Friday, July 22, 2005

Distort

بابا! من خسته شدم انقدر از دین مبین اسلام دفاع کردم!! یعنی خسته نشدماااا اما ... بگذارید از اول تعریف کنم:

بالاخره بعد از یه 6-7 ماهی که از نرفتن به کلاس زبان میگذره دوباره این ترم عزمَ رو جزم کردم و با یکی از بروبچ رفتیم که دوباره بریم. منتهاش ادامه اون کلاس هایی که میرفتم رو نرفتم به جاش یک کلاس Free Discussion دارم میرم، برای افزایش مهارت مکالمه که فقط هم یک ترمِ و با مصاحبه میشه توش ثبت نام کرد. هیچی دیگه آقا ما این اسمَ رو نوشتیم و رفتیم سر کلاس. سه شنبه که اولین جلسه بود، ای! تقریباً ختم به خیر شد و بحث خیلی بالا نگرفت. اما این جلسه پنج شنبه ای: موضوع این بود که همون دینی که پدر مادر ما دارن برای ما کافیه یا نه، خودمون هم باید بریم تحقیق کنیم و از این حرفا! خوب هر کسی هم که باشه و هیچ مطالعه ای هم نداشته باشه پای بحث و این حرفا که بشه میگه نه من خودم باید با عقل و درک خودم به نتیجه برسم و چشم بسته چیزی رو قبول نکنم و خلاصه ازین جور روشنفکر بازیا که معمولاً تو بحثا گل میکنه و نمی دونم چرا سه سوت بعدش به بوته فراموشی سپرده میشه!
آما! بحث ما یه کم طبق معمول انحراف پیدا کرد و به اینجا رسید که آره تو اسلام حقوق خانوما خیلی جاها پایمال شده. منم همه اطلاعاتی رو که داشتم و نداشتم رو به کمک طلبیدم و بسم ا... . خودم که متوجه نمیشم اما انگار وقتی بحث می کنم گُر می گیرم ، هی این رفیق ما به ما می گفت آروم تر بابا. هیچی دیگه من داشتم سعی می کردم چیزی رو خدای نکرده بی جواب نذارم که یهو دختر نامرد دست گذاشت رو نقطه حساس یا به قول استادمون Strike Chord ، که چرا مردا حق دارن 4 تا زن بگیرن؟! خوب وقتی من خودم با این موضوع مشکل دارم و برام حل نشده است چطوری میتونم دلیل بیارم و یکی دیگه رو قانع کنم؟ از این دلایل مزخرف زیاده ولی چیزی که بتونه واقعاً قانع کننده باشه ... البته کم نیاوردما، بحث رو یه جوری چرخوندم ولی خوب واقعیت اینه که همینیه که هست! چه من دلیل قانع کننده براش داشته باشم چه نداشته باشم...
این یکی دیگه ولی خیلی تابلو بود دختره برگشته میگه چرا زنا نمی تونن در آن واحد چند تا همسر داشته باشن!؟ دیگه اینو هر کی چه بیسواد چه با سواد میفهمه!! اما این خانوم خودش رو زده بود به اون راه و از من انتظار جواب داشت. حالا کلاس مختلط، استاد هم یه مرد 45 الی 50 ساله، منم که پررو. گفتم دیگه اون چیزی که نباید می گفتم رو. حالا جالبیش این که یه پسرِ، اونم از گروه مخالف من، داشت از من طرفداری میکرد. بساطی بود خلاصه.
آهان یکی دیگه هم از این عناصر ذکور که یه چیزی تو مایه های صلیب انداخته بود گردنش و کلاً از این تریپ یه کم خفنا بود برگشت وسط کلاس سر یه موضوعی گفت پدر مادر من مسلمون نیستن، نه که فرضاً مسیحی باشنا ولی کلاً هیچ التزامی به اسلام ندارن ( به قول استادمون None Practical Muslim ) ولی من خودم رفتم تحقیق کردم با دیگران مشورت کردم و نمی دونم دوم راهنمایی دوم دبیرستان بلکم دوم دبستان ( خلاصه یه دویی توش داشت) اسلام رو انتخاب کردم. منو میگی فکم صاف شد، به خدا من دیگه از رو قیافه قضاوت نمی کنم.

خلاصه این که، خداجون، الهی من فدات بشم من تا اونجایی که اطلاعاتم برسه پایتم به خدا، اما جایی که نرسه بازم پایتمااا ولی دیگه کم میارم دیگه.

No comments: