لالون
وقتی 3 روز از ماجرا می گذره دیگه حس و حال نوشتن درباره ماجرا هم می ره! پیکنیک روز جمعه رو منظورمه.
تو خانواده ما یه سفر مجردی این شکلی یه مساله تازه بود.شاید پدر و مادرهای ما تو جوونی خودشون از این کارها می کردند ولی از وقتی ما یادمون میاد همیشه همه سفرها و گردش ها همراه با خانواده بوده است و این پیک نیک روز جمعه ما از این نظر یک مساله جدید به حساب میاد. از این نظر که این موضوع یه تغییر مثبت بوده، از نظر من موفقیت خوبی است.
خود من شخصا فکر می کردم خانواده ها مخالفت شدیدتری داشته باشند ولی واکنش ها فقط در حد یک واکنش معمولی پدر و مادر نسبت به فرزندان شون بود.
ویلاهای آنچنانی قشم، نگاههای ویژه محلی های لالون، دشت پر از بوته های گل پر، رودخانه پر خروش، درخت واژگون شده روی رودخونه (عین فیلمها برای رد شدن از رودخونه باید از این تنه درخت رد میشدیم)، جاسازی خربزه و هندونه و دوغ و نوشابه تو آب سرد رودخانه، کم حرفی آقا اسرافیل و لبخندهای مینا خانم، جنگولک بازی و داد و هوارهای ما، گیلاس و آلبالوهای باغ مردم که هی چشمک میزدند و بالاخره ما رو مجبور کردند که چند تاشون رو بکنیم، پایه بودن لیلا خانم توی کوهنوردی، فوتهای امیر که با ایثار تمام بدون حضور بادبزن سعی در شعله ور کردن ذغالها داشت و خوب هم موفق بود، وفور کباب و کمبود سیخ (3 بار سیخ ها رو خالی کردیم)، تعارفی شدن نون چرب زیر کبابها، عذاب وجدان ماها برای جارو کردن همه خوردنیها خاطراتی خوبی بود که تو ذهن همه خواهد ماند و در نهایت هم اتفاق بد سوختن دست لیلا خانم که امیر جریان کاملش رو نوشته.
خلاصه جای هر کی نیامد خالی.
No comments:
Post a Comment