Monday, April 26, 2004

ديروزطي يك عمليات انسان دوستانه با دو تن از بروبچ رفتيم اهداء خون اهداء زندگي.
اول كه رفتيم تو. منشي يه جوري نگاهمون كرد انگار از مهد كودك در رفتيم! پرسيد متولد چه سالي هستين؟ ما گفتيم فلان سال. پرسيد كارت شناسايي دارين؟ ما هم كلي ذوق كرديم كه دانشگاه رفتنمون به يه دردي خورده.
خلاصه بعد از تمام اين ادا اصول ها يه نگاه به دوستم كرد و گفت: از تو كه خون نمي گيرن جثه ات كوچيكه. ما هم يه نگاهي بهش كرديم كه يعني ان شاا... دفعه بعد تو رو هم آدم حساب مي كنند. اون يكي رفت تو و چند دقيقه بعد دست از پا دراز تر اومد كه آي تو واكسن زدي نمي توني خون بدي!
مونده بودم من. با كلي ترس و لرز رفتم تو دكتره فشار خونم رو گرفت گفت اين كه 9 بايد 11 باشه.

خلاصه ما هم كه ديديم نشد زندگي اهداء كنيم رفتيم عينك آفتابي خريديم.(در تصوير كه داشتيد بارون ديروز رو؟)

No comments: