Tuesday, May 25, 2004

من و شپش

سلام و درود باد بر خوانندگان این مقال!
فی الحال دیدیم وقتی شعری گفتیم بی وزن و قافیه در باب عشقهای کاذب ، چرا شعری نگوییم اندر قالب نو که بهتر است و خوش نوا تر ! پس سرودیم شعر ذیل را:
شپشی در جیبم
می دود قاپ بدست
من در این اندیشه
که چرا شپش قصه ما پیپ نداشت!
روزی او را گفتم
شپشم ! پیپ نداری چرا؟
شپشم گفت تو هم پول نداری چرا؟
بعد از آن گفت شپش : گر تو را پولی بود
من نبودم اینجا ، نبودم قاپ بدست
کامپیوتر داشتم جاش
میزدم فیفا باهاش!
می رفتم من رالی
نوش می کردم رانی!
به شپش گفتم من: گر مرا پولی نیست
عشق و دل و ماه که هست ، آسمان هم آبی است
رفاقت مانَد و بس !
دوستی را دریاب!
شپشک گفت به من : نکنم این چنین
بکنم لیک چنین:
نروم از جیبت
بدوم در جیبت
بکنم من پیرت!
.... روزها می گذرد!
شپش قصه ما
قاپ بدست است هنوز
من ندانم آخر
که چرا شپش قصه ما پیپ نداشت!.......
( شاید داستان ادامه داشته باشد ، شاید هم نداشته باشد!)








No comments: