Thursday, August 18, 2005

دو کلمه حرف حساب

خوب، بالاخره من وقت کردم بیام دو کلوم! بنویسم. ماشالا این روزا انقدر مهمون داریم که من رسماً شرعاً عرفاً کم آوردم. راستی رسیدنمون بخیر. خیلی عالی بود، جای شما همگی خالی، من برای تک تکتون یا حداقل اونایی که اسماشون رو می دونستم دعا کردم. حالا برید دعا کنید که دعاهای من مستجاب بشه ;)
آهان من یه تشکر هم به شما عزیزان بدهکارم که به آخرین وصیتم! قبل از سفر گوش کردین و نگذاشتین که چراغ این وبلاگ خاموش بمونه!! آقا کامنت که هیچی، همون فحشَ رو حداقل می دادین دلمون خوش شه D:

اونجا که بودیم یه بار عینکم گم شد افتاده بود زیر صندلی اتوبوس. مونا خیلی اتفاقی پیداش کرده بود وقتی بهم گفت مواظب این باش آخرش گم میشه ها گفتم نه بابا این کفتر جلدِ هر جا هم که بیفته خودش بر می گرده، آخه خیلی سابقه دار شده طفلک بارها گم شده و دوباره پیدا شده. هیچی یکی دو روزی گذشت و می خواستیم بریم مکه، این ور اون ور هر جا رو گشتم نبود که نبود!! آخر به این نتیجه رسیدیم که تو مسجد النبی یه جا از کیف افتاده بیرون. مونا برگشت بهم گفت تو که گفتی کفتر جلدِ، چی شد؟ ;( خلاصش که ما با چشم گریون از مدینه رفتیم!! ( نه به خاطر عینکاااا!!! ) یه هفته دیگه هم گذشت و برگشتیم تهرون. یه دو سه شبی من هر شب خواب میدیدم عینکم پیدا شده! آخر سر هم خواب بنده تحقق پیدا کرد و عینک بیچاره ته یکی از چمدون ها پیدا شد. به خواهر جان عرض کردم عرض نکرده بودم کفتر جلدِ!!!

وای بیچاره پیامبر از دست این عربستانیا چی کشیده!! تو این دو هفته انقدر ما رو اذیت کردن که آخراش دیگه فقط دلم میخواست برگردم. هر کاری می کردی یه گیری میدادن مخصوصاً به خانوما. خدا از سر تقصیراتشون نگذره! خانومای خودشون هم که مثل اشباح بودن. آدم میترسید بره طرفشون. یه ماشینِ استیشن از کنار ما رد شد یه مرد جلو جای راننده نشسته بود یه زن کنارش، سه تا زن هم عقب! بعد فرض کن حدود 10-15 تا بچه تو رنج سنی 3 تا 6 سال بقیه فضاهای خالی رو پر کرده بودن. کلاً حداکثر استفاده رو کرده بودن خدای نکرده فضای خالی ی باقی نمونه. اولش خندم گرفت ولی بعدش حالم داشت به هم میخورد. آدم انگار تا به چشم نبینه باورش نمیشه یعنی اینا به جز تولید مثل هنر دیگه ای ندارن؟!

اونجا چند تا چیز به نظرم جالب اومد یکی اینکه خیابوناشون جوب آب نداشت! بابا می گفت به سبک آمریکاییها ساختن، منتهاش اونا فاضلاب های زیرزمینی به جاش دارن که اینا اون رو هم بیخیال شدن! بعدش دیگه اینکه پل هوایی هم ندیدم. موتور هم شاید 2 تا دیده باشم، عابر پیاده هم که اصلاً حرفش رو نزن. خیابوناشون هم خیلی خلوت بود آیا یه ماشین رد میشد آیا نمیشد، تازه با این خلوتیش سرعتشون خیلی کم بود تازه ترش هم اینکه اکثر ماشینا زدگی داشت یعنی با این وضعیت بازم نمی تونن درست برونن!؟! حالا یه عده میگن دیدی چقدر اینا مقررات رو رعایت می کنن؟ اصلاً یه تصادف تا حالا دیدی؟؟ یکی نیست بهشون بگه آخه تو اصلاً دو تا ماشین با هم تو خیابون دیدی که بخوای تصادفش رو ببینی؟! خلاصش که شهرشون عین شهر مرده هاست!! مگه اینکه نزدیک حرم باشه تا یه کم شلوغ بشه!

قبل از اینکه بخوام برم کتاب حج شریعتی رو خریدم که مثلاً با آگاهی بیشتری برم، خداییش هم تاثیر داشت. بابا عجب قلمی داره این بشر. قسمت های واقعاً جالب زیاد داره و انتخاب کردن یه قسمت خاص به عنوان نمونه سخته ولی این قسمتی که میخوام بنویسم شاید یه جمع بندی هم باشه خلاصه که این دو کلوم ما یه کم طولانی شد ولی با اینکه پستم طولانی شده دلم نمیاد ننویسم. امیدوارم شما هم حالا قد من نه ولی یه کم کمتر از من ازش لذت ببرین! ( اینکه میگم کمتر از خودم برا اینه که من این قسمت رو اونجا خوندم و واقعاً حسش کردم !! حالا دیگه خود دانید! ) :

از احرام بیرون آی، لباس زندگی بپوش، عطر بزن، آرایش کن، همسزت را در آغوش گیر،آزادی، انسانی، بر منی چیره ای، فاتح ابلیسی،
چه می گویم؟
ابراهیمی!
اکنون، تا آنجا رسیده ای که می توانی در راه او اسماعیلت را قربانی کنی!

*
قربانی:
پس از رمی آخرین بت، بی درنگ قربانی کن! که این سه بت مجسمه تثلیث اند، مظهر سه مرحله ابلیسی، فراموش مکن، نیت یعنی این! همواره در نیت باش، خود آگاه.
بدان که چه می کنی و چرا؟ ظاهر این اعمال تو را در خود گم نکند، از معنی ها غافل نمانی، این همه اشاره است. یک لحظه، که چشمت را از آنجا که بدان اشاره می کنند، بر نگیری، فرمالیسم، تو را در پیچ و خم های جاده تکنیک گم نکند،
حج معانی کن، نه حج مناسک، این جا همه چیز به نیت** وابسته است. که حج، همه نیت است.
دیگر اعمال، بی نیت، خود بالذات، چیزی است.
در روزه، اگر نیت نداشتی، به هر حال آثاری از آن را می یابی.
در جهاد، اگر نیت نداشتی، به هر حال، یک سربازی،
اما در حج، اگر نیت نباشد، هیچ است، هیچی. مجموعه حرکاتی که هیچ سودی ندارد.
چه، این مناسک همه اشاره است، نشانه است، رمز است. کسی که نداند سجود چیست، فقط پیشانیش را خاکی کرده است.
کسی که نفهمد در این مناسک چه می کند؟ از مکه فقط سوغات آورده است.
چمدانش پر است و خودش خالی!
در حج، تو توحید را، عمل می کنی، با طواف؛
آوارگی و تلاش هاجر را بیان می کنی، با سعی؛
از کعبه تا عرفات، هبوط آدم را؛
و از عرفات تا منی، تاریخ را، فلسفه خلقت انسان را؛
و سیر اندیشه از علم تا عشق را، و معراج روح، از خاک تا خدا را؛
و در منی، آخرین مرحله کمال را و ایده آل را، آزادی مطلق را بندگی مطلق را؛
ابراهیم را؛
و اکنون در منی یی، ابراهیمی، و اسماعیلت را به قربانگاه آورده ای؛
اسماعیل تو کیست؟
چیست؟
مقامت؟ آبرویت؟ موقعیتت، شغلت؟ پولت؟ خانه ات؟ باغت؟ اتومبیلت؟ معشوقت؟ خانواده ات؟ علمت؟ درجه ات؟ هنرت؟ روحانیتت؟ لباست؟ نامت؟ نشانت؟ جانت؟ جوانیت؟ زیبایی ات ...؟
من چه می دانم؟ این را تو خود میدانی، تو خود آن را، او را – هرچه هست و هر که هست- باید به منی آوری و برای قربانی انتخاب کنی؛
...

** نیت را هم از معنی انداخته اند و یک تکنیک کرده اند، تلفظ یک عبارت قراردادی! یکی از متخصصین فنون حج به حاجی های مربوطه اش می گفت: بیایید قرائت نیتتان را درست کنم! جل الخالق! ببین چی را چی کرده اند!



راستی! ملت از مکه میان یا تولدشون میشه، چشم روشنی میگیرن، کادو میگیرن، اینجا چه جوریاس؟ برعکسِ؟ جل الخالق! ببین چی را چی کرده اند! !
D: