Wednesday, November 24, 2004

جاده : قسمت اول

پشت فرمون ماشینش نشسته بود و داشت توی یه جاده ای که به نظر بی انتها میرسید رانندگی می کرد. جاده اونقدر صاف و پهن بود که دیگه نیازی به اینکه بخواهی با چشم به دنبالش بگردی نبود. عقربه ها و نشانگر های ماشین هم نشون می دادند که اوضاع مرتب و منظم هست. رانده هم با نشانگرهای اضافی که خودش نصب کرده بود همه چیز رو تحت کنترل داشت . تنها ایرادی که میشد از اون وضعیت گرفت سر و صداهای اضافی بود که از توی ماشین میومد و حواس راننده رو گه گداری پرت میکرد. همین سرو صداها هم باعث شد در حالی که یکی از عقربه ها که برای نشون دادن مسیر تنظیم شده بود ، درست عمل می کرد راننده حواسش پرت بشه و اشتباهی وارد یکی از خروجی های جاده بشه. راننده تا فهمید که راه رو عوضی اومده تصمیم گرفت که برگرده اما برگشتن از اون خروجی با وجود ماشینهای دیگری که هر لحظه وارد خروجی می شدند کار آسونی نبود . بنابراین تصمیم گرفت خروجی رو ادامه بده اما هر چی که جلوتر میرفت هم سرو صداهای اضافی ماشین بیشتر میشد هم عقربه ها چیزهای نامفهومی رو نشون میدادند . یواش یواش داشت کنترل اوضاع از دستش خارج میشد. همینطور که مشغول سر و کله زدن با این اوضاع بود یک مرتبه صدایی شبیه رعد و برق شنید. اما اون هوای صاف و رعد و برق؟ جواب سوالش رو وقتی یه رعد سیاه از آسمون اومد و دورو برش رو پر از سیاهی کرد گرفت. صدای رعدها اول میومد و بعدش هم سیاهیشون به زمین می خورد. کم کم همه جا داشت تیره و تار میشد و به سختی می شد جاده رو دید. تا اینکه با آخرین رعدی که به زمین خورد دیگه هیج جا رو نمیشد دید. ماشین هم که کاملا از کنترل خارج شده بود آروم آروم سرعتش کم شد تا ایستاد........

No comments: