Who cares?!
پیش نوشت: این "تو"یی که مخاطب این نوشته است هویت خاصی ندارد، یعنی داردها. اما یک طور دیگر. مثلاً جنسیتش معلوم نیست، سنش هم. اما هیچ وقت هم سنم نبوده. میدانی که، همسن دوست ندارم. مخاطبش میتواند هر کدام از شما باشید و یا هیچکدامتان. راستش خودم هم نمیدانم... شاید هم اصلاً خودم باشم!
*
نمیدانم چطور شروع کنم. نمیدانی چند بار شروع کردهام و تمام نکردهام. نمیدانی چند بار نوشتهام و پاره کردهام، در ذهنم، آخر این همه روی ورق جا نمیشود که. نمیدانم چطور بنویسم که بفهمی چه میگویم؟ که بدانی احساسم چیست؟ که بدانی دلتنگیم از کجاست؟ دقیقاً همان شکلی که هست. خودِ خودش.
اصلاً مرا چه به نامه نوشتن... آن هم برای تو.
آن روز هم یک اتفاق مرا به آنجا کشاند، به کل فراموشش کرده بودم. حرف زدنِ احساسم را میگویم. در همان دِرَفتهای کذایی. اصلاً کار دیگری داشتم که چشمم بهشان افتاد. آخر میدانی که، مالِ بیشتر از یک سال پیش است. احساسم چه فریادی زده بود. چه خودی نشان داده بود. مخاطبش دیگر مهم نیست. خودش مهم است. به یاد ندارم انقدر بیپرده حتی با خودم حرف زده باشم. فکر کنم جنبهاش را ندارم.
یادم آمد من هم میتوانم از احساسم بگویم... یا شاید هم میتوانستم.
از وقتی به یاد دارم صدای احساسم قبل از آن که شنیده شود در گلو خفه شده است. پردهی منطق یا عقل یا هر مزخرفی که اسمش را بگذاری همیشه طوری رویش را پوشانده است که صدای اعتراضش را حتی خودم هم نمیتوانم بشنوم.
اصلاً کاری کن. من دیگر چیزی نمینویسم، تو هم بیا و همانها را بخوان.
....
اما نه
جرأتش را ندارم...
اصلاً بیخیال.
مرا چه به نامه نوشتن
آن هم برای تو
پ.ن: بازی از اول. من میشوم همان دختر منطقیِ سرد. تو هم بشو همان "تو"ی دوست داشتنی من.
So don’t make her blue when she writes to you…
No comments:
Post a Comment