Saturday, February 18, 2006

Panzon

در بحر علم و دانش و درس خوندن و اینا فرو رفته بودم آقا چه فرو رفتنی! حواسم به همه جا بود الا کتاب مذکور. نه که صدای تلوزیون طبق عادت معمول از حد طبیعی یه مقدار زیادی فراتر بود ( این موضوع اصلاً استثنا نداره حتی اگه هیچکی هم پاش نباشه!) صدای ناناز مجری تلوزیون ناگهان گوشم را نوازش داد. خلاصهء حرفش این بود که اگه انگشتاتون رو دور مچ حلقه کنید اگر انگشت میانی وشست روی هم قرار بگیرند جثه اتون ریزه، اگه به هم مماس شن متوسطه اگه از هم فاصله داشته باشن بزرگه. حالا من به خیال اینکه الان یه دو سه سانتی بین انگشتام فاصله میوفته این عمل رو انجام دادم و در کمال حیرت و ناباوری دیدم که نه تنها فاصله نداره بلکه چیزی حدود یه بند انگشت هم روی هم قرار میگیرن! فکر کردم لابد انگشت رو عوضی گرفتم، هی از اینور دستم شمردم از اونور شمردم دیدم نخیر وسطِ وسطِ!! جل الخالق! دوباره به هوای خطاهای انسانی من جمله خطای دید و لرزش دست عملیات رو تکرار کردم، فاصله بیشتر که نشد هیچ کمتر هم شد. بعد رفتم جلو آینه خودم و برانداز کردم بعد دوباره مچ گرفتم افاقه نکرد. به مامان گفتم در جواب فرمودند: خوب مامان جان تو ریز نقشی!
بعله! اینطوریا بود که ما هم جزو ریز نقش ها بر خوردیم!!

پ.ن1: حالا من اینو نوشتم فکر نکنید الان با چه غول بی شاخ و دمی طرفید. خودم به این نتیجه رسیدم که انقدر منو با مونا مقایسه کردن و گفتن تو تپل تری به خودم هم تلقین شده که آره خیلی تپلم وگرنه 54 کیلو که دیگه این حرفا رو نداره!

پ.ن2: جان من! هرکی تونست بگه تایتل این پست به چه معنی ه، قول میدم یه چیز الکی و بی ربط نباشه، هر کی بتونه اممم... خوب حالا هر کی بتونه اممم.... چمیدونم بگه بقیه هم یاد بگیرن! در ضمن به من هم دماغ سوخته داده شدید چونکه ... حالا چونکه اش بماند!

No comments: