Thursday, June 17, 2004

اندر احوالات مجنون و تنظیم خانواده

گفتم اگر نبودش با من هیچ میلی ... چرا ظرف مرا بشکست لیلی
گفتا اون روز که بشکست ظرف تو لیلی ... حواسش نبود سرجاش خیلی
گفتم هان ای عزیز ِ دل برادر ... پس تو بگو چرا گشته عزیز ما لاغر؟
گفتا ز چند روز ِ که در رفته ز داور ... اوضاع دل و شیکم ِ این خواهر
گفتم اگر بودش مرا میلی ... چرا این همه ظرف ُ ظروف بشکست لیلی؟
گفتا آخه ندانی چه گشته لیلی ... تو داری میشوی در خانه پدری
گفتم برو بابا حوصله ندارم ... در همین دو لقمه روزی ماندم
گفتا چه بخوای چه نخوای لیلی شده مادر ... تو هم باید زین به بعد بخری بیسکویت مادر
گفتم حالا که گشته ام پدر ... دانی که بهره چند قد و نیم قد شدم پدر؟
گفتا بیار باده و می ز انبار ... که داری 3 پسر از نوع همزاد
گفتم که یا خدا ، که ز چه رو بزرگ کنم این همه بچه ... من که ندارم میزان ِ کافی جق جقه
گفتا تو نباش زیاد دل واپس ... خودم می خرم برات یک آب پز
گفتم روم به دیوار اما چه خاکی کنم بر سرم ... گر بگیرد این 3 را هم زمان دل درد
گفتا منم غمه تو دارم ... ایشالا که غمت سر آید
... بعد از 30 سال ...
مجنون میگه : بسی رنج بردم در این سال سی ... ندارم هنوز یک تاکسی

به پایان آمد این دفتر کردگار ... همی گشت بدبخت مجنون ِ ما

No comments: