Sunday, October 3, 2004

يك روز معمولي

* اين مطلب رو ديشب نوشتم اما وقت نكردم پستش كنم.


امروز كلاً روز من نبود. صبح كه از خواب پا شدم ماهيچه هاي پهلو هام و شكمم درد مي كرد. اول فكر كردم بد خوابيدم ولي دردِ ول كن نبود. دو زاريم افتاد ديروزش 4 تا دونه هولاهوپ زدم، منم حساس، به اين كارهاي خشن عادت ندارم كه. با هزار آه و ناله پاشدم رفتم جايي كار داشتم، خانومه ميگه از همين امروز ديگه اين كار شما جزو مسئوليت هاي ما نيست بايد فردا بريد فلان جا. دست از پا دراز تر برگشتيم منزل.
تا ظهر به خير و خوشي گذشت. پا شديم رفتيم دانشگاه، استادِ تا لحظه آخر بلكم بيشتر درس داد. چون استاد جان درس رو زيادي كش داد خط اولي كه سوار مي شيم ميايم هفت تير ديگه اتوبوس نداره. از اونجايي كه ديروزش عروسي بودم و براي عروسي تو بهمن كلي نقشه كشيدم ، تاكسي رو بيخيال ميشيم و به هواي ميزون كردن هيكل تاهفت تير رو پياده گز مي كنيم.
خسته از تمام اين بند و بساط ها مي رسم خونه. در اطاق رو باز مي كنم يه بوي خوبي به مشامم مي خوره ولي قضيه مشكوك مي زنه، سر منشا اين بو كجاست؟
ميام تو اطاق. اولش متوجه چيز خاصي نمي شم. هنوز در حاليكه دارم دنبال منبع بو مي گردم مي شينم رو صندلي. نگاهم به زمين مي افته. يه چيزي مثل خاك رس رو زمين پخش و پلا شده. ولي آخه خاك رس كه اين بو رو نمي ده! اصلاً خاك رس كجا بود؟ نگاهم كه به روي ميز مي افته، آه از نهادم بلند مي شه. جعبه پنكيك نازنينم كه دو هفته بيشتر از خريدش نمي گذره، خالي روي ميزِ و محتوياتش خورد و خاكشير روي زمين ريخته و بعد هم جاش به طرز ناشيانه اي پاك شده، با قيافه بر افروخته اي وارد هال مي شم. مامان و علي دارند تلوزيون مي بينند . با لحني كه سعي مي كنم آروم باشه ميگم كي پنكيك منو ريخته وسط اطاق؟ مامان مي گه هر كي ميره تو اطاقت. پس مامان چيزي نمي دونه، ولي علي قيافش بد جوري مشكوك ميزنه. مي گم علي كار توئه؟ انگار دو نيروي خير و شر درونش به جون هم افتادن كه راست بگه يا نه. بالاخره طبق معمول خوبي بر پليدي غلبه كرده و ميگه به خدا دستم خورد نمي خواستم بريزمش. تمام دق و دلي هاي از صبح رو سرش خالي مي كنم، بعد هم تا يك ساعت غرغر مي كنم.
بعد از همه اينا دوستم زنگ زده، مي گم اون فيلم ها كه بهت گفته بودم چي شد؟ ميگه ليستش رو گم كردم. حالا كي حال داره بشينه فكر كنه اسم فيلم يادش بياد!
در حال حاضر يه نوشته نيمه تموم رو بايد تموم كنم و دردكمر حسابي امونم رو بريده. آخه دختر خوب اين وسط هولا هوپ زدنت چي بود؟ حالا هي اين مونا خانم بياد بگه من ديروز 1000 تا زدم امروز 1100 تا كه تو نبايد وسوسه بشي!!