Tuesday, March 28, 2006

...

خيلي وقت بود كه بازي نكرده بودم! يعني دقيقا خيييييييييلي وقت!حتي از نوع كامپيتري اش!
حتي اون روزي هم كه با دوستم رفته بوديم پارك همچين كه بعد از كلي استخاره رفتيم يكم تاب بخوريم نگهبان پارك صداش در اومد و گفت تاب مال بچه هاي زير 10 سالِ و خلاصه نذاشت!
تا اينكه ديشب رفته بوديم خونه عمو كوچيكه. اين عموي ما دو تا پسر فينگيلي خوشگل تا دلت بخواد شيطون داره نميدونم چي شد كه يهو هوس كردم بدوم دنبالشون و بازي كنم. اونم من كه هيچ وقت حال و حوصله سرو كله زدن با هيچ بچه ايي رو ندارم.خلاصه كلي با هم قايم موشك و گرگم به هوا و اون آخري ها هم يه نمه كلاغ پر بازي كرديم. عموم هم هي يه چند وقت يه بار يه تذكري به پسر هاش _و در واقع بنده!_مي دادن و منم براي يه مدت مي رفتم تو اتاق پذيرايي و مي نشستم ولي آقا مگه اين دو تا بچه مي ذاشتن! اصلا كيه كه وقتي "فواد" خان ازش يه خواهشي مي كنه و هي بهش ميگه ترو خدا پاشو بيا بتونه بهش بگه نه!نمي دوني وقتي دفعه اول بهش گفتم نه چشماش چه جوري شد!
خلاصه نتيجه اخلاقي اينكه سارا جون ديشب خيلي جات خالي بود!
ضميمه:
طبق تحقيقات به عمل اومده ظاهرا مي تونم يه جوري خودم به اين كلينيك نزديك خونمون قالب كنم!حالا بعد عيد بايد برم سراغش!

Tuesday, March 21, 2006

احسن الحال

يا مقلب القلوب والابصار
يا مدبر الليل و النهار
يا محول الحول و الاحوال
حول حالنا الي احسن الحال

اين دعايي هست كه هر سال موقع تحويل سال مي خونيم. معمولا وقتي يك دعايي رو اول كاري مي خونيم،‌مي خواهيم كه تا انتهاي اون كار، اون دعا همراهمون باشه.
تا حالا فكر كرديد كه ما در اين دعا چه چيزي رو از خدا براي يكسالمون مي خواهيم؟
"حول حالنا الي احسن الحال". از خدا مي خواهيم كه حال ما رو به بهترين حال تغيير بده. اما حالا اين سوال مطرح ميشه كه "احسن الحال" چيست؟
من خودم جوابش رو ميدونم. اما دوست دارم بدونم كه شما چي فكر ميكنيد.اگه خواستيد بعدا بيشتر ميتونيم راجع بهش صحبت كنيم.

به هر حال بهار طبيعت و اربعين ماوراء طبيعت رو تبريك و تسليت ميگم.

*

اين چند روزه خيلي ها رو ديدم كه دارن ميرن كربلا. اما من 5شنبه صبح عازم حج فقرا هستم. خلاصه حلال كنيد

Sunday, March 19, 2006

This & That

خوب دیگه کم‌کم وقتش شده که تقویم کاغذی روی دیوار رو بکنم و به فکر یه دونه جدیدش باشم! روش دیگه پُر از نوشته و شعر و علامت شده و خلاصه اش که شانس آوردم که باید تعویض شه، نوشته هاش دور ریخته شه، علامت هاش فراموش شه و نو بشه. دیگه باید این سال رو هم کم‌کم با تمام خاطره‌های خوب و بدش گذاشت کنار و به فکر سال نو بود.
راستش سال گذشته چندان سال خوبی برام نبود حتی می تونم بگم عید پارسال بدترین عیدی بود که تا حالا داشتم اما دیگه اینا مهم نیست پارسال دیگه گذشته و من فقط خاطرات خوبش رو یادم میمونه که انصافاً کم هم نیست. یه قسمتیش خیلی شخصیه و کلاً جاش اینجا نیست برا همین میره گوشه ذهنم و برای همیشه هم همونجا میمونه و فقط ممکنه گاهی شیرینیش بیاد زیر زبونم. اما باید بگم این دو سه هفته آخر سال خیلی خوش گذشت،‌ یه بار با بروبچ جمع شدیم شش نفره رفتیم دربند. دو نفرمون البته تا وسطای راه بیشتر نیومدن و همونجا موندن تا ما فتح کنیم (!) و برگردیم. جای شما هم خالی یه تعدادی هم کپسول و ترقه ترکوندیم ( آخه دیروز چهارشنبه سوری بود!) هر کی هم ما رو میدید هی میگفت چرا تنها؟ والا ما که چهارتا بودیم تازه دو نفر هم در راه مونده داشتیم نمیدونم تنهاش دیگه چی بود! ولی خداییش اونجا سر گردنه است یه چایی ....ن ، هفت تومن ما رو پیاده کرد!! هیچی دیگه گفتیم ناهار هم بخوایم بمونیم باید وایسیم اونجا ظرف بشوریم!! رویهم رفته ولی عالی بود مخصوصاً یاد ایامی‌ش.
دیگه اینکه به لطف دانشگاه خواهر گرامی هم چند باری این آخر سالی رفتم اسکی! این بار آخری که حسابی راه افتاده بودم اما بدیش این بود که نه که حساسسسم!!! پوستم بدجور میسوزه، دقیقاً کباب میشم!! بعدش هم پوست صورتم کنده میشه!!!! هیچ کی اینطوری که من میسوزم نمیسوزه. تمام کرم ضد آفتاب رو خالی کردم رو صورتم اما اگه شما پشت گوشتون رو دیدین من هم تاثیر این کرم رو دیدم. هر کی هم یه تزی راجع به صورتم میده مامانم چون خیلی لطف داره میگه شکل داهاتی ها شدی،‌دوستم اومده خونمون میگه سارا خواستی عروسی کنی دو روز قبلش برو اسکی خیلی بهت میاد قشنگ سوختی! اون یکی دوستم میگه باز که تو خودت رو این شکلی کردی. خلاصه که بین علما اختلاف افتاده اما ایناش مهم نیست مهم اون لذتیه که وقتی از اون بالا با سرعت میام پایین ولی آخرش زمین نمیخورم و یه ترمز قشنگ میکنم، بهم دست میده.

اِنی وی! امسال که تموم شد. میخوام سال دیگه سال بهتری داشته باشم. همین جا به خودم قول میدم که این اتفاق بیفته. برای همه تون هم سر تحویل سال آرزوهای خوب خوب میکنم. هپی نیو یر...

Thursday, March 16, 2006

به کجا چنین شتابان؟؟

سیاستهای داخلی:

روش آقای احمدی نژاد برای ایجاد انگیزه در مدیران دولتی در نوع خودش واقعا بی نظیره:

خطاب به مردم: اگر مدیری کارش رو درست انجام نداد، و به انتقادات شما جواب درست نداد، به خودم بگید، فلان و فلانش میکنم..... !

شما رو به خدا اون مدیر دیگه جرات داره دست به ریسک بزنه؟ اون مدیر میتونه جلوی کارمنداش و مراجعه کنندگان اقتدار داشته باشه؟ خوبه با به روی کار آمدن آقای احمدی نژاد، درصد زیادی از مدیران دولتی از کار برکنار شدن!

**سیاستهای خارجی:

آقای آصفی برمیگرده به جک استراو، یکی از مهمترین افرادی که خط مشی سیاسی دنیا رو مشخص میکنه میگه: مخش هنگ کرده، چرت و پرت میگه!

Tuesday, March 14, 2006

فضل پدر

الیوم که طبق عادت معمول و سرنوشت محتوم، مشغول محاسبه دیون و بدهی ها بودیم و بین دخل و خرج وساطت می کردیم بل به ملاقات جمال بی مثال یکدگر نائل شوند و دیون سه برج بعد را به عایدی پنج برج بعد و هشت را به نه حواله میدادیم و از این قسم امور زَخرَف... به ناگاه یاد آوردیم حکایتی را که ابوی گرامی روزگاری حکایت کرد از جد بزرگوار این حقیر ، مرحوم حاج میرزا علی، که آن مرحوم مغفور در سنه ای اندر سنوات دهه بیست خورشیدی قصد زیارت عتبات عالیات و تشرف به حج کرد. چون بهر این قصد خرج گزاف بود و اشرفی به قدر کفایت موجود نبود عزم کرد بر فروش اموالی از اموال غیر منقول، در این میان قرعه بر قطعه زمینی اوفتاد در بلادی بس دور و خارج از شهر و جزو شمیرانات "دیباجی" نام! پس قریب به دو هزار متر زمین فروخته شد به قرار بیست هزار تومان که در این میان چهار هزار تومان خرج سفر و مابقی صرف خرید ملکی بغایت نیکو در بلاد مترقیه و شمال شهر طهران حول و حوش "دروازه شمیران"!

این حکایت یادآور شد و در پس آن موارد زیر به ذهن حقیر وارد :
- این که نقل شود "از فضل پدر تو را چه حاصل " جمله ایست در غایت درستی! که فرزندان ( و به طبع آن نوادگان) نه از فضیلت حج آن مرحوم بهره ای دارند و نه مالی از بهر زمینی در دیباجی ( گر ملک هم اکنون نیز بود! بسی برج علم کرده بودند و خود و فرزندان را کس نبود یارای تکانیدن حتی به توپ! تا هفت پشت)
- بسی فیض بردیم از بهر تورم! که مالی در نیم قرن پیش کفایت ابتیاع دو هزار متر زمین بوده و اکنون یک من و نیم گوشت! و مالی که باعث واجب شدن حج میگردیده اکنون بهای خرید ملاعبیست "تدی بیر " نام!
- حاج میرزا علی مال نیاندوخت بهر امور دنیوی! مال را نهاد در راه سفر آخرت! تو نیز بیهوده به خلف خود فیض مرسان! مال را صرف زندگانی خود کن ( هر گونه که صلاح دانی) و از حال دست داده فیض ببر!
کفایت کتابت، در پناه حق

Sunday, March 12, 2006

!!

مامانم اومد تو اتاق منم خودم رو به خواب زدم! آخه چند روز بود هی میگفت اطاقت رو جمع کن منم هی محول میکردم به یه ساعت دیگه و این یه ساعت دیگه ها کشیده بود تا امروز. منم خودم رو به خواب زدم که باز مامانم نگه اینجا چرا این ریختیه؟ سگ با صاحابش گم میشه!!
مامان جان هم که انگار دیده بودن حریف من نمیشن خودشون دست به کار شدن و مشغول تا کردن کوهی از لباسام از روی صندلی کامپیوتر بودن!
بعد یهو مامان گفت: اااَ! یه لباس مشکی هم که اینجاست؟
من هر چی با خودم دو دو تا چهار تا کردم دیدم لباس مشکی اونجا ندارم. کلاً دو تا لباس مشکی دارم یکیش رو مطمئنم تو کمده اون یکیش هم تمیز نبود، گذاشته بودم شسته شه، این دیگه چی بود؟
یواشکی از زیر پتو یه نگاهی به لباسی که تو دست مامان بود انداختم و :
مااامااااااااان! اون مانتومه!!!!!!!!!!

Friday, March 10, 2006

آب و نفت

يك استاد داريم كه نميدونم چجوري همه چيز رو به هم وصل ميكنه. در كل آدم جالبيه. مثلا معلوم نيست چجوري از چهار تا سيم و 2 تا مقاومت وسطش ميرسه به آيات و قرآن و تفاسريش.
امروز هم به همين صورت رسيديم به بحث نفت. ميگفت الان آب از فرانسه توي مغازه ها هستش كه قيمت يك ليتريش هست حدوده يك دلار. حالا 220 تا (اگه درست يادم باشه) از اين ها رو بايد بريزي تا بشه يك بشكه آب. يعني ميشه بشكه اي 220 دلار، نه 200 دلار، نه 100 دلار. اما ما نفت رو خيلي خوب ازمون بخرن بشكه 50-60 بفروشيم. تازه سر هر سنتش هم كلي دعواست. يعني قيمت آب از نفت ما بيشتره! بعد اگه ما بخواهيم كه قيمتش رو افزايش بديم همه (خارجي ها رو ميگفت، به خصوص انگليس) ميريزن سرمون كه قيمت رو نبريد بالا، براي چي زيادش ميكنيد و فلان و بهمان...

خودش حرفش اين بود كه ما بريم بعدا يك كاره اي بشيم و حقمون رو از اين خارجي ها بگيريم. مثلا بگيم ما هر بشكه نفت رو ميديم 500 دلار، نه اصلا 1000 دلار. مي خواي بخوا، نمي خواي برو. به درك!

خود ايشون در زمان مهندس موسوي، وزير كشور بوده (تا اطلاع ثانوي). من يادم رفت ازش بپرسم كه چرا خودشون اين كار رو نكردن. من توي ذهنم يك عددي مثل 4 دلاره در اون زمان. البته خيلي بچه تر از اين حرفا بودم كه بفهمم نفت چي هست.
البته اگه تحريم بشيم اين اتفاق خواه، ناخواه برامون اتفاق ميوفته. اما راجع به تحريم بايد جداگانه صحبت كنيم.

Thursday, March 9, 2006

ضد تبلیغ!

اگه شب عیدی دلتون جنس ارزون و به صرفه می خواد، و تا به حال اقداماتتون اثری نکرده حتما یه سر به این مجتمع تجاری نارون بزنید....

Sunday, March 5, 2006

قربانی

- یه استادی داشتیم توی دانشگاه که می‌گفت " زندگی مثل فوتباله، از این جهت که توی هر دو عدالت به معنای ایده‌آلش اجرا نمیشه مثلا یه تیمی خیلی بهتر بازی میکنه ولی گل میخوره یا عدالت حکم میکنه اون که بهتر بازی میکنه بازی رو ببره ولی همیشه اینطوری نیست"
-  فرض کن یه پسر خوش تیپ و بگی نگی دختر کش هستی، فرض کن کارت پیاده کردن مخ جمعیت نسوان به صورت شبانه روزی هست، کارت اینه که چنان مخ طرف رو بزنی که بیچاره فکر کنه یک دل نه صد دل عاشقشی،   فرض کن طرف هر دختری که میری انگار که صاعقه خورده باشه جذبت بشه، فرض کن با این دخترها یه سه چهار ماهی رو خوش بگذرونی و بعد که دیدی قضیه داره جدی میشه بزنی زیر همه چی.
حالا فرض کن توی این دخترها یه شقایقی پیدا شده که وقعا ازش خوشت میاد، میبینی قضیه داره مثل قبلا جدی میشه ولی دیگه نمیخواهی بزنی زیر همه چی.....
حالا که خودتو جای این پسر گذاشتی فرض کن طه که رفیقته یه روز زنگ بزنه بهت و تو با بغضی که لبِ لب مرز شسکتنه بگی :" طه شقایقم مرد!"
اِ!؟!چی شده؟! شقایق توی اتوبان قم تصادف کرده و کسی توی ماشین چیزیش نشده الا این بنده خدا که پرت شده وسط اتوبان و .....
خب! گهی پشت به زین و گهی زین به پشت! ولی عدالت.....؟

Thursday, March 2, 2006

دندون

يه قسمتي از گذشتم هست كه مي خوام پاكش كنم؛

" پس از امروز مهار رفتار را به دست گير،آنچه دل مي خواهد به عقل ده تا ازصافي آن عبور كند اگر رخصت و اجازت داد كه به فعلش برسان و گرنه آن را رها كن كه بدي از تو جدا شود"

و مهار رفتار را به دست گيرم!

فكر كن آدم دل و بده دست عقل! نمي دونم چي از آب در مياد... ولي هرچي از آب در بياد ديگه برام خيلي فرقي نمي كنه! يعني مجبورم كه برام فرقي نكنه. بلاخره دارم عاقل مي شم!
نشون به اون نشون كه 4 تا دندون عقلم هم،‌ همه با هم در اومدن!

*
اولين حاصل دسترنج زندگيم رو هفته پيش دريافت كردم.البته هنوز نقدش نكردم!
مثل اينكه خيلي زودتر از چيزي كه فكر مي كردم افتادم تو سراشيبي، يا به قولي سر بالايي هايي زندگاني.


پ.ن: نوشته شده حدود يكي دو هفته قبل