Sunday, March 12, 2006

!!

مامانم اومد تو اتاق منم خودم رو به خواب زدم! آخه چند روز بود هی میگفت اطاقت رو جمع کن منم هی محول میکردم به یه ساعت دیگه و این یه ساعت دیگه ها کشیده بود تا امروز. منم خودم رو به خواب زدم که باز مامانم نگه اینجا چرا این ریختیه؟ سگ با صاحابش گم میشه!!
مامان جان هم که انگار دیده بودن حریف من نمیشن خودشون دست به کار شدن و مشغول تا کردن کوهی از لباسام از روی صندلی کامپیوتر بودن!
بعد یهو مامان گفت: اااَ! یه لباس مشکی هم که اینجاست؟
من هر چی با خودم دو دو تا چهار تا کردم دیدم لباس مشکی اونجا ندارم. کلاً دو تا لباس مشکی دارم یکیش رو مطمئنم تو کمده اون یکیش هم تمیز نبود، گذاشته بودم شسته شه، این دیگه چی بود؟
یواشکی از زیر پتو یه نگاهی به لباسی که تو دست مامان بود انداختم و :
مااامااااااااان! اون مانتومه!!!!!!!!!!

No comments: