Thursday, June 7, 2007

شگرد جديد

با سمانه مشغول قدم زدن بوديم، يه خانم تر و تميز و تيپ كارمندي آمد جلو و رو كرد به طرف من، و گفت:
آقا ببخشيد ما براي بيماران سرطاني پول چمع مي كنيم، شما مي تونيد يه كمكي بكنيد.
بهش گفتم: از كجا آمدي شما.
گفت: بيمارستان شهداي تجريش.
گفتم: قبضي، رسيدي چيزي؟
گفت: نه اين كارا كه ديگه رسيد نمي خواد.
رو كردم به سمانه و يواشي بهش گفتم، چي مي گه اين، چي كارش كنم؟ سمانه گفت من يه مدت اون بيمارستان مشغول بودم، گفتم خوب بهش بگو پس.
سمانه برگشت بهش گفت: بله خانم منم از پرسنل اونجا هستم.
تا اين رو گفت، خانم هل شد و با يه موفق باشيد انگاري فرار كرد اصلا.
رفت يكي ديگه رو سركيسه كنه.

6 comments:

sArA said...

اینجا رو تکوندین! از کی این ریختی شده؟

Anonymous said...

حالا مونده! توی این قدم زدنهاتون چیزهای خیلی عجیبتر هم خواهید دید

Anonymous said...

اين پست فقط جمله اولش مهم بود! بقيه اش رو بيخيل.

از شوخي بگذريم، يك شب بود داشتم توي شريعتي مي رفتم يك پسره خيلي سوسول كه موبايش هم دستش بود گفت آقا ببخشيد 700 تومن داريد، آخه من مي خوام برم صادقيه، خونمون، پول ندارم. دستت برسه به ضريح!(ما رو چي فرض كرده بود نميدونم)
منم نه گذاشتم نه ورداشتم، بهش گفتم يك دربست بگير، وقتي رسيدي خونه، از خونه پول بگير بده بهش!

Anonymous said...

حالا که فکر میکنم میبینم منم از کارمندای همون بیمارستانم.

امیرحسین said...

اوه!!تاحالا چند مرتبه این مورد برای من پیش اومده و البته من هیچ وقت ازش مدرک نخواستم!( چون کمکی نکردم!!!)ولی خوب یه بار یکی چنون بلایی سرم آورد که هنوز میسوزم!

Anonymous said...

عجب دوره و زمونه اي شده. كلاهبرداري ها هم هر روز به روز شده و با شرايط همسو مي شن.