Monday, July 17, 2006

خالی

دیشب، من بودم و ماه، اما تو نبودی. در فراغت ستاره خیالم را نورانی کردم تا جای خالیت در کنار ماه به چشم نیاید. اما ستاره هر چه پرنور شد جایت بیشتر پیدا بود. گفتم به کهکشانهای دور و نزدیک خاطره سفر کنم تا دیگر ماه را نبینم. غرق شدم در کهکشانی دور. به خیالم دیگر مشکلی نبود. اما بود تا از کهکشان سرک می کشیدم، از آن دور ماه را میدیدم و جای خالیت را .
آنقدر در خاطره ها پرسه زدم تا صبح زمین برسد و ماه محو خورشید شود. خورشید آمد و ماه رفت و دیگر معلوم نبود جای خالیت کجای این آسمان است.

No comments: