Thursday, August 26, 2004

پهلوان

سحر گاه که به بلاغ اسپوتیه وارد شدم ، بدیدم که همشیره زاده ابوی بنده شبیه دستخطی که بنده قصد نگاردن آن را داشتم در بلاغ مرقوم کرده و مرا زینگونه ساخت تا شرح مطلب خود بگونه ای دگر دهم .
و آن این بود که خواستم سخن گویم از آن رستم تحت XP ، آن پهلوان بلند مرتبه که قویترین رجل عالم خواندندش و وصف نبردش با دیگر رقبا . که هیچ یک نتوانستندی رسید به غباری که از پایش خیزد و وزنه ای که از دستش آویزد!
دی که با دوستان و رفیقان گرمابه و گلستان به تماشای این رقابت بس نفس گیر پرداختم ، بدیدم که حریفان به ترتیب ازونه انتخابی حاضر شدند و هیچ خبری نبود از حا ج حسین وبسی در شگفتی فرو رفتیم که چونان وزنه ای خواهد زد این حاج حسین و نکند غرور بر او چیره گشته و وزنه ای بسی گران قصد فرازکردن دارد. و بگویم از رقبا که وزنه های خود برآورده و نیاورده از گود برفتند و تنی چند از آنان قبل از رقابت ، خود را به دواهای نیرو فزون بستی و دامن خود ریختی و شرمشان شد از حضور در گود و بعضِ دگر سنگهای گرانتر از حدود خود قصد افراشتن کردی و در زیر آن به نواختن "ز" مشغول شدندی و خود را مصدوم کردی و بگونه ای دگر دامن خود به آب دادی! و دیگران به سنگهای کوچکتر قناعت کردی و دامن خود نریختی و دل خوش کردی به راکورد خود! و سپس نوبت رسید به پهلوان نامدار ، شیر کارزار ، نواده رستم دستان ، قلندر قلدران ، دارنده فضل و رهین منت ابوالفضل . که چون به گود وارد شد مردمان به هلهله و شادی بپرداختی و شاد گشتندی از حضورش! و او سنگی قصد کرد به غایت سنگین ، عنقریب هفتاد من، و بسان هر بار ذکر "یا ابوالفضل " خود زمزمه کردی و آن وزنه را بسان خوردن آبی در یک ضرب بر افراشت و عجبا که در همان حال که وزنه بر سر برده بود ندای مردمان لبیک گفتی و مورد مرحمت قرار دادی آنها را.
و در حرکت "بردار و پرتاب " نیز سنگیترینِ وزنه ها که عنقریب نود من بود قصد کردی و باز ذکر خود بگفتی و وزنه را چونان بسر برد گویی این وزنه نبود بل گونی برنج بوَد!
و بعد اتمام نبرد ، ناظرین از او تست داپنیج گرفتندی و ندانستندی که این حاج حسین از قماش آنان که با بستن داروی نیرو فزون به شکم ، نبرد ناجوانمردانه می کنند نیست ، بل ، نیرو گیرد از کسانی که سرور عالمند و قوای ماورالطبیعه ، ماورای هر داپبینج و چیز دگر بود و ندانند که آن ابوالفضل که او می خواندش کیست و هنرش چیست ور نه زمان و ثروت خود صرف آزمودنش نمی کردند.
و تو ای فرزند ! بدان هر که خواست به طریقی از طرق ناجوانمردانه نبرد کند ، خداوند عالم او را ذلیل کنندش و دامنش بریزد و انگشت نمای خلق کوچه و بازار کندش! و هرکه با اولیای الله باشد و ذکر آنان گوید و هر دم از آنان مدد جوید ، پروردگار محنا کنادش و پیروز گردانش و عزیز کندش نزد عوام و آنچه او خواهد فزونتر دهدش چنانکه همین حاج حسین ابتدا برنده نبرد بشد و سپس بشکاند راکوردی را که مانده بود از خود او در این گونه نبرد!



یا اباالفضل

*
درست یادم نیست که داستانش چه جوری بود ولی فکر کنم اینجوری بود که شخصی پیدا شده بود که روی آب راه میرفت. در میان حیرت مردم یکی ازش پرسید که تو چه جوری این کار رو میکنی؟ طرف گفت من وقتی می خوام روی آب راه برم میگم «یاعلی» و بعدش می تونم روی آب راه برم. سوال کننده گفت: تو که علی رو نمیشناسی با یک یاعلی گفتن روی آب راه میری. من که خود علی هستم!
*
اوایل چنگ عراق و آمریکا بود. چون دیرم شده بود تصمیم گرفتم که مقداری از راه رو با تاکسی برم. تاکسیه با یکی دیگه از مسافرها شروع کرد به حرف زدن. می گفت چه خوب میشد اگه این آمریکا بعد از عراق بیاد ایران و ما رو هم آزاد کنه و یه دموکراسی هم اینجا راه بندازه! کاش الان میدیمش و آزادی و دموکراسی که آمریکا به عراقی ها هدیه کرده بهش نشون میدادم.
*
4 شهریور، المپیک 2004 آتن ، مسابقات وزنه برداری . حاج حسین ( لقبی که سایت المپیک هم به رضازاده داده!) میره بالا و در میان تشویق تمشاچی ها با اختلاف 17 کیلو (اگه اشتباه نکنم) نفر اول میشه. رمز پیروزیش هم فقط یک کلمه است : یا اباالفضل
یاد اونی افتادم که روی آب راه میرفت. حسین فقط یک یااباالفضل میگفت و کوهی رو بلند میکرد. حالا فکرش رو بکن. دیگه حضرت اباالفضل کی بوده. حالا فکر کن پدر همچین شیر مردی چه یلی باید باشه. اما الان به خاطر به اصطلاح آزادی حرمت حرمش رو هم نگه نمیدارند!
--------------
بعد از کلی وقت ما هم فردا میریم مسافرت. خلاصه ندیدن حلال کنین. مواظب باشین به علت کمبود اکسیژن چیزیتون نشه :D!

Tuesday, August 24, 2004

ای خدا!

چند وقته همش "حسش نیست"!!
نکنه افسرده شده باشم!!!

ولی خدایی همش تقصیره این سربازیه! خوب فکر اینکه باید 2 سال علاف به تمام معنا باشی آدم رو افسرده می کنه دیگه!
اونم چی، تو فامیل ما که اکثر پسرا سربازی رو یه جوری پیچونده اند!

Monday, August 23, 2004

یکی بود؛ یکی نبود!

این نوشته رو پارسال رو برد دانشگاه دیدم.به دلم نشست ، گفتم برای شما هم بنویسمش :
عقیده ای که در زندگی نقش نداشته باشد
تنها دانستن است نه باور داشتن.
دانستن هم به تنهایی سازگار نیست ،
پشتوانه ایمان است که علم را تاثیر گذار می کند.
اگر عقیده ای به خدای دانا ،بینا ،وشنوا ما را به دوری از گناه و پرهیز از پستی وادار نکند، پس چه فرقی است میان
خداباور و خداشناس
*
چند شب پیش از جلوی شهر بازی رد شدیم.خیلی شلوغ بود.یادش به خیر قدیما اقلا سالی یه بار و می رفتیم .چقدر هم خوش می گذشت.من قطار و ماشین بازیش و از همه بیشتر دوست داشتم
*
خدا وکیلی نوشتن تو یه وبلاگ گروهی سخته ها ، نه؟!

Sunday, August 22, 2004

رومی ، زنگی ، زندگی

از قدیم و ندیم گفتند : " یا رومیِ روم یا زنگیِ زنگ" . اکثر مردم هم در طول زندگی تلاش می کنند که یا رومیِ روم باشند یا زنگیِ زنگ . غافل از اینکه زندگی رومی نیست ، زنگی هم نیست . ماهیت زندگی طوری است که اجازه رومی بودن یا زنگی بودن به کسی نداده و نخواهد داد. زندگی ، رومیِ زنگی است. زندگی ، زنگی ِرومی است . زندگی آهن ربا یی با دو قطب مثبت و منفی نیست. زندگی هم مثبت است و هم منفی، شبیه علامت مثبت منفی در ریاضی. می توان رومی بود و با دست غذا خورد! . می توان زنگی بود و شعر گفت . اشکال کار در این است که وقتی نزدیک یک قطب شدیم فکر می کنیم باید مثل همان قطب شد در حالی که همه می دانیم دو قطب هم نام یکدیگر را دفع می کنند.
زندگی را باید مثل میوه بعضی از میوه فروشها درهم قبول داشت.

Saturday, August 21, 2004

ژوزف بالسامو

آهاي، جوانان جوياي كار! مژده مژده. موقعيت اكازيون، بشتابيد.

ديروز داشتم از انقلاب رد مي شدم، پشت شيشه يه مغازه زده بود به يك نفر آدم جهت داد زدن نيازمنديم! حالا هر كي صداش و مي تونه بندازه سرش بسم ا...

*
اخيراً متوجه شدم در گذشته همون وقت كه تو آمريكا بودم، يا جلسوس بودم يا كارآگاه. حالا ربطشو ديگه خودتون پيدا كنين.ميگن آهنگ ساز آماتور هم بودم، حدودهاي سال 1600 ميلادي.

شما هم دوست دارين از گذشتتون با خبر شين؟

Wednesday, August 18, 2004

معرفی

فکر کنم بحث های قبلی رومی شه به طور کلی تو این عنوان خلاصه کرد:
عدالت و جنبش عدالت خواهی.
سایت خیزش مسابقه ای ترتیب داده تحت عنوان" حرفی از جنس زمان".اگه هر حرف اصولی دارید برای گفتن فکر کنم الان فرصت مناسبی باشه.البته چون مسابقه هنریه باید علاوه بر حرف اصولی یه کمی هم مایه هنری تو زمینه های شعر،کاریکاتور،عکاسی،طنز و... داشته باشید.موضوعات مسابقه و اطلاعات دیگه رو هم از اینجا ببینید.
*
تلاش گروه های یهودی برای جریمه تیم جودوی ایران.روهم از اینجا بخونید.
تا بعد.

Tuesday, August 17, 2004

بهترین دوست

بهترین دوست من کسی است که هیچ نیازی به دوستی با من ندارد. در واقع کسی که به این دوستی نیاز دارد من هستم نه او.
من که قدرتش را می شناسم ولی قدرش را نمیدانم. من که گاهی دوستیمان را فراموش می کنم تا آن زمان که دوباره مشکلی پیش آید و یادی از او بکنم .
بهترین دوست من کسی است که به کوچکترین بهانه ای بر روی تمام انحرافاتی را که از راه دوستیش داشتم پرده ای میاندازد تا کسی نفهمد زمانی بوده که در دوستی با بهترین دوستم کوتاهی کردم.
کسی که فاصله ای میان بردن اسمش و شنیدن پاسخش نیست . کسی که من خود صدایش میزنم تا با بردن نامش آرامش بیابم.
کسی که در هر سال حداقل یک ماه مهمانش هستم و چه گستاخم من که در مهمانیش هم گاهی فراموش میکنم که کدامیک از ما محتاج این دوستی است.
بهترین دوست من، بهترین دوست شما هم هست. بهترین دوست من همانی است که دیدنی نیست.

Monday, August 16, 2004

تفریحات سالم!

خدایی یکی از لذت بخش ترین تفریحات تابستانه، چرت بعد از ظهر، زیر باد خنک کولر، بعد از یک غذای خوشمزه دست پخت مامان است.
ولی دیگه نباید بیشتر از سه ربع یک ساعت بشه!

Sunday, August 15, 2004

اينترنت رايگان برای همه تهرانيها !

به نقل از« اینجا» (که هرچی خواسنین بگین به همون جا بگین):
"همين الان کانکت بشيد تا تموم نشده !!!
البتّه ممکن است به علت ترافيک بالا و استفاده عموم کاربران سرعت اينترنت پايين باشد

user: radin
pas: radin
Dial Number: 8289046 "
--------------
به بک نقل دیگه « مفت باشه، کوفت باشه » .من خودم تا حالا باهاش وصل نشدم. هر اخباری که رجع بهش پیدا کردید، به همه بگید تا بقیه هم بدونن. موفق باشید.

Friday, August 13, 2004

المپيك

المپيك در راه است. المپيك تاريخچه بسيار طولاني دارد بازي هاي المپيك درسال 1896 دريونان باستانِ آغاز شده است جايزه قهرمان المپيك درآن زمان يك شاخه زيتون بوده.ا لمپيك بعد از 108 سال به خواستگاه اصلي خود يونان بازگشت.
المپيك ازامروز بطور رسمي اغاز مي شود تيم ايران كه فوتبالش به المپيك صعود نكرده اسث ولي دربسياري از رشته هاي ورزشي مثل تكواندو وكشتي اميد به كسب مدال دارد، المپيك بعد از اين دوره يعني سال 2008در كشور چين برگزار خواهد شد.

او

معصوم همانی است که گفت " فزت برب الکعبه "
محبوب همانی است که به قاتلش امان داد.
مظلوم همانی است که چهارده قرن بعد از شکافتن فرقش ، بارگاهش را با گلوله می شکافند.

ما؟ اگر نمیتوانیم چون او که در خیبر برکند ، ریشه ظلم و تجاوز برکنیم . دست کم کاری کنیم که فرقی باشد بین ما و آنان که ادعای شیعه بودن ندارند .
کاری کنیم که فرقی باشد بین ما و سربازان قرآن به سرنیزه کرده ، فرقی باشد بین ما و آنان که دم از او زدند و قدمی در راهش نزدند .
کاری کنیم که فردا روی به زبان آوردن نامش را داشته باشیم.

Thursday, August 12, 2004

از كي بپرسم؟

بالاخره اين حرف گوش دادن كار دست ما داد. تو خيابون يك طرفه افسرِ گفت دور بزن. منم نه كه تابلو رو نديده باشما، نه، ديدم! ولي گفتم اين قد بابابزرگ من سن داره خوب نيست حرفش رو زمين بندازم!!! هيچي ديگه اونم نامردي نكرد گفت خانوم پياده شو. نكرد بگه من به خاطر اون دور زدم! به جان خودم نباشه به جان شما، يك دوبل قشنگي زده بودم انگار خط كش گذاشتي سانت گرفتي. چه فايده...
*
عرضم به حضورتون كه اصلاً فردا روز خوبيست. كلي مناسبت داره، اوليش كه از همه هم مهمتره اينه كه تولدم مبارك! صد سال به اين سالها و اين حرفا. ( در ضمن كيك رو هم تو وبلاگ مينا خانوم صرف كنيد، همه جديداً كيك مي دن ديگه اينم روش!)
دوميش اين كه بالاخره من از شر تنهايي سفره جمع كردن خلاص ميشم. مي خوام ببينم اين ليمو خانوم ديگه چه بهانه اي داره، تا حالاش كه هي مي گفت وقت ندارم. اما ايني كه من مي شناسم از فردا يه چيز ديگه علم ميكنه! (من كه مي دونم چي علم ميكنه)
سوميش هم كه حالا خيلي مهم نيست فقط يه كم جهانيه اينه كه المپيك شروع ميشه كه البته در برابر دو اتفاق قبلي كاملاً تحت الشعاع قرار مي گيره!
به خاطر تمام اين اتفاقات مخصوصاً اوليش، اراده مي كنم فردا تعطيل رسمي باشه.

زياده عرضي نيست، بريد با تعطيليتون حال كنيد.

Wednesday, August 11, 2004

یک خبر علمی

بنا به گزارش علمی شبکه 4 : امشب زمین از میان مداریک ستاره دنباله دارعبور می کند که با این عبور ما شاهد باران شهابی خواهیم بود ودر حدود ساعت 1.5 شب این بارش به اوج خود می رسد .و در این اوج شاهد حدود 100 شهاب در ساعت خواهیم بود. " البت در یک مکان مناسب " و این میزان از بارش تا چند سال دیگر تکرار نخواهد شد .
ببینید و خوش باشید

محبوب

بر جای جای خاکت بوسه های عشق را نثار می کنم.
بر کوه های سر سبز شمال که یاداور شادابی و طراوت است.
بر دشت های تفتیده جنوب که یاد اور سال های عشق و حماسه است.
بر کوه های سر به فلک کشیده غرب که پر از لاله های خون رنگ است.
بر کویر های زیبای شرق که یاد اور صبوری است.
به تو عشق می ورزم که برایم از تمامی میراث جهان گران بها تری.
به تو عشق می ورزم که یاد اورمردانی عاشقی.
به تو عشق می ورزم که یاداور زنانی مقاومی.
به تو عشق می ورزم؛ به کوه هایت به دشت هایت به رود هایت به درختانت به تک تک شن هایی که در سینه داری به تک تک کبوترانت به اسمان زیبایت به خورشیدی که در تو طلوع می کند.به مهتابی که شب های تو را فروزان می کند. به نسیمی که در تو می وزد.به همه همه انچه در توست و متعلق به تو.
به تو عشق می ورزم ؛همانگونه که هستی ، همانگونه که خواهی بود.

من معذرت می خوام!

عزیزان، دوستان، سروران گرامی، خانم ها و آقایون محترم:
اینجا وبلاگ است. اینجا یک محیط مجازی است. ظرفیت اینجا مشخص است. بیشتر از ظرفیتش براش انرژی و وقت نگذارید.

سعی کنیم از این موقعیت که ایجاد شده استفاه کنیم. تجربه پیدا کنیم. تمرین کنیم کارهایی رو که تو دنیای بیرون نمی شه به این آسونی تمرین کرد. وبلاگ نویسی رو دچار جریانات حاشیه ای نکنیم (فقط فوتبال نیست که دچار جریانات حاشیه ای می شه)! یه خورده آستانه تحمل خودمون رو ببریم بالا. یه خورده به اوضاع با لبخند نگاه کنیم!

ای خدا! من دهنم کف کرد از بس این حرف ها رو زدم و کسی گوش نداد!!!

Tuesday, August 10, 2004

المباحثه

واقعا تمامی نوه های حاج میزعلی نشون دادند که حتی الف بای مباحثه رو نمی دونن و درانتهای کار به فحش و فحش کاری خواهند رسید!
همگی داریم راجع به مسائلی که توی این کشوربا اونها دست به گریبان هستیم صحبت می کنیم . بابا! دیگه چرا توهین؟ چرا تحقیر؟
مخصوصا نسیبه خانم که فوق لیسانس این مملکت هستند من نمیدونم چرا جملاتی رو در مورد من و چند نفر دیگه استفاده کردند که حتی فکر نکنم پدر حاج میز علی هم با بچه هاش این طور حرف میزده!
همه در فکر بل گرفتن هستند و مثل بچه های 10-12 ساله در حال "جدل " با هم هستیم! هر چند بعضی از کسانی که وارد بحث می شدند خیلی بیشتر از این هم سن نداشتند ولی گفتیم که بذار ببنیم چه چیزی در چنته دارند که متاسفانه اونها هم کاری بیشتر از جدل نکردند.
بعضی ها هم انگار که جمهوری اسلامی ارث پدری اونهاست و بقیه ما داریم ریشه این حکومت رو میزنیم. چنان موضع گیری می کنند که انگار دارند با یک منافق یا معاند و یا افرادی از این دست بحث ( بحث؟) می کنند ! بابا! باور کنید که هیچ دولتی صد در صد در جهت اهدافش حرکت نمی کنه و نمیتونه تمام اهداف مورد انتظار ر برآورده کنه ، پس چرا سعی دارید این نکته رو به زور بقبولانید؟
کاملا مشخص هست که یکی از اصول اولیه بحث کردن ، حفظ احترام طرف مقابل است . من در طول این بحثها سعی می کردم تا جاییکه امکان داره این مورد رو رعایت کنم و اگر احیانا احترام رو رعایت نکردم ، معذرت خواهی کنم اما با رفتارهایی که دیدم اصلا از این بحث کردن زده شدم!
یه سری هم که کاملا احساسی کار می کنن و کلی ایراد های دیگه که اگرکلاه خودتون رو قاضی کنید و دوباره به کامنتها نگاهی بندازید براتون کاملا مشخص میشه.
متاسف هستم که خودم رو وارد بحثی کردم که آخرش به قول بعضی ها " باید به روستا برم و بیل بزنم شاید عقلم سر جاش بیاد!".
نباید فکر می کردم که کشور ما که دو هزارو پانصد سال زیر دیکتاتوری بوده در عرض این بیست سال خیلی از دیکتاتوری فاصله گرفته و می تونیم با هم دیگه طوری بحث کنیم که طرف مقابل رو زیر دست یا دشمن خودمون یا نفهم یا هزار چیز دیگه فرض نکنیم!
همین طرز فکر بوده که ما رو به اینجا کشونده ! همین طرز فکر که خودمن رو عقل کل می دونیم و بقیه رو امی !
دیگه نمیدونم چی بگم فقط میگم از این به بعد در این بلاگ از بحثهایی که به نوعی به دولت و اسلام و جامعه و ... میرسه جدا پرهیز کنید و مثل آدم سرتون به کارتون باشه .
والا مجبورید خونه و زندگیتون رو ول کنید و برید در روستاها بیل بزنید!
دیگه عرضی ندارم الا اینکه همگی و دسته جمعی بریم اصول بحث کردن رو یاد بگیریم و بعد بیایم اینجا بحث کنیم .

~~~وای گوشم!~~~

این جانب به علت تلکه شدن اساسی و جریانات اخیر دچار قاط زدگی مضمن شدم. اگه توی کامنت یا پستی چیزی گفتم که برای هر کدوم از دوستان ناراحت کننده بوده معذرت نمیخوهم ولی شما من رو ببخشید. در ضمن کله بنده باد نداره. توی گوشم مقداری باد پیچیده که چیز مهمی نیست.

Beating

امروز از خودم خيلي بدم اومد. آخه به من هم ميگن دوست؟ پس چي هي ادعاي معرفتت ميشه؟ حالا اون به تو زنگ نزد، تو نبايد بزني يه حالي بپرسي؟! اصلاً شايد مشكلي براش پيش اومده باشه.
آخه يه چيزي هم بود، قرار بود اون زنگ بزنه بگه كي برم خونشون. با خودم مي گفتم اگه من بزنم معنيش اينه كه بالاخره كي بيام خونتون!
ولي اين هفته آخر دلم شور افتاده بود كه چرا خبري ازش نيست. چند بار مي خواستم زنگ بزنم، هي نشد. آخرش هم اون زد، كلي شرمنده شدم.
طفلك يه اتفاق خيلي بدي براش افتاده بود. حالا به جاي اينكه تو اين مدت من يه زنگي بزنم يه خورده باهاش هم دردي كنم...
تو اين جور مواقع آدم مي فهمه واقعاً كجا وايساده.
حس حسوديم درد گرفت، خيلي ماهِ، اصلاً به روي خودش نياورد. حالا به قول خودش قرار تا پنج شنبه تو عذاب وجدان بمونم، خيالي نيست. ميمونم.

Monday, August 9, 2004

فلعن الله علی القوم الظالمین!!

و حال بشنوید ازادامه ماجرا...
تویوتای ما که تا به حال از رستم آباد خارج نشده چه در زمانی که مال عمو محسن بود و(برادر همین مرحوم حاج میرزاعلی) چه حالا که مال ما است، در یزد حدود 26 هزار تومان خلاف کرده. شبی خدا تومن پول پارکینگ معلوم نیست که خرج چی میشه؟ اینکه جناب سروان سوار مرسدس بشن؟ خوش حلالشون. من ماجرایی رو که اتفاق افتاد یک تخلیه روانی میدونم. یعنی این لر میخواست پس فردا توی آبادیش بره و بگه که من چند تا بچه تهرونی رو اذیت کردم و ننش قربون صدقه اش بره و بگه :الهی قربون بچم برم که رفت شهر. اگه همینجا مشکل ختم بشه که من خدا رو شکر میکنم. ولی این جناب سروان قربانیان دیگری هم خواهد گرفت و باید محافظ جان و مال ما هم باشد..

من که چشم لوچ شد، یکی از یه زاویه دیگه نگاه کنه و پیشرفت و رفاه و عدالت رو ببینه/.

تاسف بار است

این جوریه که پای ما هم به کلانتری باز می شه.
خدایی اگه دایی و تجربیات 30 ساله اش در این زمینه ها نبود اون سروان بی شعور الان برای ما یک پرونده درست کرده بود و شده بودیم سابقه دار، اون هم به خاطر هیچ و پوچ، به خاطر خصلت لجبازی و یکدندگی لر ها و باد کاه دو تا جوون.

تو جریان دیشب خصلت لجبازی لرها و مفهوم بی تدبیری رو با تمام وجو لمس کردم. اگه این جناب سروان (یک دونه ستاره داشت پلیسه و همین هم کلی منو می سوزوند که چرا ستوان یک رو باید بکنند مسئول برخورد با مردم، تا اونجا که یادم میامد تو این بنز ها همیشه افسری چیزی سوار بود) فقط یه خورده بلد بود که با مردم چطور برخورد کنه، اگه بلد بود یه خورده اوضاع رو آروم کنه، اگه بلد بود با یه جوون 18-19 ساله که کله اش باد داره چطور برخورد کنه هیچ اتفاقی نمی افتاد. اگه به ماها یاد می دادند که با پلیس چطور باید رفتار کرد، اینکه لباس پلیس یه حرمتی داره و حتی اگه اشتباه هم از طرف پلیس دیدی نباید باهاش برخورد رودررو کنی اصلا این اتفاق ها نمی افتاد.
جریان اینقدر ساده و پیش پا افتاده بود که من نمی دونم از کجاش تعریف کنم. به خاطر پارک در جهت ممنوع خیابان گشت نیروی انتظامی تذکری به متخلف می ده. متخلف هم بنده خدا هول می شه و شروع می کنه آسمون ریسمون بافتن. همین آسمون ریسمون بافتن اولین گره کار بود. و این آسمون ریسمون بافتن همین طور ادامه پیدا می کنه. تو تلاشت رو می کنی و آسمون ریسمون رو ماستمالی می کنی ولی حرف رکیکی که از دهان مامور قانون!!! خارج می شه، متخلف رو عصبانی می کنه و این می شه گره بزرگ. حالا وقتی پلیس یه لر باشه و احساسات لری اش تحریک بشه، دیگه می شه شمشیر در دست زنگی مست، دیگه هر کاری می کنی فایده نداره، این وسط تو و یکی دیگه رو هم که داری مثلا پا در میونی می کنی، برات اسپری بی حس کننده می کشه و به جرم اهانت به مامور بازداشت می کنه. (ولی باعث شد یه خورده بنز سواری هم بکنیم).
می بینی، نه ما بلدیم با پلیس چطور برخورد داشته باشیم و احترامش رو رعایت کنیم ( هیچ کس و هیچ جا یاد نداده اند) و نه اون پلیس (با عرض معذرت) احمق یاد گرفته که با یه جوون 18-19 ساله باید چطور برخورد کنه. و به نظر من این خطای پلیس خیلی بزرگ تره. حضور چنین افرادی در نیروی پلیس و کلا هر جای دیگه، تنها حیثیت اون سیستم رو زیر سوال می بره. فقط به خاطر همین مساله پیش پا افتاده کلی اعصاب ما خراب شد، کلی وقت نیروی انتظامی تلف شد و به جای گشت زنی و محافظت در برابر متخلفان واقعی به بحث و جدل واقعا بیهوده گذشت.
من می خوام این جریان رو پیگیری کنم. این حناب سروان باید به خاطر این حماقت و بی تدبیری اش جواب بده. ولی بچه هایی که تو جریان دیشب بودند باید پایه باشند وگرنه نمی شه.

مملکت گل و بلبل؟بله! پلیس؟ُ؟ُ؟ زرشششششک!

این پست رو برای کسانی می نویسم که مطالب "کشور و گل و بلبل" رو قبول ندارند!
وقتی می گم تو این کشور تفریح نیست ، تفریح قدغنه ، رفاه نیست وفیلترینگ سلیقه ای هست و .... زیر بار نمی رن !
امشب شاهد از غیب برای " برخورد سلیقه ای " رسید. سیب زمینی خوردن چهار تا جوون بدبخت که مثلا خیر سرشون خواستن تفریح کنن به خاطر بر خورد سلیقه ای و دور از ادب یک مثلا جناب افسر! ( پدر بزرگم وقتی عصبانی بود به جناب سرهنگ ها می گفت جناب خرچنگ! نمیدونم به افسرها چی میگفته !) رسید به کلانتری و خوابیدن ماشین و کشیده شدن پای بزرگترها به کلانتری و عصاب داغون و درد سر و معده بنده و هزار تا کوفت دیگه !
به خاطر چی ؟ به خاطراینکه جناب موصی ورود ممنوع رفته ( و حالا یه اشتباهی کرده و جواب جناب رو داده ! تازه پارک هم کرده بود که بگیم با ماشین پلیس شاخ به شاخ شده ) انگار نه انگار که این آقا مسئول حفظ امنیت هست و مثلا باید به مردم آرامش بده و ... اونقدر برخورد بد و تهاجمی داشت که کار به جاهای نسبتا باریک کشید و .....
خب ! حالا من و کسانی که تو ماجرای امشب بودیم از این به بعد چه تصوری از"پلیس" و "امنیت" تو ذهنمون هست؟
یه مافوقی چیزی هم نیست که اونجا ترمز آقا رو بکشه! تازه شانس آوردیم چون امروز نزدیک بود موبایل خودمو جا بذارم ! اونوقت الان این پست رو از توی کامپیوتر بازداشتگاه برای شما می نوشتم!
خلاصه که امشب به من ثابت شد که هر چی تا حالا راجع به این مملکت فکر می کردم و توی پست قبلیم نوشتم درست بوده و هیج اشتباهی نکرده ام حالا جوونهای امثال من بعد از این برخورد ها به تفریح های درون خونه کشیده می شن ، تو خونه زیاد موندن هم که اگه جنس جناب یه کم خورده شیشیه داشته باشه که دیگه به به ! کار به مواد و .... و .... کشیده میشه!
این هم طرز رفتار با جوون در کشور "مثلا" اسلامی ! فکر نکنم که افراد مهمتر و با مسئولیت بیشتر نسبت به این افسر خیلی بهتر از این رفتار کنند! ==> معضل مملکت = برخورد سلیقه ای از پایین تا بالا !
ای بابا! ما اندر خم یک کوچه ایم! تکنولوژی و رفاه و اینها همه کشکه برادر! وضع خراب تر از این حرفهاست!
باید از مسائل خیلی خیلی ابتدائی و بدیهی شروع کرد!
حالا اکسیژن و محمد حسین هر چی می خوایید بگین که مملکت فلان و بهمان! خوبه ما رو هم میشناسید که جوونهای شری هم نیستیم . خیر سرمون هم از جلسه اسلامی میومدیم! حالا هی بگید "آه چه قدر غر میزنید...." و " اگه میتونی تو درستش کن"
پس دیگه دفاع بیخود نکنید! تکنولوژی و سلول بنیادی و رفاه و سایر این چرت و پرت ها در مراحل بسیار بسیار بسیار بسیار بالاتر از این حرفها هست و باید از چیزهای بسیار پایه ای تری شروع کرد!
به قول قاضی دادگاه هم "اعتراض شما وارد نسیت"
هر کی هم کامنت می ذاره حواسش به کامنتش باشه که عواقبش پای خودش ! من به هیچ وجه از این حرفهایی که زدم کوتاه نمیام! ( اگه می خواهید بحث کنید که ترجیح می دم نکنید از اصولی که دکتر رضایی امشب گفت پیروی کنید ! ولی من چون آمپر زدم شاید نتونم ! ولی حداکثر سعی خودمو می کنم!)

Sunday, August 8, 2004

گلی که زیباست گل ِ یاس ِ

امروز روز مادر بود که این روز به همه ء مادر های ( و مادر بزرگ ها ! ) این وبلاگ مبارک باشه ...


Saturday, August 7, 2004

عادت؟!

وقتی بعد از یک هفته دوری می رسی خونه، اولین کاری که هر کسی می ره سراغش جالبه:

من: می پرم پشت کامپیوتر، میل و آفلاین و وبلاگ رو با خیال راحت چک می کنم.
بابا: به قول خودش یک حمام حسابی و با خیال راحت می ره.
مامان: جانماز و چادر نماز خودش رو پهن می کنه و نمازش رو می خونه.

~~~نوعی دیگر~~~

بابات خوب، ننت خوب چرا 20 تومن؟ چی شده مگه؟
سبقت غیر مجاز.
چرا غیر مجاز؟ اینجا که دید داره. خط کشی هم که ممتد نیست.
نباشه. اول راه نوشته بود: منطقه مسکونی.
اولش کجا بود؟ آخرش کجاست؟
اولش همونجا بود.آخرش هم شهر بعدی.
مگه اینجا به گفته شما مسکونی نیست؟ چرا شهر بعدی؟
حالا تخفیف نداره؟ بابا دانشجویی حساب کن!
نه تموم شد. وقتی نوشتم که دیگه عوضش نمیشه کرد.!
ای بابا. خوب چرا قبل اینکه من بیام نوشتی؟؟؟



کارت ماشین، گواهی نامه.(اسیر بعدی)

اوووه. 35 تومن؟ چرا؟
سرعت غیر مجاز.
آه ببخشید. جناب سربان حالا این 35 تومن چقدر واسه ما تموم میشه؟
هممم. 10 تومن خوبه؟
از 35 که بهتره!ولی دیگه راه نداره؟
نه خیر.


سکانس آخر: اسیر اولی داره به سمت ماشین میره و اسیر دوم داره شاد و خندان 10 تومن میشمره. اون 25 تومنی که تخفیف گرفته حسابی جو گیرش کرده

کاش میفهمیدیم که اون 20 تومن کجا میره!!!

خارج از دستور

به اطلاع کلیه نویسندگان می رساند ،جلسه فردا یکشنبه مورخ 18/5/83 ساعت 7 بعد از ظهر در محل خونه ما برگزار می گردد.
باتشکر

Friday, August 6, 2004

~~~ما اومدیم~~~

من بر گشتم! با روحی که یکمی از سیاهی دور شده و بگی نگی خاکستری شده(شکسته بندی)خدایی جای همتون خالی بود(خالی بندی) با یه دنیا انرژی اومدم و منتظر اولین ضد حال زندگی عادی و روزمره هستم. اولیش که اومد خبرتون میکنم.



بی عنوان

مطلب اول به دلیل زیاد بودن حجم ، نگارشش باشد وقتی دیگر !
*
دیگه عدم ارایه بلیط ، نشانه عدم شخصیت شما نیست !
ظاهرا بعضی از اتوبوسهایی که با میدون ونک سرو کار دارن به جای بلیط ، پول قبول می کنن.اونم 50 تومن !!
*
دیروز رفته بودم کنگره.از یه کتاب خیلی تعریف کردن.گفتیم ما هم بخریم.کتاب رو که ورق زدم بد نبود ،قیمتشم نوشته بود7000.کیف پولم و در اوردم و می خواستم پول بدم که برای اطمینان پرسیدم : ببخشید قیمتش چنده؟گفت 7 تومن.ای دل غافل! دیگه حساب تومن و ریالش نکرده بودم ! اول کتاب رو نگاه کردم نوشته بود 7000 تومن.نتیجش این شد که کتاب و به طور مشترک خریدیم با دوستم!
*
بلاخره دیروز بعد ار 5 روز آوارگی برگشتم سر خونه زندگیم!!
چند شب پیش خواستم بخوابم که صدای یه خش خش مشکوک رسید به گوشم ! برق زدم دیدم یه سوسک سیاه وسط اناقِ.دیگه تا یکی بیاد و اون بکشه رفته بود .این شد که این5 شب پایین میخوابیدم. ولی دیگه حوصلم سر رفت ، دیدم سوسکه هم تا الان باید رفته باشه .این شد که تصمیم گرفتم با انجام کمی تدابر امنیتی برگردم به اتاقم .
خدا هیچکس و آواره نکنه!
تا بعد.

The Country Of Flower And Nighingale

وقعا مملکتی که من و شما داریم توی اون زندگی می کنیم یک مملکت گل و بلبل به تمام عیارهست! هیچ چیزی توی این مملکت نیست که دست روش بذاری و گندی از توش بالا نزنه، حتی چیزهایی که سالیان متمادی بهشون می نازیم! مثل فرهنگ و تمدن و .... مسئولان محترم هم که قربونشون برم ، فقط بلدند که آمپر مردمو قلقلک بدن! وزیر کار توی سخرانی میگه " ما باید سالی فلان قدر اشتغال ایجاد کنیم....." وزیر راه میگه " ما باید در ممکلت فلان قدر جاده و راه داشته باشیم... " و همینطور تا آخر . یکی نیست به این مسئولان محترم بگه که عزیز من شما که داری از باید حرف میزنی این باید که کار بقال سر کوچه نیست ! کار خود جنابعالی است!
سر گرمی و تفریح هم که یکی از چیزهایی هست که اینجا محلی از اعراب نداره!چند سال پیش از یه نفر که از خارج اومده بود شنیدم " بمیرم برای این ایرانیها که تفریح کردنشون هم دردسر داره" و الان بعد چند سال تازه دارم می فهمم که منظور دقیقش چی بوده. منظورش ترافیک وحشتناک جاده چالوس یا مسیرهای منتهی به تهران در روز جمعه بود ، منظورش شلوغی پارک ملت بود منظورش آدمهایی بود که برای خریدن غذا از یه رستوران تا چهار تا مغازه اونورتر هم صف کشیدن! الان هم که مثلا تابستون هست ! تلویزیون که فقط دوره فشرده فیلمها و سریالهای سالهای قبل رو داره! درپارک و امثالهم که تعداد آدمها از تعداد چمنهای پارک بیشتره!
اینترنت هم که بعد از بحث فیلترینگ شده سوهان روح! به جرات میتونم بگم که منظوراصلی از فیلترینگ فقط سایتهای سیاسی بوده! حالا دموکراسی رو حال کن! سایتهای الکی فیلتر شده ثانیه به ثانیه زیاد میشن! که حتما شما هم بهش برخورد کردید! واقعا من نمیتونم بفهمم که چرا وبلاگ نوشی و جوجه هایش مسدود شده!
خلاصه دردسرتون ندم این مملکت گل و بلبل واقعا مملکت امام زمان هست!( یعنی مگه همون امام زمان این مملکت رو اداره کنه والا سه سوت از هم می پاشه!)

Thursday, August 5, 2004

No Response To Paging

آقا الان چيزي حدود يك سال يا حالا فرض كن 9 ماهِ كه دارم يه كاري رو پشت گوش مي اندازم، هي امروز فردا كردم تا بالاخره چند روز پيش عزمم رو جزم كردم، تمام غيرت و حميتم رو به كار گرفتم رفتم دنبالش. قرار بود امروز تموم بشه ولي از اونجايي كه اين قضيه نبايد به اين سادگي ها تموم بشه افتاد براي يكشنبه. البته يكشنبه هم هنوز صد در صد نيست.
حالا شما يك فرشته مهربون سراغ ندارين بياد كارها رو رو به راه كنه؟!
لطفاً پس از شنيدن بوق پيام خود را بگذاريد...



بيپ

Tuesday, August 3, 2004

تحریکات

هموطن!
اگر عِرق ملي داري! اگر خون ايراني در رگهايت جاري است ! اگر به ايراني بودنت افتخار مي کني ! اگر ايرانيان را لايق رسيدن به قله هاي بلند افتخار مي داني ! اگر سربلندي ايرانيان افتخار توست! اگر افتخار آفريني ايرانيان آرزوي توست!
عصر امروز هر کاري داري ول ميکني ميشيني پاي فوتبال!!!!

Monday, August 2, 2004

اکسیژن بانو و برو بچز!!

آقا تو این وبلاگ خانواده ما چند تا نویسنده باشه خوبه؟هان؟ظاهرا 12 تا.
اما این 12 نفر : دوتاشون که مسافرتن ، یکی که رفته مرخصی. یکی که پروانه ایه.یکی که اصلا چیزی نمی نویسه.یکی هم که کنکوریه .یه دوسه نفرم ،چه شود که کامنتی بگذارند و یا خدای نکرده _زبونم لال_ پستی. (البته علی آقا کمی تا قسمتی خودشون رو از این وضعیت با این پست قبلی نجات دادن!).خوب.موند چند تا 3 تا.یکی شون اینجانب،سرکار خانوم اکسیژن بانو.یکی سر کار خانوم سارا بانو.یکی هم برادر گرامی جناب اقای گولی پسر(البته کامنتی رو که برای پست نظر خواهی دادی جناب گولی پسر نادیده گرفتم ها!)
حالا این سه نفر چقدر باید باحال باشن که تو این مدت کاری کنن که در یه وبلاگ گروهی تخته نشه بماند!!

نظرخواهي

با شروع جام ملت هاي آسيا تب فوتبال اين قاره را فرا گرفته است تيم ملي ايران بعد از يك بازي نفس گير با كره جنوبي وشكست اين تيم بازي به ظا هر ساده ولي به واقع مشكل مقا بل چين دارد. از اين لحا ظ مي گويم مشكل چون در زمين چين بازي مي كنيم و سا ده است براي اين كه ما اكثر مواقع بر چين پيروز شديم، به اميد پيروزي .
حالا فكر مي كنيد بازي با چين نتيجه اش چي ميشه؟! چند چند؟

Fight club

امروز اصلاً روز خوبي نبود. صبح، البته صبح كه چه عرض كنم نزديك ظهر بود با يكي از دوستام مشاجره كردم، تقصير من نبود يعني اصلاً نمي دونم چه جوري شروع شد، به خودم اومدم ديدم دارم بهش ميگم I am not here to bother u و تموم. اين آخرين جمله بود كلي از صبح تا حالا حالم گرفتس! حالا دو حالت داره يا دفعه ديگه كه ديدمش بهم PM ميده و دوباره با هم دوست ميشيم و يا اينكه همه چي تموم!
دوستيمون داشت يكساله مي شدا. راستي براي جلوگيري از هر گونه سوء برداشتي بايد بگم اين دوست من حتي يك كلمه هم فارسي سرش نميشه.
در ضمن 1$ هم بهم مقروضِ، اصلاً فكركنم برا همين قهر كرده!!( تيريپ بدجنسي)

*
بعد از يه مدت نسبتاً طولاني يك كتك كاري درست و حسابي ديدم. دو تا پسر حدود 20 ساله، آقا يكي اين بزن يكي اون بزن. كلي باحال بود. يكي هم اونجا بود نمي دونم دوستشون بود، فضولشون بود، چي كارشون بود! هر كي رد مي شد مي خواست اينا رو جدا كنه ول كن آقا بگذار همُ بزنن. بعدشم كه دعوا تموم شد هي مي گفت حالا كه چي؟ حالا كه چي؟ آخه برادر من! حالاكه چي يعني چي؟ لابد كلي حال كردن، اگه من يه همچين كتك كاري داشته باشم تا دو هفته توپ توپم!