Wednesday, February 14, 2007

من هم بازی

دروغ چرا؟ امسال اولین بار بود که جشنواره می‌رفتم. نه این که اهل فیلم نباشم، اما خوب برای چند ساعت در صف ایستادن چیز بیشتری از اشتیاق من به فیلم دیدن لازم بود. چه چیز؟ می‌گویم: پایه! راستش دوست زیاد دارم، اما شانس من هیچ کدام اهل فیلم دیدن و سینما رفتن نیستند. همینجوری بلیط مجانی بهشان بدهی بگویی توروخدا برو این فیلم را ببین، خداست، نمی‌توانی مطمئن باشی که می‌رود. تا این که امسال بالاخره دوستی از جنس دیگر پیدا کردم. نه! نه! نه از آن جنس‌های دیگر. خدا نکند. زبانت را گاز بگیر. راستش این رفیق جدید ما بدجوری از این لحاظ ها به من می‌خورد. اهل فیلم و کتاب و موسیقی! حالا با کمی اختلاف سلیقه که خودش اصلاً مزیت است تا ایراد. از وقتی با او آشنا شده‌ام کلی از لحاظ فیلم و کتاب غنی شده‌ام. فرصت کم می‌آورم برای همه‌شان...
چه می‌گفتم اصلاً؟ موضوع پرت شد... آها! جشنواره. خوب با این که این همه صغری کبری چیدم اما فقط دو فیلم را موفق شدیم ببینیم. این که می‌گویم "موفق شدیم" اگر جشنواره برو باشید می‌فهمید یعنی چه. فکر کن از 10 صبح تا 4.30 بعد از ظهر در صف فیلم سنتوری بودم. آخرش چه شد؟ هیچ! "موفق نشدیم" داخل سالن شویم. بلیط به ما نرسید. به همین راحتی. می‌خواستم دیگر گریه کنم. البته صف ایستادن و موسیقی گوش دادن (آن هم دو نفری با یک هد ست) و از فیلم‌ها و بازیگرها و در و دیوار حرف زدن هم خودش فاز می‌دهد اما نه شش ساعت! همان دو ساعت‌هایی که برای پارک‌وی و خون‌بازی ایستادیم کافی بود، به حد کافی خوش گذشت. 6 ساعت دیوانه کننده است مخصوصاً که آخرش هم به جای سالن سینما بروی خانه پیش اهل و عیال!!
خون‌بازی را بیشتر از پارک‌وی دوست داشتم. ولی کو جرأت اظهار نظر. دوستم چنان با شدت و حدت (هر چه فکر کردم ریشه‌اش چه است که املایش را بفهمم چیزی دستگیرم نشد!) از فیلم بدی می‌گفت و انتقاد می‌کرد که جز سکوت راه دیگری برای من نگذاشته بود. وقتی هم کارتم را انداختم در قسمت متوسط با فک افتاده نگاهم کرد و من فقط توانستم با لبخند بگویم خوب آنقدرها هم بد نبود!!!
خداییش از آن فیلم جیرانی که مثلاً می‌خواست ترسناک باشد و انگشت می‌پراند و تبر می‌زد که بهتر بود. اصلاً یک صحنه‌اش را که کامل از روی فیلم Shining ساخته بودند. با این تفاوت که در آنجا جک نیکلسن بود که با تبر در را می‌شکست که آدم همینطوری عکسش را هم ببیند خودش را خیس می‌کند اینجا این پسره‌ی ناز بلا! بقیه‌اش هم که "قرمز" ِخودش بود. مرا روشن کنید، همه‌ی پسرها انقدر دیوانه‌اند یا جیرانی عاشق پسر‌های دیوانه است؟!

در حاشیه: بلیط‌های سنتوری را بازار سیاه کرده بودند صبحش می‌فروختند 10 تومان نزدیکیهای فیلم که شد کمتر از 20 نمی‌دادند. من و دوستم نا امید از صف آمده بودیم بیرون و به خیل جمعیت که از سر و کول هم بالا می‌رفتند، پلیس‌ها که برای ایجاد نظم آمده بودند و خودشان زیر دست و پا بودند، آمبولانس‌ها و ... نگاه می‌کردیم که یکی از این پسرها که بلیط‌ها را N برابر قیمت می‌فروخت جلو آمد و گفت: بیا این دو تا بلیط مال شما، جفتش رو میدم 16 تومن، گفتیم مال خودت. رفت دو دقیقه بعد برگشت گفت: دلم نمیاد شما این فیلم رو نبینین جفتش 12 تومن، گفتیم مال خودت. رفت بعد از کلی کلنجار با خودش با دو تا رفیق گنده‌تر از خودش برگشت که مثلاً وساطتش را بکنند گفتند: 10 تومن خیرش رو ببینی! (توجه داشته باشید دو تا بلیط رو این قیمت می‌گفت یعنی دونه‌ای 5 تومن) همین وسط بود که یک پسر آمد گفت هر بلیط را چند می‌دهی؟ گفت: 15 تومن. پسر گفت الان گفتی دو تا 10 تومن. گفت: بروو بابا! تو که مثل این آبجیام خوشگل نیستی!!!
همینمان مانده بود آخر عمری آبجیِ (!) یک لاتِ چاقو کش شویم!

No comments: