Wednesday, June 14, 2006

واسطه

آورده‌اند که در ازمنه قدیم شیخی بود نیکو خصال. قصد واسطه گری در امر خیر کرد پس دختری برگزید از برای اخوی زاده خود.
چون چندی از نکاح بگذشت، جوان را عروس خوش نیامد. زین سبب هر روز و هر شب به حجره عمویش می شد و فغان و ناله از بخت و بد و عروس بدبخت سر میگرفت که این چه عروسی بود که بر من پسندیدی؟ چشمانش فلان است و اخلاقش بهمان و نه این داند و نه آن تواند و غیره و غیره....
شیخ چندی تحمل کرد و چون شکایات اخوی زاده‌اش را پایانی ندید، روزی که باز او را بر در حجره دید که زبان به گله گشوده کاسه صبر را لبریز دید و برای اخوی زاده این آواز سر داد که:
" من کردم، آره خوب کردم! انداختمو رد کردم!" ( به سلوک طرب بخوانید) حالا چی میگی؟"
جوان سخت نادم گشت و زندگی در پیش گرفت و دیگر شکوه سر نکرد...

No comments: