Friday, April 23, 2004

من که خوشم اومد از این تو رو نمیدونم

 

یک بستنی ساده:
هیچ وقت از کافی شاپ خوشم نیومده وقتی آدمهایی رو میبینم که الکی به هم لبخند
میزنند حالم به هم میخوره
بعد مدتها یه روز عصر رفتم کافی شاپ همینطور که داشتم به مردم نگاه میکردم
یه دختر آدامس فروش اومد تو و رفت نشست پشت میز خدمت کار کافی شاپ که
خیلی ادعای انسانیت میکرد رفت که دخترک رو بندازه بیرون از کافی شاپ ولی
دخترک با اعتماد به نفس مثال زدنی گفت که پول دارم خودم پولش رو میدم این بود
که خدمتکار کمی آروم شد
دخترک پاش رو تکون داد و زیر نگاه سنگین حاضرین پرسید: بستنی مخلوط چنده؟
خدمتکار با بی حوصلگی جواب داد: 1200 تومان
دخترک جیبش رو گشت و یکمی قرمز شد بعد پرسید : خوب بستنی ساده چنده؟
خدمتکار بازم با بی حوصلگی جواب داد: 1000تومان
دخترک گفت پس یه دونه ساده به من بدید
خدمتکار یه بستنی براش آورد که به خیالم همچین ساده هم نبود(احتمالا مخلوطی از
ته مانده بقیه بستنی ها)
دختر بچه بستنی رو خورد و 1000تومان به صندوقدار داد
وقتی خدمتکار برای برداشتن ظرف بستنی دختر بچه آمد دید که دخترک دو تا صد
!!!!!تومانی مچاله روی میز گذاشته برای انعام
 



No comments: