Monday, May 3, 2004

به نام ایزد دانا و توانا
این سطور را بدان جهت تقریر نمودم تا جوابی دهم به آن دسته از بلاگرز که شکایت داشتندی از کم "پستی " این وجود ذی جود!
قصه آن است که اگر شما عزیزان نیز روزی مرکب خود را زبانم لال بدون صوت الاصوات دیده بودند و مرکب را زخمی ! دیگر رمقی برای تحریر داشتند؟
پس این جناب با این ذهن بی تاب و قلبی پر شتاب و روحی پر تب و تاب چگونه توانستی نگاردن مطلب در بلاگ؟
هر آینه سید جواد (مرکب را عرض نمایم ) را نظاره کنم غمی جانکاه جان را فشارد و لب گزم که چرا این مرکب مهجور منحوس ! در تیر رس هجمه حرامیان افتاد و چرا سید جواد این همه ناز دارد برای من ؟ و چگونه است که تا مرا سوار بر خود بیند عشوه هایی بسان حمار آید؟ (فرزند! تو ندانی که مرکب از آن بیت المال است؟)
این محملات کوتاه کنم تا قاریان را مغزی باقی ماند برای امور خطیر تر و شعری گویم درسبک نو در وصف حال:
شپشی قاپ بدست .... می دود در جیبم .... من در این اندیشه .... که چرا شپش کوچک ما پیپ نداشت؟
( فی الحال ربطی بین شعر و باقی مطالب نیست!)

طه

No comments: