Saturday, February 4, 2006

Pyjamas Party

من خسته و سر خورده از این دنیای دون قصد داشتم برم موهام رو کوتاه کنم و کنج عزلت برگزینم! اتفاقاً دوستان هم لطف کرده بودن چند تا آدرس بهم داده بودن .... اما! اینکه خدا چه چیزی رو برای آدم مقدر کرده بسی فراتر از این جنگولک بازیهاست!

و اما بشنوید از بقیه داستان:

دیروز دخترخاله نازنینم بواسطه بین التعطیلین* و اینکه ما همه دانشجو هستیم و همه دانشگاه میریم و اوصولاً آدمهای باکلاسی هستیم و تازه تعطیلیه بین دو ترم هم داریم اومده بود خونه ما ( راستی ما خونه هم داریم!) که خلاصه "اینجوی دِ تایم" و اینا( آخه ما استیودنت هم هستیم!) بعد شب شد و خوابیدیم و بعدشم صبح شد و بیدار شدیم. بعد یه میدون نزدیکیای خونه ما هست اونجا کار داشتیم، شال و کلاه کردیم و زدیم بیرون. بعد از اینکه اون کاره انجام شد، نه که نم نم بارون میزد و هوا به شدت دو نفره بود قصد کردیم که تا خونه پیاده گز کنیم.
همینجور که داشتیم تو راه میومدیم به یک عدد کیوسک از نوع روزنامه فروشیش رسیدیم بعد من یهو حس محبتم گل کرد برای آقا داداشم یه مجله فیلم از اون مشدیاش ( از اونا که چون ویژه نامه است 200 تومن گرونتره!!) خریدم. بعد اومدیم جلوتر به یه مغازه از نوع کتاب فروشی رسیدیم بعد من هی میگفتم ااااَ این کتابه رو هم داره، خلاصه یه نیگا به کیف پولم انداختم دیدم پول یه دونش هم نمیشه نتیجه ای که گرفتم این بود که یه ماه و نیم دیگه هم صبر کنم بعد یکیش رو برای تولد مونا بخرم بقیش رو هم کم کم بخرم دیگه. از جمله: راز داوینچی، کوری( اینو خوندم ولی از اون کتاباس که آدم باید خودش داشته باشه!)، غرور و تعصب، قاتل نابینا و اینا! بعد یه کم دیگه اومدیم جلوتر رسیدیم به یه مغازه از نوع خرت و پرت فروشی. بعد من دوباره محبتم گل کرد یادم افتاد مونا صد ساله میخواد از این جالباسیا که میزنن پشت در بخره ولی به همون دلیلی که من تا اون موقع کش سر نخریده بودم و این دلیل ژنتیکی تو خون ما هست پس حرجی به ما نیست، اون هم جالباسی نخریده بود و من براش یه دونه از اونا خریدم! بعد اومدیم جلوتر به یه مغازه از نوع داروخانه رسیدیم بعد من یادم افتاد که پروفن ام تموم شده یه بسته هم از اونا خریدم. بعد اومدیم جلوتر رسیدیم به یه دونه از این مغازه ها که تو ویترینش پر عینکه! عینکم رو دادم به اون آقاهه که شیشه اش رو عوض کنه چون که خیلی دیگه خش داشت و دیگه کم کم داشتم همه جا رو خاش خاشی میدیدم! شانس آوردم آقاهه بیعانه نخواست!! بعد هم برای حسن ختام از یه سوپر میخواستیم کرانچی بخریم ولی نداشت پس مجبور شدیم پفک لینا بخریم خدای نکرده دست خالی نریم خونه! ( شانس آوردم مغازه دیگه ای وسط راه نبود مثلاً فرض کنید آژانس مسکن!!!)
بعد که رسیدیم خونه یادم افتاد: اااااَ من کش سر نخریدم!

ولی ماجرا به اینجا هم ختم نشد....
.
.
.
.
.
.
.
.
.
( اینا پیام بازرگانیه وسطش بود)

آخرش اینجوری شد که عصری که مونا اومد خونه یه دونه برام خریده بود بعد من پیش خودم فکر کردم که ما چقدر ژنتیکی محبت هامون یهو قلمبه میشه! برای اطمینان خاطر ازش پرسیدم چی شد برام کش خریدی در جواب گفت برا خودش میخواسته یه چیز دیگه بخره چشمش افتاده و برای اینکه من دیگه کشش رو بر ندارم یکی برام خریده!!!


* اینجا مراد از بین التعطیلین همون تعطیلیه بین دو ترمِ ولی اینجوری خوشگل تره برا همین من هم همینجوری مینویسم!

No comments: