش یواش داشت کنترل اوضاع از دستش خارج میشد. همینطور که مشغول سر و کله زدن با این اوضاع بود یک مرتبه صدایی شبیه رعد و برق شنید. اما اون هوای صاف و رعد و برق؟ جواب سوالش رو وقتی یه رعد سیاه از آسمون اومد و دورو برش رو پر از سیاهی کرد گرفت. صدای رعدها اول میومد و بعدش هم سیاهیشون به زمین می خورد. کم کم همه جا داشت تیره و تار میشد و به سختی می شد جاده رو دید. تا اینکه با آخرین رعدی که به زمین خورد دیگه هیج جا رو نمیشد دید. ماشین هم که کاملا از کنترل خارج شده بود آروم آروم سرعتش کم شد تا ایستاد........

اينجا عرب اونجا عرب همه جا عرب

از وبلاگ خورشيد خانوم:

و اما پيشنهادی که لگو فيش داده اينه که بمباران گوگلی کنيم که هر کس تو گوگل جستجو کرد “خليج عربی” اولين صفحه ای که ببينه اين صفحه باشه که توش نوشته "خليج عربی وجود نداره و خليج فارس رو جستجو کنين"! اگه زياد لينک بديم اونوقت درجه اين لينک بالا می ره تو گوگل و ممکنه اون بالاهای جستجو بياد.

تنها کاری که بايد بکنين اينه که تو وبلاگاتون بنويسين Arabian Gulf و اونوفت لينکش کنين به اون صفحه، يعنی اينجوری:

Arabian Gulf

در اين مورد اينجا بيشتر می تونين بخونين.



Tuesday, November 23, 2004

Relief

و اما بشنوید از جریانات دیروز:

ساعت 6.30 صبح دیروز که داشتم می رفتم دانشگاه به مامان گفتم تا 6 نمیام. مامانمم که حساس! گفت این وسطا یه زنگی بزن دلمون شور نیفته. گفتم چشم و زدم بیرون. پیش به سوی همون امتحان کذایی.
از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون، شماره کلاس رو نمی دونستیم!! کلی با دوستم راهرو ها رو اینور اونور کردیم یهو دیدیم اِ این دختره هم کتاب ما رو داره می خونه:
- ببخشید امتحان فلان درس کجا برگزار میشه؟
- ساعت 11.30 تو کلاس 110.
- 11.30؟؟؟
- جلسه پیش گفت، نبودید؟!
- هان؟ آهان!!
بعد هم مثل دخترای خوب سرمون انداختیم پایین و از کلاس اومدیم بیرون. ولی حسابی سوختیم! نه به خاطر اینکه اگه خونه بودیم الان چقدر درس که نخونده بودیم، به خاطراین که تختخواب نازنین تک و تنها تو اتاق خاک می خورد!!
به هر بدبختی بود ساعت شد 11.30 بعد هم در چشم بر هم زدنی شد 1 !! جاتون خالی هیچ کدوم از سوالها شبیه اون چیزی که فکر می کردیم هم نبود
همینطوری گیجی ویجی رفتیم سلف ولی با شنیدن بوی جوجه کباب دامنمان از دست برفت و امتحان رو بی خیال شدیم.
هنوز آخرین قلپ نوشابه از گلوی مبارک پایین نرفته بود که دیدم دوتا از دوستام تو سر زنون دارن میان. یکیشون گفت سارا گند زدم!! رفتم خونتون زنگ زدم گفتم سارا امروز نمیاد دانشگاه؟!؟؟!!!!!! (محض توضیح عرض کنم ایشون هنوز اونروز منو ندیده بودن!) با خودم گفتم از سابقه دلشوره مامانم خبر نداری که زنگ زدی وگرنه اگه دوستای فاب خودم بودن، دو هفته هم که من نمیرفتم دانشگاه فوق فوقش زنگ می زدن خونمون می گفتن ما خودمون نرفتیم می خواستیم ببینیم امروز سارا رفته یا نه؟!!!
با اطلاع از اینکه الان خونه در حال ویران شدنِ کارت تلفن دوستم رو از دستش قاپیدم و دویدم تو حیاط. حالا مگه دختره ول می کرد؟ بعد هم یه مرد با پررویی تمام بعد از اینکه ازش پرسیدم شما حرفتون زیاد طول می کشه آخه کار ما خیلی ضروریه، گفت آره خیلی طول می کشه! و نذر 5 تا صلوات که اشغال باشه هم کارگر نیفتاد و ایشون شروع به صحبت کردن. من که دیدم الانه که تو خونه تلفات جانی و مالی بدیم رفتم سکه گیر بیارم با تلفن سکه ای بزنگم. ( هر چی به این مامان می گم یک موبایل برا من بخر که همیشه available باشم گوش نمیده که! البته موبایل که فقط باعث دردسره!!!) حالا تلفن سکه ای داغون، مگه خط رو آزاد می کرد؟! دیدم نخیر فایده نداره. برگشتم ببینم اونور آزاد شده یا نه. دیدم خدا رو شکر آره! دوستم هم که تو صف تلفن وایساده بود زنگ زده بود خونمون گفته بود دخترتون صحیح و سالم و صد البته زنده است. ولی مگه حرف به خرجشون میرفته، می گفتن باید صدای خودش رو بشنویم ( علاقه است دیگه!)
آقا گوشی رو ما گرفتیم...
چشمتون روز بد نبینه، گوشی رو گرفتن همان همون جا سر جا میخکوب شدن همان! صداهای نا هنجاری بود مخلوطی از گریه و داد و یه کوچولو هم فحش!! بعد از اینکه یک چند دقیقه ای گوش دادم به نتیجه نرسیدم بالاخره کی پشت خطه! اگه مونا ست که چرا انقدر داد و بیداد می کنه اگه مامانه که چرا صداش شبیه موناست؟ وقتی طرف یه کم خالی شد اومدم بگم شما؟ دیدم تابلوء
گفتم مونایی یا مامان؟
بله! مونا خانوم بودن که به علت ترس از دست دادن خواهر عزیزش دیگه رندگی براش مفهومی نداشته ولی بعد از شنیدن صدای من روح تازه ای در کالبدش دمیده شده بود و به صورت جیغ فوران کرده بود.
بعد هم با مامان صحبت کردم که دیگه 4 میخه بشه که من خودمم. نه دزدیده شدم، نه کشته شدم، نه اعضای بدنم به خارج از کشور صادر شده ، نه تصادف کردم نه...
و البته در کمال تعجب دیدم که با آرامش دشت با من حال و احوال می کرد. فکر کنم دلش خیلی برام سوخته بود! مامان جان در طی اعترافات بعدیشون توی خونه اذعان داشتن که دیگه به تصادف کردن من هم راضی شده بودن فقط من زنده باشم!!

و این مشکل چیزیه که من در طی این بیست و اندی سال که از عمرم می گذره باهاش در حال دست و پنجه نرم کردنم که قضیه با بزرگتر شدن من بهتر نشده که بدترهم شده!

Monday, November 22, 2004

امان از این دنیا...

ای ای ای!!! پیرمرد خجالت نمی کشه!! نشسته پشت پرشیا، مات و مبهوت دختر عابر، همین جوری داره میاد طرف من، نمی دونم فقط چطور ردش کردم، خدا رحم کرد فقط.

Saturday, November 20, 2004

حق و ناحق

یه معمایی بود راحع به یک آدم که همیشه راست می گفت و یک آدم که همیشه دروغ می گفت و این دو نفر بر سر یک دوراهی ایستاده بودند که یک راه درست بود و راه دیگری غلط و سوال این بود که چه سوالی باید بپرسیم که هر دو نفر جواب صحیح رو بگن.
من جواب معما رو نمیدونم ولی این رو میدونم که بیشتر آدمهای دنیا در این دو دسته قرار نمیگیرند. در واقع غیر از چهارده معصوم فکر نمیکنم کس دیگری وجود داشته باشه که همیشه حرف "حق" رو بزنه. در واقع میشه از دهن آدمهای "ناحق" هم گاهی اوقات حرف "حق" شنید و از آدمهای به ظاهر "حق" حرف "ناحق" ( گفتم به ظاهر چون افرادی که واقعا حق هستند در رفتارشون یه چیز برجسته ای هست که نمیشه منکر حقانیت اونها شد).اینها رو گفتم که این سه موضوع رو مطرح کنم :
-چه موقع بفهمیم کدوم آدم داره حرف حق رو میگه ( جواب اون معما میتونه به نوعی جواب این سوال باشه!)
-اصلا آیا ما آدمها می تونیم تعیین کنیم کدوم آدم "حق" است و کدوم آدم "ناحق"؟ شاید بگید خوب! از آدم حق می پرسیم! که به نوعی بر میگردیم به سوال اول . یا شاید بگید که از اون آدمی که واقعا "حق " هست بپرسیم ! که اینجا سوال سومی مطرح میشه که این آدم رو از کجا پیدا کنیم؟
- فکر می کنم تنها حق مطلقی که الان در دسترس باشه قرآن هست ( بگذریم که در جایی شنیدم در کشورهایی که حافظ قران ندارند ، مثل بعضی از کشورهای افریقایی ، تمام آیات مربوط به بنی اسرائیل از قران حذف شده!) . قرآن هم که همه میدونیم نیاز به تفسیر دقیق داره والا خوارج هم برای خودشون قرآن رو تفسیر می کردن. سوال اینه که از قرآن چگونه برای تشخیص حق و ناحق استفاده کنیم؟
(خواستم این مطلب رو یه جوری ربط بدم به موسیقی ولی گفتم در این مقال نگنجد و ان شاالله یه پست دیگه میذارم و مقصل بحث(و نه جدل!)کنیم. )

یک پیشنهاد

به نظر من علاوه بر مطالبی که تو وبلاگ نوشته می شه ، خبر های جدید علمی ، ورزشی و غیره بنویسیم تا هم مطالبمتن را بنویسیم و هم چیز های جدیدی یاد بگیریم
لطفا پیشنهاد های خودتون را بدهیذ و بیاییم به ان عمل کنیم

Friday, November 19, 2004

شلم شوربا

این غر ها رو دیروز زدم:

امروز اصلاً روز خوبی نبود. همش هم من دلم می خواد غر بزنم. آدم مامانش رو یک ساعت زیر بارون علاف کنه آخرش هم کلید نداشته باشه خیلیه.
اصلاً چرا امروز بارون میومد؟ اصلاً من چمیدونستم مامان کلید بر نداشته؟ این همه ترافیک دم خونه ما چیکار می کنه؟ مثلاً قرار بود امروز زود تر از روز های دیگه پاشم یه کمی درس بخونم، دیر تر پاشدم که زود تر نه. اووووه اینهمه راه رو تو ترافیک بری و بر گردی به خاطر دو تادونه کلید که لنگه همونا تو چند قدمیته ولی پشت در!
اه! چقدر من از روزایی که اینقدر نزدیک امتحانه بدم میاد. اصلاً چرا علی امروز یه ساعت زودتر تعطیل شد؟ بگذار به آدم بگن غرغرو، گاهی وقتی آدم هر چقدر دلش دلش می خواد غر می زنه و کلی هم کیف می کنه. وای اگه بدونید من امروز چقدر غر زدم!! آخه این مونا نباید یادش بمونه کلید رو بر داره، اونم وقتی که بارون میاد؟ حالا خوبه یادش مونده بود زیر گاز رو خاموش کنه. اما نه، اونم خودم بهش گفتم. مگه مونا چیزی هم یادش می مونه؟
اینم شد زندگی؟ من هیچی درس نخوندم. ولی کو تا یکشنبه!! هرچند چشم به هم بزنی گذشته.
وااای! مامان خونه نبوده که ناهار درست کنه. نه! تخم مرغ داریم! حالا کی جرات داره غر بزنه!!

معمولیت!

...آهان دیگه اینکه ادما خیلی معمولی اند!!اینم واسم تعجب اور شده. یعنی نماز می خونن،روزه می گیرن،قران می خونن به موازاتش فیلم و موسیقی مجاز و غیز مجاز!! رو گوش می دن،بعضیا وبلاگ می نویسن ،یه کمی غر میزنن به جون اوضاع،کار می کنن ...بعد دوباره نماز می خونن،غر می زنن،وبلاگ می نویسن،کار میکنن....
چه جوری ما ها اینقدر معمولی هستیم یا چه جوری انقدر دچار معمولیت شدیم؟!چه جوری این همه کارهای معمولی رو با هم انجام می دیم؟!
خسته شدم.خسته شدم از این همه معمولیت.خسته شدم از این که هی یه سری کار ها رو با هم انجام می دم!
چرا این جوری شدم؟!
چرا این جوری شدیم؟!
....
این متن رو سه شنبه اواخر شب نوشته بودم.اون روز انگار تمام معمولی بودن ها معمولیت ها و روز مرگی های خودم و همه آدمها خراب شده بود تو سرم وبد جوری فشار می اورد.اذیت می کرد!ولی الان که چند روز کذشته باز همه چیز معمولی شده.
معمولیِِ معمولی.

Thursday, November 18, 2004

زنبیل رو بردار و بیار

طراحی وب سایت با فلش

طراحی پوستر

کارهای گرافیکی




مخلوط

چه کیفی داره آدم خیسی، سردی ، داغی، سیالی و مهر و محبت رو با هم حس کنه!

Wednesday, November 17, 2004

lol

در حال خواندن یک متن بودم که به این جمله رسیدم و به جهت تشابه عناصر موجود در جمله و وبلاگ عین جمله را نقل می کنم ( یعنی اینکه فکر نکیند جمله از من هست!)
" وقتی لیمو ترشی (سختی و مشکل) به دستتان رسید سعی کنید از آن لیموناد گوارائی بسازید ( استفاده بهینه از تجربه)."

Tuesday, November 16, 2004

مبارک باشه!

سه پله صعود براي قدرت اقتصادي ايران در جهان


صندوق بين‌المللي پول اعلام كرد: جمهوري اسلامي ايران در سال جاري ميلادي با سه پله صعود به سي و دومين قدرت اقتصادي جهان تبديل خواهد شد.
به گزارش خبرگزاري فارس، صندوق بين المللي پول در گزارش چشم انداز اقتصادي جهان نوشت: ‌در حالي كه ايران در سال 2003 ميلادي با توليد ناخالص داخلي به ارزش 138 ميليارد دلار پس از 34 كشور جهان در رتبه سي و پنجم قرار گرفته بود، ارزش توليد ناخالص داخلي ايران در سال جاري به 165 ميليارد و 973 ميليون دلار افزايش خواهد يافت و ‌ايران از اين نظر در سال جاري از كشورهاي هنگ كنگ، پرتغال و تايلند پيشي خواهد گرفت و به رتبه سي و دوم صعود خواهد كرد.
بنابراين گزارش، در حالي كه سه كشور هنگ كنگ، پرتغال و تايلند در سال گذشته توليد ناخالص داخلي به ارزش 156 ميليارد دلار، 147 ميليارد دلار و 143 ميليارد دلار داشته اند و جلوتر از ايران بودند، ارزش توليد ناخالص داخلي اين سه كشور در سال جاري ميلادي به ترتيب 164 ميليارد دلار، 163 ميليارد دلار و 7/165 ميليارد دلار پيش بيني شده است كه كمتر از توليد ناخالص داخلي ايران است.
گزارش صندوق بين المللي پول حاكي است: در حالي كه ايران در سال گذشته دهمين قدرت برتر اقتصادي در آسيا بود، در سال جاري به هشتمين قدرت اقتصادي آسيا تبديل مي شود.
براساس اين گزارش، آمريكا با توليد ناخالص داخلي 11750 ميليارد دلار در سال جاري همچنان قدرت اول اقتصادي جهان خواهد بود.
ژاپن نيز پس از آمريكا با توليد ناخالص داخلي 4621 ميليارد دلار در رتبه دوم جهان قرار خواهد گرفت.
كشورهاي آلمان، انگليس و فرانسه نيز هر كدام به ترتيب با توليد ناخالص داخلي 2672 ميليارد دلار، 2128 ميليارد دلار و 1986 ميليارد دلار در رتبه هاي سوم تا پنجم قدرت اقتصادي جهان قرار خواهند گرفت.
اين گزارش حاكي است: ارزش توليد ناخالص داخلي كشورهاي ايتاليا و چين نيز در سال جاري به ترتيب 1649 ميليارد دلار و 1600 ميليارد دلارخواهد بود واين دو كشور رتبه هاي ششم و هفتم را اخذ خواهند كرد.
براساس گزارش صندوق بين المللي پول، ارزش توليد ناخالص داخلي كشورهاي استراليا 602 ميليارد دلار، اتريش 282، بلژيك 338، برزيل 558، كانادا 970، دانمارك 236، فنلاند 179، يونان 199، هند 654، اندونزي 222، ايرلند 176، كره جنوبي 667، مكزيك 663، هلند 568، نروژ 242، لهستان 229، روسيه 571، عربستان سعودي 251، آفريقاي جنوبي 174، اسپانيا 964، سوئد 336، سوئيس 351، تايوان 307 و تركيه 312 ميليارد دلار خواهد بود كه بيشتر از ايران است.

Monday, November 15, 2004

مردمان آنرا گیر سه پیچه خوانند!

بدینوسیله خدمت دموکراسی صورت پیشنهاد می کنم که تغییراتی در ظاهر وبلاگ بدهید به این صورت که در ذیل اسم آقا مجید مرقوم بفرمایید " فامیل دور و رفیق دور!" ( آقا مجید جون هر چند آف لاین گذاشتی ولی چون این دور و برها پیدات نمیشه دیگه شرمنده!) .
در ضمن یک ستون جدید به سمت راست اضافه کنید با عنوان " نویسندگان از نوع فامیل نزدیک و در عین حال دور!" و اسامی آن عده را که به خواب جد خودشان نیز محلی ننهادند در آن ستون مرقوم فرمایید.
در آخر از شما خواهشمندم که در صورت عدم برخواستن بخار از این عناصر نام آنها را فاش کنید! ( تهدید از نوع روزنامه فخیمه کیهان!)

با تشکر : گووولی پسر

Friday, November 12, 2004

این نیز گذشت

این طور که بوش میاد، فردا آخرین سحر و افطار ماه رمضان امسال ه، که چقدر زود گذشت. شاید برای من امسال یکی از لوس ترین ماه رمضان های عمرم بود. صبح از خواب پا می شدیم می رفتیم سر کار، شب هم 7-8 بر می گشتیم خونه. افطاری که تو شرکت صرف شده بود، خونه شام رو می خوردیم، یه خورده دست و پا مون رو دراز می کردیم و بعدش هم خواب!!! اگه جمعه ها نبود که واقعا دیگه هیچ فرقی با ماه های دیگه نمی کرد و همون 3-4 جزء قرآن رو هم نمی خوندیم. خدا زیاد کنه این پنج شنبه جمعه ها رو.
راستی دقت کردین نیمه دوم ماه رمضون چقدر شلوغ پلوغه. هر جمعه که یه بساطی هست، 3 شب هم که احیاء و آخرش هم که نماز عید! حال می ده ها، آدم مجبوره یه خورده خونه و زندگی رو ول کنه پاشه بره بیرون.

خیلی وقت بود تو بلاگر لاگین نکرده بودم!!! شرمنده، شما از من یاد نگیرید.

Wednesday, November 10, 2004

مشت محکمی بر دهان آنان که اول می اندیشند بعد خواب میبینند

بابا این استاد ما خیلی باحالِ! دست پیش می گیره که یک وقت پس نیوفته:
جلسه پیش اومده می گه وقتی دارین پروژتون رو انجام میدین خطای آزمایش رو 0.05 در نظر بگیرین. حالا ما اومدیم کلی حساب کتاب کردیم ، عددمون یه چیز مزخرف دراومده. چطوری؟ حجم نمونه ای که از جامعه گرفتیم با حجم خود جامعه یکی شده!! خوب حالا این هیچی، اومدیم سرکلاس استاد داره از بچه ها می پرسه نتیجه این قسمت چی شد؟ وقتی جواب رو می شنوه برق از کلش میپره بعد هم میگه خوب لابد چون دقت آزمایش با توجه به حجم نمونه کم بوده اینطوری شده. حالا بچه ها هی دارن میگن بابا! استاد! یه جای کار داره می لنگه ها!! آخر سر یکی از دخترا (بازم ای ول به خودمون) رفت کنار میز استاد و در طی یک ربع سر و کله زدن انگار دوزاری استاد جان افتاد!
خوب حالا باید چی کار کرد که سوتی نره؟
آهان!
میگه: ببینم، شما چطوری دارین پروژتون رو انجام میدین که سوال براتون پیش نمیاد؟؟! (چیز دیگه نبود بهش گیر بدی؟) بعد هم در ادامه میفرمایند: وقتی سوال ندارین یعنی خیلیا انجام نمی دن اونایی هم که انجام میدن با دقت انجام نمیدن! چرا دفعه پیش وقتی من گفتم خطا رو 0.05 بگیرین هیچ کی نگفت چرا؟ خطا رو حالا 10000 بگیرین!
ما رو میگی، این بار برق از کله ما پرید!! آخه آدم عاقل 0.05 کجا 10000 کجا؟ چطوری تونستی اینا رو با هم قاطی بگیری؟!!!!!
هیچی دیگه آخر سر بدهکار هم شدیم:(

