Monday, July 12, 2004

حکایت بغداد

به قول خواجوی کرمانی:

پیش صاحب نظران ملک سلیمان باد است
بلکه آن است سلیمان که ز ملک آزاد است
آن که گویند که بر آب نهادست زمین
مشنو ای خواجه که تا درنگری بر باد است
دل در این پیرزن عشوه گر دهر نبند
کاین عروسی است که در عقد بسی داماد است
خاک بغداد به حال خلفا می گرید (1)
ورنه این شط روان چیست که در بغداد است

اینم گویا از حبیب خراسانی است:

کاووس کیانی که کی اش نام نهادند
کی بود؟ کجا بود؟ کی اش نام نهادند؟
با خاک عجین آمد و از تاک عیان شد
خون دل شاهان که می اش نام نهادند
خاکی است که رنگین شده از خون ضعیفان
این ملک که بغداد و ری اش نام نهادند


ظاهرا این بغداد از قدیم الیام شانس نداشته. اما از بغداد و پادشاهانش که بگذریم این ساده زیستی و نچسبیدن به دنیا هم خیلی سخته ها. ما یه روز آبگوشت داشته باشیم من صدام در میاد. واقعا کی می تونه مثل حضرت علی زندگی کنه. بعضیا میگن خوب اون حضرت علی بود. ولی به نظر من ایشون چون این جوری بود و خصایل خوب رو خودش به دست آورد حضرت علی شد. البته این نظر منه. نظر شما چیه؟؟
------------------
1) به نظر من باید بیشتر باید به حال مردمش گریه کرد.
2) بعضیا منو متهم کردند که اگه درس داری چرا اونور مینویسی و اینور نمی نویسی. باید بگم که آخرین پست من مربوط میشه به 8 تیر یعنی یه روز بعد از شروع کلاسها. هرچی هم که فکر میکردم چیری به ذهنم نمیرسید. اینم از اثرات ادبیات خوندنه که شد 247 امین پست این وبلاگ.

No comments: