Wednesday, May 3, 2006

Bingo

و اینک انتظارها به پایان رسید! (نه خواهش میکنم، اصلاً قابل شما رو نداره این حرفا چیه؟) و اما اون روز:

تلفن خونه زنگ زد:
- مونااااااااااا گوشی رو بردار. لابد با تو کار دارن.
- من دیرم شده خودت بردار. با من کسی کار نداره. دوستای خودتن.
- نه‌بابا دوستای من به این گوشی زنگ نمیزنن اولاً، دوماً که دوستای من مثل دوستای تو وقت‌نشناس نیستن سر‌ظهر زنگ بزنن. ( این جمله آخر رو که میگم میرم طرف تلفن در حالیکه مطمئنم با اون کار دارن)
- بیا اولش 8 داره هیچ کدوم از دوستای من شمارشون با 8 شروع نمیشه. ماشالا دوستای تو، تو اقصا نقاط تهران خونه دارن. شمارش اینه 88.....
- بابا منم 8 ندارم
تسلیم میشم و گوشی رو بر میدارم. بله؟ الو؟ این که قطع کرد! همش سه چهارتا زنگ زد که!!
- خوب زنگ بزن ببین کی بود
- خودت بزن
- من نمیزنم
- نزن. منم نمیزنم. هر کی کار داشته باشه خودش زنگ میزنه!
میرم تو اطاقم. اَه باز میسد کال دارم. باز من یه دقیقه حواسم پرت شد. بازم که شمارش نا‌آشنا است!! چقدر آشناست ولی. اااَ چقدر شبیه اون شماره هست که الان زنگ زده بود. با اون چک میکنم ولی اون نیست. معلومه جفتش از یه جاست، زیادی شبیه‌ان! شماره‌ای که رو موبایل افتاده رو میگیرم. نامبر بیزی. دوباره میگیرم . نامبر بیزی. شماره‌ای که به خونه زده بود رو میگرم.
- موسسه "بیب" بفرمایید
- ( چقدر آشنا بود. کجا شنیده بودمش؟) ببخشید شما الان با خونه ما تماس گرفتین؟
- من؟ نه؟ اسمتون؟ شماره‌تون؟
- (آهااااان یادم اومد. همون موسسهِ که قبلاً امتحان داده بودم!! آخ جوووون) بیب بیب
- گوشی چند لحظه به مدیریت وصل میکنم شاید از اونجا تماس گرفتن
دی دی دیدی دی ( از این آهنگای انتظار دیگه) قلبم تو سینه جا نمیشه. یعنی میشه؟
- مدیریت اشغال من شماره‌اتون رو میدم اگه لازم بود باهاتون تماس میگیرن!
- مرسی. (اَه به خشکی شانس!)
موبایلم دیگه همش تو جیبم بود نکنه زنگ بزنه من نشنوم. نزدیک بود تو دستشوییم ببرم دیگه!! آقا دو ساعتی گذشت و خبری نشد تا اینکه:
دی دید دی دید دید دیری دید دید ( میدونم یکمی شبیه قبلیه ولی اشتباه نکنید این زنگ موبایلم بود!)
یه کم صبر کردم که با این ندید بدید بازیایی که درآوردم حالا فکر نکنن طرف خیلی دیگه هولِ. یه آقاهه‌ای بود بعد از سلام احوالپرسی گفت شما تو اون آزمون قبلی حد نصاب رو آوردید اما برای یه مصاحبه کوچیک پنج‌شنبه راس ساعت 12.15 منتظرتون هستیم. منم به بهانه این که موبایلِ و صدا درست نیومد ازش خواستم که دوباره بگه چه روزی و چه ساعتی تا من فرصت داشته باشم فکر کنم ببینم سوالی ازش ندارم تا قطع کردم نگم ااااَ کاشکی اینو ازش پرسیده بودم. ولی هیچی به ذهنم نرسید! برا همین قطع کردم بعدش مامانم بهم گفت پرسیدی چه نمره‌ای اونجا آوردی؟ - ااااَ دیدی یادم رفت!


پنج شنبه: راس ساعت 12.30 ( معمولاً آدم قرار داره باید یک ربع دیر بره تجربه بهم میگه اثر بدی نمیگذاره اگه اثر خوبی نگذاره :D )
بعد از اینکه چند دقیقه‌ای نشستم یه آقای تپلی اومد و به یه اطاق راهنماییم کرد بعد هم از اینکه معطلم کرده عذر خواهی کرد بعد هم گفت اوکی. ( یعنی دیگه بزنیم اون کانال!)

(قبل از اینکه وارد اطاق بشم با خودم گفتم هی شاخ‌بازی در‌نیاری هرچی طرف گفت جوابش رو بدیا، این تو بمیری از اون تو بمیریا نیستاا، هرچی گفت میگی اوه یس یو آر رایت! اما انگار که یاسین تو گوش خر بخونی!!)

خلاصه که دردسرتون ندم. این آقا یه دو تا سوال از ما کرد که مثلاً بک گراندتون رو در زمینه تیچینگ و کلاً‌ زبان شیرین انگلیسی بگین منم همون اول آب پاکی رو ریختم رو دستش که در زمینه تیچینگ که بک گراند مک گراند یُخدی! بعدش هم در یک حرکت چست و چابک جامون عوض شد و هی من از ایشون سوال میکردم به جای اینکه اوشون از من سوال کنه. در انتها هم فرمودن که چون شما تا حالا تیچینگ نبودی باید یه دوره یه ماه و نیمه TTC: Teaching Technique Course رو بگذرونی و بعد از اول تابستون شروع به کار کنی. بعد هم به صورت نه چندان غیرمستقیم گفت اگه بخوای شاخ‌بازی سر کلاس در بیاری نمی‌تونی دوره رو تموم کنی! ( چه حرفا!! البته مثلاً به من نبود کلاً عرض میکرد) منم مظلومانه گفتم: اوه! وای شود آی؟ بعد که چند تا سوال درباره این دوره ازش پرسیدم حس کردم که یه دونه سوال دیگه کافیه تا بیاد خرخره‌ام رو بجوئه!!! برا همین فقط گفتم: دتز ایت؟ اونم کلش رو تکون داد بعد هم گفت: هوپ تو سی یو اِگین هیر. منم به جای اینکه بگم می تو، یه سری براش تکون دادم! بعد هم در رفتم!!!

اَند دتز ایت!

پ.ن: راستش دیدم این پست خیلی طولانی شد خواستم دو قسمتش کنم بعد از اونجاییکه همیشه حق با مشتریه و از اونجاییکه میدونستم دوستان دیگه طاقت انتظار ندارن همش رو یکجا گذاشتم! حالش رو ببرید!!!!

پ.ن2: یه بار یکی راجع به نارسیسیم یه چیزی گفته بود. چی بود؟ من هر چی فکر می‌کنم یادم نمیاد!!!!

No comments: