Monday, January 22, 2007

یادم تو را فراموش

1. احساس بی وزنی میکنم. مثل یه پر! اون 5 تا هندونه رو یادتونه که می‌خواستم با یه دست بلند کنم؟ خوب من تونستم. خودم هنوز باورم نشده اون همه کار رو تونستم به سرانجام برسونم. اولش به نظرم یه شوخی بیمزه میومد. بعد که دیدم اوضاع جدی و چاره‌ای ندارم نشستم برنامه‌ریزی کردم، یعنی کاری که من عمراً تا حالا کرده باشم همین برنامه‌ریزی. اما وقتی چاره‌ای نیست... اما میدونی چیه؟ الان بدجور احساس رضایت میکنم. دقیقاً همون احساسی که تونسته باشی 5 تا هندونه رو با هم بلند کنی!
.
2. برای تعطیلاتی (!) که در پیش دارم کلی برنامه‌ریزی کردم (البته این برنامه‌ریزی کجا و آن کجا!). کلی کتاب از در و دیوار قرض گرفتم. اولیش که شروع کردم به خوندن "خداحافظ گاری کوپر" مال رومن گاری‌ه. اممم لذت می‌بریم از خواندنش (مخصوصاً که چاپ قبل از انقلاب هم هست، فاز می‌دهد بی‌پدر!). بعد هم "همه می‌میرند" سیمون دوبووار رو باید تموم کنم، "دلتنگی‌های نقاش خیابان چهل هشتم" و "هیس" و "�Animal Farm هم در مراحل بعدین. بقیه‌اش رو هم اسم نمیبرم چون ممکنه فعلاً فرصت نکنم بخونم. راستی "ناتور دشت" بود هوس کرده بودم بخونم اما وقتش نبود، اون هم هست. چند تا فیلم هم گذاشتم کنار چون بی‌ناموسی‌ه اسم نمیبرم فقط اینکه این 21 گرم رو حتماً باید دوباره و بلکه هم سه باره ببینم، با یک بار قالش کنده نشد!
.
3. ... این ماجرا او را در عقیده‌ای که نسبت به مردها داشت راسخ‌تر کرده بود. یا به عبارت صحیح‌تر، توضیح "بگ" را در خصوص مردها تأیید کرده بود. به عقیده‌ی بگ مردها، همه، مطلقاً سوررآلیست‌اند. لنی درست نمی‌فهمید سوررآلیست یعنی چه؟ ولی بگ می‌گفت: "سوررآلیسم درست یعنی همین. نباید کوشش کرد که آن را فهمید. مردها همه کاملاً همینطورند."* خوب راستش منم همین که این آقاهه گفته!
.

4. یه اتفاق بانمکی برا یکی از دوستام افتاده. شنیدین میگن قاتل به صحنه‌ی جنایت برمی‌گرده؟ باور کنید دقیقاً همین‌طوره، اون هم به چه وضع تابلویی! آقا ما یک رفیقی داریم که یک موقعی خیلی تو نخ چت و این حرف‌ها بود. بنده خدا چندوقتی است که توبه کرده و این فعالیتش رو محدود کرده. حالا یکی دو روز پیش یکی با یه آی دی ناشناس بهش مسیج داده که آره فلانی من تو رو میشناسم و عاشقتم و تو هم عاشقمی (!) و بیا با هم بیشتر آشنا شیم و ...(این وسط چندتا نشونی هم داده که دختره فک نکنه یارو داره از ریشه بلف میزنه!) خواسته مثلاً بعدش آمار طرف رو دراره، این طرف هم که بار اولش نبوده گفته تا نگی کی هستی و آی دی منو از کجا آوردی جواب سوالاتو نمیدم. حالا اینکه اون یارو چه حرفایی زده و چه بحث‌هایی رو پیش کشیده و آخرش کم آورده و فحش فلان داده به کنار. این وسط یه سوالی بوده که خیلی روش کلید کرده بوده دختره هم جواب نداده اونم گفته دیدی که چطوری تا حالا آمارت رو درآوردم و اینا خلاصه. حالا فک کن همون فردای اون روز یکی از پسرای فامیلشون بعد نود و بوقی به این مسیج داده و دقیقاً همون سوال رو پرسیده!!! شما باشید چه فکری میکنید؟ یه رابطه‌ای این وسط نمیبینید؟؟ دست برقضا اون دختر هم این رابطه رو دیده اما به روی خودش نیاورده فقط جواب سربالا داده، طرف هم شاکی شده که آدم با فامیلش که چشم تو چشمِ اینطوری حرف نمیزنه!! فکر کنم آدم فقط به فامیلش فحش فلان میده چون جواب سربالا دادن کار خیلی بدیه!

حالا چرا اینا رو گفتم؟ یک اینکه یه کم با هم بخندیم دو اینکه اگه خواستین یکی رو سر کار بزارین به فکر اینکه اگه لو برین چی میشه هم باشین، چون با اون حرفایی که طرف زده بیشتر خودش رو لو داده که چی کارست! سه اینکه باز اگه خواستین یکی رو سرکار بزارین فرداش خودتون رو تابلو نکنید، بگذارید چند شب بگذره که طرف مثلاً جای شک کردن داشته باشه! بعد خودتون رو تابلو کنید چهار اینکه باز اگه خواستید یکی رو سر کار بگذارید موقع فحش دادن یادتون باشه که ممکنه بعداً قرار چشم تو چشم بشین حداقل فرداش نیاین شروع به پند و موعظه اخلاقی کنید! پنج اینکه باز اگه خواستید... نه!‌چی دارم میگم، می‌خواستم بگم این دختره که گذشت کرد اما اگه شما باشید و بخواید تلافی کنید چه کار می‌کنید؟؟

.

5. یه کاری رو با زحمت انجام داده باشی بعد به خاطر بی‌توجهی یکی کلی از ارزش کارت کم شه، چه حسی بهت دست میده؟ تا فردا صبح باید بیدار بشینم تا زحماتم به باد نره!

.

* برگرفته از کتاب خداحافظ گاری کوپر، به نقل از لنی، قهرمان مرد داستان.

No comments: