Sunday, February 26, 2006

بچه استاد!

چه قدر یه استاد دانشگاه میتونه ضعیف باشه بخواد با دانشجو آخر ترم سر نمره تسویه حساب بکنه! (استاد حسابرسی خودم رو عرض میکنم.)
توی طول ترم هم دقیقا مثل یه بچه 5 ساله با دانشجوها (یکیش من) لج بازی میکنه! وسط کنفرانس من هی عین بچه میپرید وسط حرف و سوال میکرد. منم که مثل یه استاد کارکشته و با سابقه به درس مسلط نبودم، (حق رو نا حق نمیکنم و الکی از خودم تعریف کنم) رشته کار از دستم در میرفت و مجبور بودم به نوشته ام نگاه کنم که ببینم کجا بودم. (البته سوالات مسخرش فقط سر کنفرانس 2/3 نفر بود.) آخر ترم هم برگشته به من 10 میده. من این ترم همه نمره هام بالای 15 بود (جز حسابرسی).
وسط ترم بود که کاری برام پیش اومد و مجبور شدم زودتر برم خونه، گفتم استاد اجازه میدید من نیم ساعت آخر کلاس رو زود تر برم؟ فرمودند بله. جلسه بعد دیدم که غیبت زده!
خداوکیلی 2 تا چیز خیلی توی دانشگاه بده! اول استاد بی سواد دوم استاد بچه!

Friday, February 24, 2006

فارسی را پاس بداریم

منظور از حرمین شریفین امامین عسکریین، که اینقدر توی رادیو وتلوزیون میگه، حرم امامان شریف عسکری هست؟
فارسی را پاس بداریم فقط مال انگلیسی ست؟
چه لزومی داره که سعی کنیم همه جا خودمون رو عرب جا بزنیم؟؟؟؟
**نمیدونم چی شد خودش یهو درست شد.

Wednesday, February 22, 2006

Jack

اَه! میگن نکرده کار رو نبرین به کار! یه چیزی میدونستن دیگه!! انگشت حلقه دست راستم رو با در حلب روغن بریدم. خونش هم بند نمیاد، به هر کی هم نشون میدم میگه اوه اوه این روی بند انگشتت بریده شده هی انگشتت رو باز و بسته میکنی خوب نمیشه!!! حالا من فردا خونه دوستم دعوتم باید برم حموم اما این خونش بند نمیاد. حالا من چی کار کنم؟!

اصلاً من کلاً هر جاییم زخم میشه به یادگار (!) برام باقی میمونه، جاش خوب نمیشه. الان روی ساق پام و روی مچ پام و روی اون یکی ساق پام و روی انگشت اشاره و انگشت کوچیکه دست چپم جای زخم دارم. یکی ندونه فکر میکنه زخم شمشیر بوده که اینطور جاش مونده.

حال میکنم اصلاً دلیل مهمونی فردا منم! زنگ زده میگه اگه تو میای که زنگ بزنم فلانی و فلانیم بیان، اگر هم نه که هیچ کنسل! فردا به جاش میرم آموزش پرورش بعد هم نظام وظیفه بعد هم آرایشگاه بعد هم ... ( نه، جون من حال کردین؟ یه چیزی تو مایه های نماز ستون دین است!!!)

پ.ن: دیگه دوستتون ندارم! چرا برام کامنت نمیگذارین؟

Saturday, February 18, 2006

Echoes

بدون حرف اضافه عرض کنم که من با این    آهنگ خیلی حال می‌کنم خواستم شما هم اگه حالشو دارین گوش بدین ( مخصوصا از دقیقه دوم به بعد )
یا حق
--
بعد التحریر الاول : طرز دانلود برای عزیزان نابلد : اول یه صفحه جلو شما باز می‌شه که میپرسه با Free حال می‌کنی یا با Premium شما هم از خودمونی !! پس میزنی Free بعد میفرستت به صفحه بعد یه بیست سی ثانیه صبر می‌کنی و تبلیغات می‌بینی ( این بنده خدا ها آخه وب سایت صلواتی که راه ننداختن دخل و خرج باید جور شه) بعد هم دانلود و التماس دعا!

بعد التحریر الثانی: اونایی که به گیتار برقی حساس هستن واینا... تا شنیدن نگن پیف پیف و فرت قطع کنن، حوصله کن برادر! صبر داشته باش خواهر!

Panzon

در بحر علم و دانش و درس خوندن و اینا فرو رفته بودم آقا چه فرو رفتنی! حواسم به همه جا بود الا کتاب مذکور. نه که صدای تلوزیون طبق عادت معمول از حد طبیعی یه مقدار زیادی فراتر بود ( این موضوع اصلاً استثنا نداره حتی اگه هیچکی هم پاش نباشه!) صدای ناناز مجری تلوزیون ناگهان گوشم را نوازش داد. خلاصهء حرفش این بود که اگه انگشتاتون رو دور مچ حلقه کنید اگر انگشت میانی وشست روی هم قرار بگیرند جثه اتون ریزه، اگه به هم مماس شن متوسطه اگه از هم فاصله داشته باشن بزرگه. حالا من به خیال اینکه الان یه دو سه سانتی بین انگشتام فاصله میوفته این عمل رو انجام دادم و در کمال حیرت و ناباوری دیدم که نه تنها فاصله نداره بلکه چیزی حدود یه بند انگشت هم روی هم قرار میگیرن! فکر کردم لابد انگشت رو عوضی گرفتم، هی از اینور دستم شمردم از اونور شمردم دیدم نخیر وسطِ وسطِ!! جل الخالق! دوباره به هوای خطاهای انسانی من جمله خطای دید و لرزش دست عملیات رو تکرار کردم، فاصله بیشتر که نشد هیچ کمتر هم شد. بعد رفتم جلو آینه خودم و برانداز کردم بعد دوباره مچ گرفتم افاقه نکرد. به مامان گفتم در جواب فرمودند: خوب مامان جان تو ریز نقشی!
بعله! اینطوریا بود که ما هم جزو ریز نقش ها بر خوردیم!!

پ.ن1: حالا من اینو نوشتم فکر نکنید الان با چه غول بی شاخ و دمی طرفید. خودم به این نتیجه رسیدم که انقدر منو با مونا مقایسه کردن و گفتن تو تپل تری به خودم هم تلقین شده که آره خیلی تپلم وگرنه 54 کیلو که دیگه این حرفا رو نداره!

پ.ن2: جان من! هرکی تونست بگه تایتل این پست به چه معنی ه، قول میدم یه چیز الکی و بی ربط نباشه، هر کی بتونه اممم... خوب حالا هر کی بتونه اممم.... چمیدونم بگه بقیه هم یاد بگیرن! در ضمن به من هم دماغ سوخته داده شدید چونکه ... حالا چونکه اش بماند!

Tuesday, February 14, 2006

ولنتاین؟زرشک!!

امروز هر سوراخی می‌چپیم! ( سوراخ = وبلاگ) هی صحبت از ولنتاین و روز عشاق و .... این حرفاس!من نمیدونم تخم این ولنتاین کوفتی رو کی تو دهن این مردم شکوند! ولنتیان کدومه؟ جمش کن این سوسول بازیا رو بینیم با!!گل بگیرن قلب اون عاشقی رو که یه سال معطل روز ولنتاین باشه تا شکلاتی، گلی، کارت پستالی چیزی بفرسته واسه دلبر که یعنی آره ! ما هم هستیم! زیر پاتو نگاه کن!
اصلا  عشق کدومه تو این دوره زمونه! گذشت اون زمونه‌ای که ملت تب میکردن واسه هم دیگه! گذشت اون زمونه‌ای که مثنوی هفتاد من میشد شرح عاشقی  گذشت اون زمونه‌ای که عاشق بدبخت می‌سوخت تو آتیش عشق! عشق کدومه بابا خدا پدرتو بیامرزه!مردم این دوره زمونه  ده  تا کارت تبریک و ده  تا جعبه شکلات رو در بیست جهت مخالف برای معشوق‌های مختلف می‌فرستن! میپرسی چرا ؟ میگه آخه عاشق هر شصتاشونم!


اطلاعیه

به استحضار می‌رساند اخیرا در قسمت نظرات این محفل، نظرات شخصی به اسم سوسن کوهی مشاهده می‌گردد که هنگام مراجعه به محفل ایشان، پرشین بلاگ ما را به کمیسیون 404 ارجاع می‌دهد.
از آنجا که در قاموس گردانندگان این محفل  سر نزدن به محفل دیگرانی که به این محفل قدم رنجه‌کرده‌اند بس ناشگون و خلاف ادب گماشته شده در مرام این جمع نگنجیده و نخواهد گنجید! لذا از نامبرده استدعا داریم سریعا نسب به این موضوع رفع ابهام نمایند
با تشکر
(اینا همه یعنی ای سوسن کوهی!! بس که زدیم رو این لینکت و گفت Page Not Found اشکمون دراومد! جون هر کی دوست داری این لینکتو درست کن!)

Wednesday, February 8, 2006

يا اباالفضل

فاش مي‌گويم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم

طاير گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در اين دامگه حادثه چون افتادم

من ملک بودم و فردوس برين جايم بود
آدم آورد در اين دير خراب آبادم

سايه طوبي و دلجويي حور و لب حوض
به هواي سر کوي تو برفت از يادم

نيست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چه کنم حرف دگر ياد نداد استادم

کوکب بخت مرا هيچ منجم نشناخت
يا رب از مادر گيتي به چه طالع زادم

تا شدم حلقه به گوش در ميخانه عشق
هر دم آيد غمي از نو به مبارک بادم

پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک
ور نه اين سيل دمادم ببرد بنيادم

---------------------------

*اين رو هم خواستيد گوش كنيد.(مربوط به حضرت علي اكبر)

*اين رو هم بگم كه گرچه اين شعر رو حافظ گفته ولي به غير از يكي دوبيتش به نظرم از بهترين زبان حال هاي حضرت عباس ميتونه باشه.

*اين رو هم بگم كه اين كه چند وقته خبري از من نيست براي اينه كه خيلي از وبلاگ زده شدم. نه از وبلاگ خودمون، كلا از وبلاگ.شايد اين پست يك شروع دوباره باشه.

*بالا خره آپلود شد. 2 تا روضه كوتاه هست از مهدي سماواتي:
اين كه مربوط به حضرت علي اكبر هست. اين كه مربوط به حضرت عباس هست.

Monday, February 6, 2006

رویا خودِ بیداریه

می‌گویند یکی از صاحبان کرامت در عصر حاضر، که دیده بصیرت هم داشته به زیارت امام رضا می‌رود. بعد از زیارت از او می‌پرسند چه دیدی؟ جواب می‌شنوند " مشتی کلاغ و لاشخور که بر مرداری نشسته و با هم بر سر مردار دعوا می‌کنند".
فکر نمی‌کنم این قضیه در هنگام عزاداری برای امام حسین فرق چندانی داشته باشد. شکی نیست که عزاداری در سوگ سالار شهیدان اگر نگوییم واجب، حداقل احترام به کسی است که چهار ده قرن پیش "آزادیخواه" بوده. اما این همه تحریف؟ این همه خرافه؟ این همه سنت ناپسند؟
تیغ وعلم که دیگر همه می‌دانند نشاندهنده صلیب است. سه تیغه ( یا کلا تعداد فرد تیغه) بودنش هم که شخصا من را به یاد " پدر، پسر و روح‌القدس"می‌اندازد. همه می‌دانند ولی گنده لات محل اگر زیر علم بیست و هفت تیغه کمتر برود کسر شان است! گنده لات شرمنده نوچه شود؟ اصلا! ابدا!
قمه زدن ( که خوشبختانه تا حدود زیادی منسوخ شده) که هیچ ربطی به فلسفه قیام امام حسین ندارد. ( هیچ وقت منظره آن وانت سفید که یک مشت آدم از حال رفته به کناره‌هایش تکیه داده بودند و خون شره شره از بدنه وانت می‌ریخت از ذهنم پاک نمی‌شود شاید "العلم فی الصغر کان النقش فی الحجر") ولی هستند آدمهایی که از قول خودشان شنیدم:"من اگه روز عاشورا قمه نزنم اصلا این فرق سرم خارش می‌گیره!"
شام امام حسین هم که داستانی به تمام معنا تاسف انگیز! قبول! شام تبرک، شام بیمه امام حسین، اما این طور؟ درون اماکن عزاداری( مسجد، تکیه، ...) از اذان تا چند ساعت بعد که سخنرانی و مداحی دارد، عزادار هست اما ازدحام واقعی وقتی است که بحث شام شروع می‌شود! بیرون محل غلغله!!! طوری که عزادار بی‌نوا زیر دست و پا له می‌شود!! خب پدر نامرد!!! نمک می‌خوری نمکدان می‌شکنی؟
فقط شام؟ به خاطر تبرک؟ پیش قاضی معلق بازی؟ تبرک؟ یا مفتی؟ اگر تبرک چرا دو تا ظرف هم میزنی زیر بغل؟ ( البته همه مهمون امام حسین هستن، هر کسی رو بخواد دعوت می‌کنه به من و تو هم ربطی نداره)
خلاصه!! داستان بوسیدن گلوی برادر... دروغ! داستان سر بریده جلوی فرزند داغ دیده... دروغ! داستان عروسی حضرت قاسم.... دروغ! پیرزن در آب فرات... دروغ!! این همه حاشیه؟ خرافه؟ برای چیزی که نفس حقیقتش به اندازه کافی در وجود همه فریاد می‌زند!
همین :" اگر دین ندارید لا اقل آزاده باشید" کافیست تا یک دنیا را زیر ورو کند! اونوقت چسیبیدیم به حواشی. بریم سراغ "چرایی" عاشورا! امام حسین از اینکه ما به اسمش شام ندیم غمی ندارد. از یاد رفتن اون چیزهایی که به خاطرش قیام کرد فکرمی‌کنم خیلی بیشتر ناراحتشون کنه.
**
پی نویس: می‌دونم، این حرفا که زدم خیلی به گروه خونیم نمی‌خوره اما رو دلم مونده بود،درست یا غلطش رو نمیدونم اما باید می‌گفتم! من هم خیلی "چرایی" عاشورا رو نمیدونم ولی خیلی دوست دارم برم دنبالش. از "حماسه حسینی " مطهری هم باید شروع کنم ( اگه اینرسی بذاره!)

Saturday, February 4, 2006

Pyjamas Party

من خسته و سر خورده از این دنیای دون قصد داشتم برم موهام رو کوتاه کنم و کنج عزلت برگزینم! اتفاقاً دوستان هم لطف کرده بودن چند تا آدرس بهم داده بودن .... اما! اینکه خدا چه چیزی رو برای آدم مقدر کرده بسی فراتر از این جنگولک بازیهاست!

و اما بشنوید از بقیه داستان:

دیروز دخترخاله نازنینم بواسطه بین التعطیلین* و اینکه ما همه دانشجو هستیم و همه دانشگاه میریم و اوصولاً آدمهای باکلاسی هستیم و تازه تعطیلیه بین دو ترم هم داریم اومده بود خونه ما ( راستی ما خونه هم داریم!) که خلاصه "اینجوی دِ تایم" و اینا( آخه ما استیودنت هم هستیم!) بعد شب شد و خوابیدیم و بعدشم صبح شد و بیدار شدیم. بعد یه میدون نزدیکیای خونه ما هست اونجا کار داشتیم، شال و کلاه کردیم و زدیم بیرون. بعد از اینکه اون کاره انجام شد، نه که نم نم بارون میزد و هوا به شدت دو نفره بود قصد کردیم که تا خونه پیاده گز کنیم.
همینجور که داشتیم تو راه میومدیم به یک عدد کیوسک از نوع روزنامه فروشیش رسیدیم بعد من یهو حس محبتم گل کرد برای آقا داداشم یه مجله فیلم از اون مشدیاش ( از اونا که چون ویژه نامه است 200 تومن گرونتره!!) خریدم. بعد اومدیم جلوتر به یه مغازه از نوع کتاب فروشی رسیدیم بعد من هی میگفتم ااااَ این کتابه رو هم داره، خلاصه یه نیگا به کیف پولم انداختم دیدم پول یه دونش هم نمیشه نتیجه ای که گرفتم این بود که یه ماه و نیم دیگه هم صبر کنم بعد یکیش رو برای تولد مونا بخرم بقیش رو هم کم کم بخرم دیگه. از جمله: راز داوینچی، کوری( اینو خوندم ولی از اون کتاباس که آدم باید خودش داشته باشه!)، غرور و تعصب، قاتل نابینا و اینا! بعد یه کم دیگه اومدیم جلوتر رسیدیم به یه مغازه از نوع خرت و پرت فروشی. بعد من دوباره محبتم گل کرد یادم افتاد مونا صد ساله میخواد از این جالباسیا که میزنن پشت در بخره ولی به همون دلیلی که من تا اون موقع کش سر نخریده بودم و این دلیل ژنتیکی تو خون ما هست پس حرجی به ما نیست، اون هم جالباسی نخریده بود و من براش یه دونه از اونا خریدم! بعد اومدیم جلوتر به یه مغازه از نوع داروخانه رسیدیم بعد من یادم افتاد که پروفن ام تموم شده یه بسته هم از اونا خریدم. بعد اومدیم جلوتر رسیدیم به یه دونه از این مغازه ها که تو ویترینش پر عینکه! عینکم رو دادم به اون آقاهه که شیشه اش رو عوض کنه چون که خیلی دیگه خش داشت و دیگه کم کم داشتم همه جا رو خاش خاشی میدیدم! شانس آوردم آقاهه بیعانه نخواست!! بعد هم برای حسن ختام از یه سوپر میخواستیم کرانچی بخریم ولی نداشت پس مجبور شدیم پفک لینا بخریم خدای نکرده دست خالی نریم خونه! ( شانس آوردم مغازه دیگه ای وسط راه نبود مثلاً فرض کنید آژانس مسکن!!!)
بعد که رسیدیم خونه یادم افتاد: اااااَ من کش سر نخریدم!

ولی ماجرا به اینجا هم ختم نشد....
.
.
.
.
.
.
.
.
.
( اینا پیام بازرگانیه وسطش بود)

آخرش اینجوری شد که عصری که مونا اومد خونه یه دونه برام خریده بود بعد من پیش خودم فکر کردم که ما چقدر ژنتیکی محبت هامون یهو قلمبه میشه! برای اطمینان خاطر ازش پرسیدم چی شد برام کش خریدی در جواب گفت برا خودش میخواسته یه چیز دیگه بخره چشمش افتاده و برای اینکه من دیگه کشش رو بر ندارم یکی برام خریده!!!


* اینجا مراد از بین التعطیلین همون تعطیلیه بین دو ترمِ ولی اینجوری خوشگل تره برا همین من هم همینجوری مینویسم!

Wednesday, February 1, 2006

Valentine

ببینید، خودم هم بهتر از شما میدونم که تا تولدم یه 6، 7 ماهی مونده اینم خوب میدونم که تا عید یه 2 ماهی داریم اما حالا نمیشه یکی به خاطر رضای خدا هم که شده برای منِ طفلکی یه کِشِ سر بخره؟!

آخه تقصیر من چیه که تو راهم از خونه تا دانشگاه و از دانشگاه تا خونه و از خونه تا کلاس زبان و از کلاس زبان تا خونه و از دانشگاه تا کلاس زبان و ( اممم نه! خوب این یکی برگشت نداره!) هیچ کش سر فروشی ی وجود نداره؟ خب آخه تقصیر من چیه که تنبلیم میاد راهم رو دور کنم برم کش سر فروشی پیدا کنم؟ به خدا خسته شدم انقدر از این کش قدیمیا که مثل نخ شده و دقیقه ای سه بار هم باز میشه زدم به کلم یا کش مونا رو ور داشتم و به هزار حیلت (!) یه جوری بستم به موهام که نفهمه ولی نصف روز که گذشته پس گرفته یا مثل درویشا موهام رو ریختم دورم بعد الکتریسیته شده بعد یه دونه از این کش قدیمیا که مثل نخ...

خلاصه که اگه این روند همینطور ادامه پیدا کنه میرم موهام رو یه طوری میزنم که حالا حالاها نیاز به هیچ گونه کش سر و گل سر و منجوق و ملیله (!) نداشته باشه!

آهان! تا یادم نرفته بگم که این اصلاً یک تهدید پوچ و توخالی نبود.