Sunday, December 19, 2004

در خلوت نگاه

اتوبوس دیر اومده .خیلی.اصلا جا نیست .به سختی یه جا کنار پنجره گیر میارم.تنها حالتی که می تونم تعادلم رو حفظ کنم اینِ که کامل برگردم رو به خیابون و پنجره رو با دست بگیرم. اتوبوس می خواد راه بیفته.یه زنه می خواد سوار بشه که یهو صدای جیغ و داد میره هوا:
ذلیل شین الهی!خدا خیرتون نده!چرا تکون نمی خورین مگه مرد بینتونه...!!
نگو می خواسته به زور سوار بشه که مونده بین در.خدا نصیب نکنه...جمعیت می خندن.سعی می کنم خودم از جمعیت جدا کنم.سرم تکیه دادم روی دستم .فقط بیرون نگاه می کنم .البته چاره ای هم ندارم.
انواع مغازه ها سانویچی فوتوکپی پیتزا فروشی!...یه بانک صادرات بسته و درست در کنارش یه بانک ملی؛باز و خلوت...ساندویچی بانک تجارت...یه ماشین عروس بد شانس که گیر کرده تو ترافیک.بازم مغازه...خدایا چرا نمی رسم!یه دختره داره از تو تاکسی نگام می کنه احساس می کنم خیلی تابلوام .اهمیت نمیدم.امروز هیچ چیز برام مهم نیست.هیچ چیز...نایب که اواخر ظهر یه روز وسط هفته نسبتا شلوغه.چند تا پسر بچه دبیرستانی از این پر روها.دارن اینور نگاه می کنن.منم اونا رو نگاه می کنم ببینم کی از رو میره!...فطار مغازه و فروشگاه ها...بیمارستان دی...باز یه ماشین عروس دیگه که خوشگل تزیین نشده_تلوزیون می گفت نیمه اول امسال تعداد ازدواج ها خیلی رفت بالا.فکر کنم درست گفته علاوه بر کلی از هم دانشگاهی ها و دوستام که امسال شیرینی اوردن اینا هم دوتا شاهد دیگه هستن _...اواسط راهه رسیدیم به یه ایستگاه ...آخییییش یه جای خالی اینقدر فس می زنم که پر می شه.آخ جون یکی دیگه.می شینم .ااااآخ کمرم.خشک شده!هنوز درست و حسابی نشستم که یه پیرزنه سوار می شه.یه کمی صبر می کنم.هیچکس بلند نمیشه!
-خانوم بفرمایید اینجا بشینید
+خیلی ممنون دخترم
لبخند می زنم و مهربون نگاش می کنم
-خواهش می کنم
+ایشالا همیشه موفق باشی
بازم لبخند!
_خیلی ممنون
با اینکه صورتش خیلی چروک خورده و پیر به نظر می رسه ولی با کلاس حرف می زنه.شاید قبلا معلم بوده...چرا نمی رسم؟!
ونک یه ایستگاه اتوبوس شلوغ ،بانک_خدایا چقدر بانک تو این شهر زیاده!_،یه نیمچه پارک،پله حسرو شیرینو عکس های روش که یه مرد رو نشون می ده با ابرو های بهم پیوسته و صورت غمگین و یه زنه لپ گلی با ابرو های بازهم بهم پیوسته ولی شاد...پله هفت پیکر.
اون دختره _کنار اون پیرزنه که جام دادم بهش_ بلند می شه و بهم میگه:شما بفرمایید من ایستگاه بعدی پیاده می شم.آخ جون تشکر می کنم و می شینم.دانشکده عمران خواجه نصیر...یه ترمز شدید،یهو یه کیف میاد تو صورتم..
-خانوم کیفتون بدین به من!
راه خیلی شلوغه...چرا نمی رسم...نیایش،شیر خوارگاه آمنه؛مرکز مدیریت صنعتی یا همچین چیزی،پارک ملت،باشگاه خبرنگاران جوان و بالاخره مفصد.

بیش تر از 1 ساعته که تاخبر داشتم!

ضمیمه:
احتمالا بعضی مکان ها جابجا شده اند.به دل نگیرید
مطلب خیلی بیشتر از این حرفا بود.به خاطر شما زدمش!!

No comments: