Monday, April 17, 2006

اينم از عيد ما

شانسي رفتم بيرون ببينم كار به كجا رسيده. ديدم بله! كيك زرد 114 كيليويي رو پهن كردن. منم رفتم داخل جمعيت و با چند تا از بچه ها عظم رو جزم كرديم كه بريم از اين كيك تناول كنيم. اون ور خانوم ها توي يك صف وايساده بودند و تك تك مي رفتن ميگرفتن و مي رفتن. اما اين ور! اين آقايون ريخته بودن روي سر و كله هم. آخر از اين 114 كيلو يه 10 گرم هم به ما رسيد! يك كم اونور تر هم شربت ميدادن. باز هم همين وضع بود.
بعدش مراسم بود توي آمفي تئاتر مركزي. اولش كريم منصوري قرآن خوند. قشنگ بود. ازش خوشم اومد. خيلي متواضعانه هم سرش رو انداخت و رفت. بعدش هم صالح علا اومد و يك كم شعر خوند. اما اصلش كنسرت چنگيز حبيبيان بود. من تا حالا كنسرت زنده نديده بودم. خيلي با اينكه آدم صداش رو از تلويزيون بشنوه فرق داره. حتي همين خوننده شوتي ها! با حال بود. بد نبود. چقدر مسخره بازي در آورديم. از اول مراسم هي شعار ميداديم : چنگيز برو يالا.قببل از برنامه اون هم هي مي گفتيم: چنگيز بيا بيرون. يكي از شعر هاش كه تركي هم بود رو خواست برامون ترجمه كنه. اصلش ميگفت يه چيزي تو مايه هاي " گل گلوم گلو گل" (كلي توش گ داشت. الان درست يادم نيست) كه معنيش ميشد " اي گل من بيا". اين رو كه گفت يهو يكي داد زد : نه من نميام، خودت بيا. يكي اون وسط دويد و از سن پريد بالا و چند تا شاخه گل بهش داد. چنگيز بهش گفت : شما تركي؟ گفت نه. چنگيز گفت آخه اين كارت تركي بود!
خلاصه جشن تموم شده بود و ما با چند تا از بچه هامون نشسته بوديم و مي گفتيم و مي خنديديم كه يهو يه sms به من و بچه هاي دبيرستانمون رسيد. همون يك هم خشكمون زد. نوشته بود: "پدر تينا فوت شد" . حميدرضا تيناي تهراني يكي از رفقامونه كه ما "تينا" صداش ميكنيم. چند روزي بود كه پدرش به خاطر سكته مغزي توي بيمارستان بستري بود. بيمارستان نزديك بود. راه افتاديم رفتيم اونجا. ديدم چند تا ديگه از بچه ها هم اونجان. رو هم 10-12 نفري بوديم. حميد هم اونجا بود. همين طوري كاري نميكرد. توي خودش بود. اما وقتي به يكي ميرسيد كلي بغلش ميكرد و ميزد زير گريه. اونجا كه ايستاده بوديم يك خونواده اي بچشون رو كه تازه به دنيا اومده بود گرفته بودن دستشون و ميرفتن.
حدود ساعت 4 بود. قرار شد بريم خونشون. خيلي كسي نبود. براي همين ما دست به كار شديم. خونه رو حاضر كرديم . سياهي زديم. يكي رفتن دنبال پارچه نويس. يكي اعلاميه رو حاضر ميكرد.يكي چايي دم ميكرد. يكي رفت يك عكس رو بزرگ كنه. يكي هم رفت كه شناسنامه رو باطل كنه و ... . شب شد. گفتن يك زيارت عاشورا بخونيم. بعضي از فاميل هاشون شروع كردن حسابي گريه كردن. بعد از زيارت هم همون طور گريه ميكردن. به خصوص عموي حميد. كه آخر خود حميد رفت تا آرومش كنه. ما هم كم كم رفتيم.
تشيع حدود ساعت 8:30 صبح يكشنبه بود. من دير رسيدم. تموم شده بود. از همون جا رفتيم بهشت زهرا. اين شايد 3 يا 4 امين باري بود كه من براي تدفين كسي ميرفتم. منتظر بوديم تا غسلش بدن.ميگفتن اگه بري توي غسال خونه تا يك هفته قاطي. تعدادمون هي زياد ميشد. خيلي شلوغ بود. بعضي ها حتي اينجا هم دست از قرتي بازي هاشون بر نميداشتن. لباس سياه پوشيدنشون هم يك جوري بود كه انگار براي دوست پسرش لباس سياه پوشده. دنبال بعضي جنازه ها هيچ كس تكبير نميگفت. 4 نفر از همين قرتي ها دنبالش بودن و تموم. آخر آوردنش. بيچاره حميد. خيلي حالش بد شد. يكي دو تا از بچه ها كه همش مراقبش بودن زير بغلش رو گفتن. تا يك مدت اونا راه ميبردنش. نماز رو خونديم و رفتيم كنار قبر.
قبر رو حاضر كردند و اون بنده خدا رو گذاشتن توي قبر. همه گريه ميكردن. اما فكر كنم بيشتر براي خودشون. فكر كنم همه بيشتر از اون كه ياد اين ميت بيچاره باشند ياد خودشون بودند كه اگه جاي اون بودن الان چه ميكردند. تلقين خون رفت تلقين بخونه :(عربيه)

افهم، اسمع، يا فلان بن فلان، هل انت علي العهد الذي فارقتنا عليه من .... يا فلان بن فلان، اذا اتاك الملكان المقربان، رسولين من عند الله و سئلاك عن ربك و عن نبيك و عن دينك و عن كتابك و عن قبلتك و عن ائمتك، فلا تخف( اين رو كه گفت حس كردم همه ترسيدن) و قل في جوابهما الله جل و جلاله ربي و محمد (ص) نبيي، والاسلام ديني و والقرآن كتابي والكعبه قبلتي .... ان الموت حق و سوال منكر و نكير في القبر حق، والبعث حق والنشور حق، والصراط حق، والميزان حق و تطائرالكتب حق والجنه حق والنار حق .....

به جال فلان بن فلان مي تونه اسم هر كدوم از ماها باشه.خلاصه خاك ريختن روي بنده خدا و گفتن همه بفرماييد رستوران جوان!

به خاك حافظ اگر يار بگذرد چون باد
ز شوق در دل آن تنگنا كفن بدرم

نتيجه اخلاقي هم اينكه:
درياب كنون كه نعمتت هست به دست
كاين دولت و ملك مي رود دست به دست

-----------
من به جاي مستر موصي هم نوشتم.

No comments: