7
هنوز صداي بمبارون ها به وضوح تو گوشمه.خاموشي ها.آژير خطر.جمله معروف "صدايي كه هم اكنون مي شونيد بيانگر وضعيت قرمز است..."
يادم يكبار از سرو صداي زياد از خواب بيدار شدم نميدونستم چه خبر شده بابا كنارم خوابيده بود گفت نترس بخواب بمبارونه!! يه بار هم بمبارون بود ما زير پله ها پناه گرفته بوديم و يه سري عراقي اومده بودن تو كوچه داشتن به خونه ها تير اندازي مي كردن!! به همه خونه ها به جز خونه ما! البته خيلي سال بعد فهميدم كه خواب بوده وعراقي ها هيچ وقت نتونستن تا دم خونه ما بيان! ولي تا قبلش هميشه به عنوان يكي از واقعيت هاي مسلم زندگي بهش نگاه مي كردم!
يادش به خير يه پتو هم داشتم _ هنوزم دارمش!_ بعضي وفتا موشك بارون كه ميشد ميرفتم گوشه اتاق پتوم رو مي كشيدم رو سرم و عينهو كبك فكر مي كردم ديگه امنيت برقرار شده و هيج بمبي اجازه فرود رو سر بنده رو نداره ! روزگاري بود!
...
راستش من گاهي از دست اين همه غري كه مردم ميزنن خيلي خسته ميشم اصلا انگار خدا بعضي ها رو آفريده فقط واسه نق زدن اصلا نمي تونم همچين ادم هايي رو درك كنم .
مردمي كه خيلي بيشتر از يه يچه 5-6 ساله جنگ رو حس كردن چرا واسه آدمايي كه خودشون از مردم بودن و جلوي تير مستقيم دشمن قرار گرفتن اون قدر كه بايد ارزش قائل نيستن؟؟! اونايي كه اگه نبودن اون عراقي ها امروز نه فقط واقعا دم خونه ما بلكه كل خونه رو اشغال كرده بودن!
No comments:
Post a Comment