Monday, January 29, 2007

پشت آن كلبه تنها و گلين

كلبه اي دارم من

در كنار جنگل

لب رودي كه از آن سوي جهان مي آيد

تا به دريا برسد



پشت اين كلبه تنها و گلين

شاپرك باغچه اي كوچك و پر گل دارد

كه در آن

لاله مي كارم من



لاله هايم همه دل سوخته اند

آتشي را كه درون دلشان مي بينم

نه به باران

نه به آب

سرد و خاموش نشد



گاه گاهي كه لب باغچه كوچك همسايه خود

قصه مي گويم تلخ

شاپرك مي خوابد

اشك از گوشه چشمم به زمين مي ريزد

و زمين اشك مرا

مي برد؛

پاي هفتادو دو تا لاله

كه در باغچه كوچك همسايه خود كاشته ام

شايد اين آب تواند كه گل سوخته سيراب كند



لاله هايم همه دل سوخته اند

مثل آن رهگذر پير كه روزي آمد

كوله بارش را در گوشه اين كلبه گذاشت

لب رود كف آبي برداشت

دست هايش را شست

با نگاهي كه لب طاقچه در آينه كرد

لاله ها خنديدند



او به هرگل كه رسيد خم شد و گونه سرخش بوسيد

گفت گل هاي تو از بوي خدا سرشارند

من پريشان گفتم:

لاله ها تبدارند

نه به باران

نه به آب

آتشي را كه درون دلشان مي بيني

سرد و خاموش نشد



رهگذر آه كشيد

اشك از گوشه چشمش جوشيد

لب آن چينه نشست

شاپرك ها همه پيرامونش

بال در بال نشستند كه با قصه او خواب روند

گفت:

دشت از هرم هوا سوخته بود

رود كف بر لب و غران مي رفت

نخل ها سر به هم آورده

پريشان بودند

باد گرمي كه هياهو مي كرد

خبر از فاجعه اي مي آورد

در دل دشت سواري

چه سواري؟

خورشيد

نه خدايا، اميد

با لب تشنه، دل سوخته، خونين، تنها

چشم در چشم افق دوخته بود

به چه مي انديشيد؟

به شب يأس كه با رفتن او مي آمد!

به هزاران گل و گلبرگ وفا

كه پس از او همه بر باد فنا مي رفتند!

يا به آن غنچه خندان كه به روي دستش

از لهيب عطش و ناوك دشمن پژمرد!

شايد او در افق خونين رنگ

رنج ما را مي ديد



رهگذر آه كشيد

آه سردي كه تن باغچه ام را لرزاند

با صدايي كه فقط شاپركان مي فهمند

و گل سوخته اي چون لاله

زير لب زمزمه كرد:

ظهر عاشورا بود

سايه در سايه هزاران خفاش

سوي خورشيد هجوم آوردند

او نه تنها خورشيد

گل اميد همه دل ها بود

در هجوم شب و خفاش و شقاوت گم شد

بعد از آن

ماتم سرخ

گل خودروي دل مردم شد



كلبه اي دارم من

در كنار جنگل

لب رودي كه از آن سوي جهان مي آيد

تا در اين سوي جهان دل به دريا بزند

پشت اين كلبه زيبا و گلين

موج در موج هزاران لاله

با دل سوخته شان

چشم در چشم افق دوخته اند

تا سواري

چه سواري؟

خورشيد

از خم جاده پديدار شود


شاپرك ها رفتند

لاله ها تبدارند

لاله ها بيدارند....



موسوي گرمارودي

Saturday, January 27, 2007

سکوت بی فایده است

واقعا خوشحالم، خوشحال از اینکه "شور بدون شعور" رو اون سال نوشتم. هر چند هزینه داشت برام، و احتمالا فیلتر شدن و حذف وبلاگم هم از همون جا آب می خوره، ولی از اینکه حرفم رو زدم و محافظه کاری نکردم خوشحالم.

این روزها که بحث انحرافات مراسم سوگواری شده بحث داغ اجتماعی، خوشحالم که اون موقع با چهار نفر از اطرافیانم تونستیم جریان مبارزه با این انحرافات رو راه بیاندازیم، هر چند در جمعی کوچک و محدود.

----------

می خوام یواش یواش هویت مجازیم رو همین جا احیا کنم.


Thursday, January 25, 2007

یک نوع جاندار تازه به دوران رسیده

شنیدین که میگن رابطه آدم با بعضی ها فقط باید در حد سلام، والسلام باشه؟
حالا من به یک نوع جاندار (یه سر دو گوش) برخورد کردم که باید رابطه آدم باهاش باید در حد والسلام باشه! یعنی واقعا یه سلام هم به این تیپ آدم ها نباید کرد! لحظه اول باید جفت پا بری تو صورتشون تا یه وقت بهت نپرن! داستان گربه و حجله و اینا...
خودم کردم کردم که لعنت بر خودم باد! اصلا نباید تحویلش میگرفتم! دقیقا درست میگن که باید با هر کس در حد خودش رفتار کرد.

Wednesday, January 24, 2007

احمدی نژاد + مصاحبه

چقدر این دو تا مجری محافظه کار شده بودند امشب. تکیه کلامشون شده بود "اینطور می گویند که…"

ولی مصاحبه خوبی بود. هر چه بیشتر احمدی نژاد مصاحبه کنه نگاه عامیانه اش به مسائل مهم کشور و دنیا واضح تر می شه:

-شما واقعا هیچ تهدیدی رو متوجه کشور نمی دونید؟!

- تهدید؟ نه! کی می تونه تهدید کنه؟ تهدید چیه اصلا؟ من کیم اصلا؟ اینجا کجاست…

----------

وای دوباره دچار بی خوابی شدم. چی کار کنم فردا ان تا کار دارم!!!!


Monday, January 22, 2007

یادم تو را فراموش

1. احساس بی وزنی میکنم. مثل یه پر! اون 5 تا هندونه رو یادتونه که می‌خواستم با یه دست بلند کنم؟ خوب من تونستم. خودم هنوز باورم نشده اون همه کار رو تونستم به سرانجام برسونم. اولش به نظرم یه شوخی بیمزه میومد. بعد که دیدم اوضاع جدی و چاره‌ای ندارم نشستم برنامه‌ریزی کردم، یعنی کاری که من عمراً تا حالا کرده باشم همین برنامه‌ریزی. اما وقتی چاره‌ای نیست... اما میدونی چیه؟ الان بدجور احساس رضایت میکنم. دقیقاً همون احساسی که تونسته باشی 5 تا هندونه رو با هم بلند کنی!
.
2. برای تعطیلاتی (!) که در پیش دارم کلی برنامه‌ریزی کردم (البته این برنامه‌ریزی کجا و آن کجا!). کلی کتاب از در و دیوار قرض گرفتم. اولیش که شروع کردم به خوندن "خداحافظ گاری کوپر" مال رومن گاری‌ه. اممم لذت می‌بریم از خواندنش (مخصوصاً که چاپ قبل از انقلاب هم هست، فاز می‌دهد بی‌پدر!). بعد هم "همه می‌میرند" سیمون دوبووار رو باید تموم کنم، "دلتنگی‌های نقاش خیابان چهل هشتم" و "هیس" و "�Animal Farm هم در مراحل بعدین. بقیه‌اش رو هم اسم نمیبرم چون ممکنه فعلاً فرصت نکنم بخونم. راستی "ناتور دشت" بود هوس کرده بودم بخونم اما وقتش نبود، اون هم هست. چند تا فیلم هم گذاشتم کنار چون بی‌ناموسی‌ه اسم نمیبرم فقط اینکه این 21 گرم رو حتماً باید دوباره و بلکه هم سه باره ببینم، با یک بار قالش کنده نشد!
.
3. ... این ماجرا او را در عقیده‌ای که نسبت به مردها داشت راسخ‌تر کرده بود. یا به عبارت صحیح‌تر، توضیح "بگ" را در خصوص مردها تأیید کرده بود. به عقیده‌ی بگ مردها، همه، مطلقاً سوررآلیست‌اند. لنی درست نمی‌فهمید سوررآلیست یعنی چه؟ ولی بگ می‌گفت: "سوررآلیسم درست یعنی همین. نباید کوشش کرد که آن را فهمید. مردها همه کاملاً همینطورند."* خوب راستش منم همین که این آقاهه گفته!
.

4. یه اتفاق بانمکی برا یکی از دوستام افتاده. شنیدین میگن قاتل به صحنه‌ی جنایت برمی‌گرده؟ باور کنید دقیقاً همین‌طوره، اون هم به چه وضع تابلویی! آقا ما یک رفیقی داریم که یک موقعی خیلی تو نخ چت و این حرف‌ها بود. بنده خدا چندوقتی است که توبه کرده و این فعالیتش رو محدود کرده. حالا یکی دو روز پیش یکی با یه آی دی ناشناس بهش مسیج داده که آره فلانی من تو رو میشناسم و عاشقتم و تو هم عاشقمی (!) و بیا با هم بیشتر آشنا شیم و ...(این وسط چندتا نشونی هم داده که دختره فک نکنه یارو داره از ریشه بلف میزنه!) خواسته مثلاً بعدش آمار طرف رو دراره، این طرف هم که بار اولش نبوده گفته تا نگی کی هستی و آی دی منو از کجا آوردی جواب سوالاتو نمیدم. حالا اینکه اون یارو چه حرفایی زده و چه بحث‌هایی رو پیش کشیده و آخرش کم آورده و فحش فلان داده به کنار. این وسط یه سوالی بوده که خیلی روش کلید کرده بوده دختره هم جواب نداده اونم گفته دیدی که چطوری تا حالا آمارت رو درآوردم و اینا خلاصه. حالا فک کن همون فردای اون روز یکی از پسرای فامیلشون بعد نود و بوقی به این مسیج داده و دقیقاً همون سوال رو پرسیده!!! شما باشید چه فکری میکنید؟ یه رابطه‌ای این وسط نمیبینید؟؟ دست برقضا اون دختر هم این رابطه رو دیده اما به روی خودش نیاورده فقط جواب سربالا داده، طرف هم شاکی شده که آدم با فامیلش که چشم تو چشمِ اینطوری حرف نمیزنه!! فکر کنم آدم فقط به فامیلش فحش فلان میده چون جواب سربالا دادن کار خیلی بدیه!

حالا چرا اینا رو گفتم؟ یک اینکه یه کم با هم بخندیم دو اینکه اگه خواستین یکی رو سر کار بزارین به فکر اینکه اگه لو برین چی میشه هم باشین، چون با اون حرفایی که طرف زده بیشتر خودش رو لو داده که چی کارست! سه اینکه باز اگه خواستین یکی رو سرکار بزارین فرداش خودتون رو تابلو نکنید، بگذارید چند شب بگذره که طرف مثلاً جای شک کردن داشته باشه! بعد خودتون رو تابلو کنید چهار اینکه باز اگه خواستید یکی رو سر کار بگذارید موقع فحش دادن یادتون باشه که ممکنه بعداً قرار چشم تو چشم بشین حداقل فرداش نیاین شروع به پند و موعظه اخلاقی کنید! پنج اینکه باز اگه خواستید... نه!‌چی دارم میگم، می‌خواستم بگم این دختره که گذشت کرد اما اگه شما باشید و بخواید تلافی کنید چه کار می‌کنید؟؟

.

5. یه کاری رو با زحمت انجام داده باشی بعد به خاطر بی‌توجهی یکی کلی از ارزش کارت کم شه، چه حسی بهت دست میده؟ تا فردا صبح باید بیدار بشینم تا زحماتم به باد نره!

.

* برگرفته از کتاب خداحافظ گاری کوپر، به نقل از لنی، قهرمان مرد داستان.

Wednesday, January 17, 2007

امان از...

آهنگ های زیادی هست که من باهاشون رسما حال میکنم! الزاما هم از نظر همه آهنگ های قشنگی نیستن ولی من یهو ( یییهو!) او گوشه کنار آهنگه یه چیزی رو کشف می کنم و دیگه هر دفعه باید اونو بشنوم که حال کنم یا مثلا با ریتمش حال کنم و ....

ولی آهنگهایی که باعث شده در حالت دِپ موقت! ( یعنی در حین گوش دادن به آهنگ) فرو برم خیلی کم هستن، حتی فکر کنم بتونم بشمرمشون...

این همه فک زدیم که بگیم این آهنگ تیتراژ "زیر تیغ" برای من جزو این دسته دومه! دقیق یادمه که هنوز سریال شروع نشده بود ومن از حال و هوای قصه هم با خبر نبودم اما همین که آهنگشو شنیدم توی تیزر های قبل از پخش سریال حالی به حالی شدم! یعنی اولین چیزی که منو تحریک کرد به دیدن سریال همین آهنگ لاکردار بود! واقعا که ای ول! علیزاده چه کردی! ( البته تو همون آهنگ هایی که گفتم میتونم بشمرم یکی دو تاش کار همین استاده! فکر کنم سلیقه دپ من دستشه!)

پس نویس!

الان یهو ( بازم یییهو!) یاد این افتادم کی دیگه غیر از من با این حال می کنه؟ ( اگه شنیده باشه البته!):

"تمام ناتمام من با تو تمام می شود.

شاعر بی نام و نشان صاحب نام می شود.

تمام من به نام تو شعر دوباره می شود.

بند سکوت کهنه ام چهار پاره می شود.

تمام نه تمام نه ! که جام ناتمام لب ریخته ام .

تمام نه تمام نه ! که نا تمامی از تو آویخته ام."

هیچکی؟ نبود؟ چه خوب!

Saturday, January 13, 2007

گاليله هم اشتباه كرده بود!

ديشب در درياي درس، مستغرق شده بوديم كه ناگهان به نتيايجي جالب رسيديم:
اول اينكه اگر شما يك صفحه با ابعاد بي نهايت داشت باشيد كه نوراني باشه، اونوقت شما چه در فاصله يك متريش بشينيد چه در فاصله 100 كيلومتريش، شدت نور يكسان هست. يعني ديگه لازم نيست شما هي لامپ رو بياريد جلو تا يك چيزي بخونيدو نور همه جا ثابته. در حاليكه اگه يك چراغ باشه شدت نور با محذور فاصله نسبت عكس داره و در مورد خط نور مثل لامپ مهتابي با عكس فاصله! لذا پيشنهاد ميكنيم از اين به بعد سقف خونه ها رو نوراني بسازيد!
.

اما دوم؛ در ساليان گذشته ظاهرا ارسطو گفته بوده كه زمين ثابته و خورشيد دور اون مي گرده. اما بعدا گاليله بود كه گفت خورشيد ثابته و زمين دور اون مي چرخه.اما من ديشب كشف كردم كه گاليله هم اشتباه ميكرد! بله درسته، اونم اشتباه ميكرد. ديشب پي بردم كه هم زمين و هم خورشيد دور مركز ثقلشون مي چرخند. مثلا فرض كنيد دو تا جسم كه يكي از اون يكي بزرگتره رو در فضا داريم. و مثلا مركز ثقلشون رو خط واصل اونها و در يك سومي جسم بزرگتره. در اين صورت جفتشون دور اين نقطه مي چرخند. اما از اونجا كه خورشيد خيلي بزرگتر از زمينه، اين مركز تا حد زيادي سمت خورشيده اما رو مركز اون نيست و براي همين هم مدار زمين يك حالت تخم مرغي داره كه موجب پيدايش فصل هاست!البته در اين نظريه كه ارائه كردم تكليف ساير اجرام مشخص نشده بود.
حال اومدين. اونقدر خوشم اومده بود فكر ميكردم الان بايد بهم جايزه نوبل بدن! البته وقتي يك كم به مطالعه ادامه دادم فهميدم كه چند خط پايين تر اين مطلب رو نوشته! و وقتي خوب فكر كردم يادم اومد يك بار كه به طور كاملا اتفاقي سر كلاس رفته بودم اين مطلب رو استاد گفته بود!! (بيخود نبود كه ذهن ما هم اون سمتي رفته بود)
.
خلاصه امروز كه امتحانش رو هم دايديم. جاي شما خالي. يك سوالش 4 صفحه جواب داشت! كه البته من به يك صفحه بسنده كردم! الان هم ديگه از فكر جايزه نوبل خارج شدم و دنبال اينم كه يك جوري اين درس رو پاس كنم. يا حالا اگه اين پاس نشد، لا اقل مشروط نشم! اين استاده هم معروفه به پدر در آوردن در هنگام تصحيح برگه، كه حال ندارم نمونه هاش رو بنويسم. شايد هم بشناسيدش، ايشون دكتر حسن غفوري فرد هستند!

Thursday, January 11, 2007

شكوائيه


امروز با رفقاي شفقا مي خواستيم برويم بيرون! كمي ديرم شده بود اتوبس خصوصي هم امده بود من هم كه كلا زود وسوسه مي شوم سوار شدم.
تقريبا از وقتي اين اتوبوس ها امده اند ديگر سوار بليطي ها نمي شوم. هم تعدادشان كم شده هم اينكه خطي را كه من براي رسيدن به محل كار بايد سوارش شوم كلا اتوبوس هايش كم است من هم كه صبح ها دير از خواب بلند مي شوم و ديگر به خاطر 80 تومان منتظر بليطي نمي مانم .داشتم مي گقتم. به هر حال وقتي كه سوار شدم كلي اخر اتوبوس را نگاه كردم ببينم بليطي مي ايد يا نه كه مثلا چقدر ضرر كرده ام!خوشبختانه خبري نبود!
خلاصه من كلا با اين اتوبوس ها به خاطر راحتي شان و تنبلي خودم موافق بودم و 100 تومان را هم براي يك مسير طولاني عادلانه ميديدم .تا اينكه الان چشمم خورد به اين.اين ديگر خيلي ناعادلانه است. و بد جوري لجم در اورده به جاي اينكه همين اتوبوس هاي بليطي را سرو سامان بدهند و تعدادش را زياد كنند از همين الان تعدادشان را بسيار كم كرده اند.حالا شايد من نوعي بتوانم 100 تومان را بدون هيچ دغدغه اي را بپردازم كه هيچ خيلي هم راضي باشم ولي بقيه چي؟چرا نتوانند انتخاب كنند با چه وسيله اي به محل كار ور زندگي شان بروند؟راه حلي را هم كه جناب قاليباف مطرح كرده-در همان لينكي كه دادم- كه همانا شناسايي قشر اسيب پذير و امكانات رايگان برايشان است به نظرم چرت مي ايد.
وقتي در يك بيمارستان جنوبي شهر كار كني خيلي مي تواني با رنج مردم اشنا شوي. مردمي كه بيمارند و غالبا خرج مداوا ندارند. .ديروز يك خانمي امده بود براي پيگيري معالجات چشمي فرزندش.پسرش يك عمل نسبتا ساده چشمي انجام داده بود و برايش چهل و پنج هزار تومان اب خورده بود.به دكتر مي گفت" شما كه گفتيد فوقش 10-12 هزار تومان بشود باور كنيد موقع برگشتن پول برگشت هم نداشتم" و برگه هزينه ها را نشانش داد.خيلي دلم برايش سوخت.البته باور اينكه كسي 45000 تومان نداشته باشد براي ما شايد كمي سخت باشد ولي وجود دارد آقاي رئيس.

Saturday, January 6, 2007

..!

چند روزی است به نتیجه بدی رسیده‌ام:
.
قادر به بخشیدن نیستم!
.
پ.ن: این بخشیدن از آن بخشش‌های مال و اموال نیست از آن‌هایی است که در حقت بدی می‌کنند و خلاصه یک جوری آزارت می‌دهند و انگار روحت را می‌خراشند. می‌توانم فراموش کنم اما برای بخشیدن به روح بزرگتری نیاز است.

Friday, January 5, 2007

باز هم درس

چقدر درس خونده بودیم دانشگاه ها! اون موقع داغ بودیم حالیم نمی شد انگار!



اگه کنکور نبود من یکی که عمرا می تونستم این همه مزخرف جات رو دوباره دوره کنم.



خوب اگه قبول هم نشدم می تونم دل خوش کنم که درس هام رو دوره کردم، کاری که دوست داشتم در دوران سربازی انجام بدم ولی نشد.



-------

من از همه بالا دستی هام معذرت می خوام که این شاخه یلدا بازی رو خراب کردم.



-------

چقدر دلم برا وبلاگم تنگ شده!


Thursday, January 4, 2007

يك تجربه

ديدي بعضي ها همچين كه باهات كار دارن و كارشون بهت گيره يهو رفتارشون عوض ميشه و از صبح شروع مي كنن به چاق سلامتي؟
هروقت ديدي يه نفر يهو داره زيادي تحويلت ميگيره؛ شك نكن، يه كاسه اي زير نيم كاسه هست!