Tuesday, November 9, 2004

من هنوز خواب میبینم

دوش در عالم رویا دیدم که در باغی سکنی گزیده ام بس نکو و در باغ مشغول تفریح و تفرج ام و گه گداری بیل زدن! در حین گشت و گذار در آن باغ مصفا از دور شیخی دیدم خوش صورت و سپید موی و عرق چین سفید بر سر. چون به نزدیک آن شیخ رسیدم عرض کردم " السلام یا شیخ!". شیخ را خندان یافتم چونان که فرمود " سلام بر پسر فرزند ارشدم! چه می کنی در باغ ما؟" متعجب شدم و عرض کردم " یا شیخ! چون مرا خواندی نوه ات؟" گفت "مر مرا نشناختی ؟ من همانم که منزلگه خود در بلاغ اسپوتیه بر نام من زدید" بسی مشعوف شدم و بر سر در باغ نظری فکندم و دیدم بر آن نام " خانواده ما " نگاردند! پس از شیخ پرسیدمش عقاید پیرامون منزلگه فرمود: " بسیار نکو حال شدم آن هنگام که مطلع شدم بعد از بیست و اندی سال که از فوتم رفته نوه هایم گرد هم آمدی و حال خویش در این منزلگه عرضه داشتی برهم . از تو و آن نوه ام که نام لیمو بر خود نهاده بسیار راضی ام که هر دم بلاغ را "اوپ دایت " می کنید و احوال خود در آن عرضه دارید و بسیار ناراضی از دست آنان که پیمان خود در شرف شکستن دارند و مدت مدیدی است که بلاغ به خط خود مزین نکردند . از آنانی هم که گه گداری به این محل سری می زنند چون اکسیژن و ... نه راضی ام و نه شاکی ! سلام من به آنها برسان و بگو با ما به از این باشید!" و از خواب پریدم پس بر خود واجب دانستم که سخن جدتان حاج میرزا علی ، بر شما گذارم و اندرز دهم که نزدیک است که پیمان خود فرو گذارید و خطتان حتی در آرشیو بلاغ نیز یافت نشود و مغضوب جد بزرگوار گردید!
پاینده باشید!

Monday, November 8, 2004

خدا نکنه ادم یه روز بد بیاره کلهم پشت هم تا اخر میاد.
از صبح دلم واسه چیزای مختلف شور می زد.ولی این اخری دیگه خیلی فجیع بود! دوستم یه چند روز بود که حالش خوب نبود نمیومد دانشگاه.حالا امروز زنگ زدم خونشون می گن بردیمش بیمارستان!!
از اون وقت تا حالا خیلی حالم گرفتس.اصلا قبلی ها رو فراموش کردم.دعا کنید چیز خاصی نباشه.
ولی مگه برا یه چیز غیر خاصم ادم و می برن بیمارستان؟!

نماز عشق

عاقبت دیدی که خون سجاده شد
بعد از این دیگر معما ساده شد
این همان رمز است در خاک جنون
یک موذن یک اذان در دشت خون
او دلیل پاکی راز و نیاز
او دلیل هر اذان و هر نماز
در نماز عشق بود و بنده شد
ضربتی خورد و رکوعش سجده شد
سجده در خون شد مقام آن شهید
سجده را یزدان از آنجا آفرید
او نماز عشق را تفسیر کرد
نانجیبان را غل و زنجیر کرد
این نماز مهر و ماه و کیش بود
یکهزار و چهارصد سال پیش بود
ما کجا و این نماز خون کجا؟
ما کجا و این تن گلگون کجا؟
ما حریم لاله را دزدیده ایم
ما اذان عشق را نشنیده ایم
...

Saturday, November 6, 2004

از عاشقترین معشوق:

من طلبنی وجدنی
و من وجدنی عرفنی
ومن عرفنی احبنی
و من احبنی عشقنی
و من عشقنی عشقته
و من عشقته قتلته
و من قتلته فعلی دیته
و من علی دیته

فانا دیته
-----
*امشب طلب کنیم اون نقطه انتها رو ازاون بی انتهای مطلق.
التماس دعا

Friday, November 5, 2004

NOV 2004


شب قدری که باقی مونده بر و بچه های وبلاگ رو فراموش نکنید....