ای هوار...
یه کم فکر می کنم، یادم میاد. می گم: آره یک دوره بعد از ما بود. شاگرد اول دورشون بود، ولی بچه هاشون می گفتن دو سال کنکور ارشد داد، قبول نشد، خوب، چه طور.
میگه: شده یکی از مدیرهای شرکت ما.
می گم: مگه چند ساله که داره اونجا کار می کنه؟
میگه: دو سه سالی می شه، البته آشنا هم داشت.
و باز هم به فکر فرو می روم و یک جاییم می سوزه، که چه ظلمی به ما داره می شه به جرم پسر بودن، من تو این سه سال فقط تونستم شر سربازی رو از سرم کم کنم و تازه باید از نقطه صفر شروع کنم ولی دختر خانم ها چی....
No comments:
Post a Comment