Monday, October 18, 2004

-

خدا در همین نزدیکی ها
دم افطار انگار خدا می آید همین نزدیکی ها
.نزدیک سفره دستت به سفره نمیرود می خواهی باز هم مهمان باشی.
چشمانت بارانی میشود.
انگار ابر عشق ؛ حالا مجال باریدن یافته است.
می خواهی چیزی بگویی؛دعایی بخوانی
اما بغض راه گلویت را می بندد.
حالی ات میکند که چه جای حرف و ذکر !
که آن شنوای بزرگ,در فاصله ای اندک حضور دارد.
دلت میلرزد
وجودت از او پر می شود
عشقش را یکهو می ریزد توی جانت
تب میکنی چهره ات گلگون می شود .
حالا سبک شده ای می خواهی پرواز کنی تا عرش بالاتر از فرشته ها
اما نمی گذارند بروی!اما چرا؟
چون فرشته ها هم قرار است در شبهای این ماه به زمین بیایند
چرا؟
که تماشا کنند مهمانان خدا را و پرنیان بالهاشان را بگسترانند برای روزه داران.
زمین گیر می شوی ؛چرا که جایی ارزشمند تر از زمین نیست و گر نه فرشتگان خدا
به آنجا کوچ می کردند.
خنده روی لبها یت مینشیند .
نگاهت به دور دستی نا معلوم خیره می ماند ؛بهشتیان را می بینی که حسرت نشستن کنار سفره افطار تو را دارند ...

No comments: