Tuesday, March 28, 2006

...

خيلي وقت بود كه بازي نكرده بودم! يعني دقيقا خيييييييييلي وقت!حتي از نوع كامپيتري اش!
حتي اون روزي هم كه با دوستم رفته بوديم پارك همچين كه بعد از كلي استخاره رفتيم يكم تاب بخوريم نگهبان پارك صداش در اومد و گفت تاب مال بچه هاي زير 10 سالِ و خلاصه نذاشت!
تا اينكه ديشب رفته بوديم خونه عمو كوچيكه. اين عموي ما دو تا پسر فينگيلي خوشگل تا دلت بخواد شيطون داره نميدونم چي شد كه يهو هوس كردم بدوم دنبالشون و بازي كنم. اونم من كه هيچ وقت حال و حوصله سرو كله زدن با هيچ بچه ايي رو ندارم.خلاصه كلي با هم قايم موشك و گرگم به هوا و اون آخري ها هم يه نمه كلاغ پر بازي كرديم. عموم هم هي يه چند وقت يه بار يه تذكري به پسر هاش _و در واقع بنده!_مي دادن و منم براي يه مدت مي رفتم تو اتاق پذيرايي و مي نشستم ولي آقا مگه اين دو تا بچه مي ذاشتن! اصلا كيه كه وقتي "فواد" خان ازش يه خواهشي مي كنه و هي بهش ميگه ترو خدا پاشو بيا بتونه بهش بگه نه!نمي دوني وقتي دفعه اول بهش گفتم نه چشماش چه جوري شد!
خلاصه نتيجه اخلاقي اينكه سارا جون ديشب خيلي جات خالي بود!
ضميمه:
طبق تحقيقات به عمل اومده ظاهرا مي تونم يه جوري خودم به اين كلينيك نزديك خونمون قالب كنم!حالا بعد عيد بايد برم سراغش!

No comments: