Monday, September 20, 2004

شمع ، ادیسون، نفت

امشب داشتم به شمعی که روی میز رستورانهای کلاس بالای خارجی تو فیلمها میبینیم فکر میکردم و اینکه چه احساسی با بودن شمع روی میز به آدم دست میده و از این حرفها….
بعد یاد اون قدیم ها که برق خونه ها نوبتی! می رفت و پدرم جدولش رو از تو روزنامه درمیاورد ،افتادم . چون بعضی مواقع نه چراغ نفتی نفت داشت و نه خونه ما گاز و در نتیجه کار به شمع میکشید و ما می نشستیم و آب شدن شمع رو نگاه میکردیم و اینها …..
بعد یاد یه چیز جالب افتادم! اینکه وسط مشق نوشتن برق میرفت! چه کیفی می داد ! عین این بود که یهو سر کلاس زنگ تفریح رو بزنن! یهو تعطیل! البته چون این خواهرها شروع میکردن به نق زدن که چرا برق رفت و ما مشق داشتین و از این جور چیزها ، من هم وانمود می کردم که من هم ناراحتم!
راستی به نظر شما چرا نوه ها همه یاد بچگی هاشون افتادن؟ به خاطر اول مهر هست ؟ یا شاید هورمون های مرحوم حاج علی یهو در وجود نوه ها زده بالا؟
( این آهنگ "درخت" هم یه چند وقتی هست که گوش نکردیم نصفه شبی می طلبه!)

No comments: