Saturday, October 29, 2005

نخود خورون


این روزا خودم رو بستم به پفک! همچین که اذون میگن و یه چایی شیرین میزنم و این فیلم های دو ریالی( همونایی که همیشه داریم از اینکه چقدر مزخرفن مینالیم ولی حتی 1 قسمتش رو هم از دست نمیدیم !) شروع میشه، یه دونه پفک تو مایه های سایز خانواده میزارم جلوم و ... دیگه تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!! طوریکه وقتی یکی دو ساعت بعدش مامان حرف شام و این حرفا رو میزنه با تعجب از خودم میپرسم مگه میشه آدم به جز افطار شام! هم بخوره؟!؟!! و اصلاً انگار نه انگار که تا چند وقت پیش اصلاً با پلو خورشت افطار می کردم!
ولی خوب قضیه به همین جا ختم نمیشه! وقتی ساعت به حدودای 2 نزدیک میشه که بنده تا اون موقع یا پای کامپیوتر بودم، یا اوایل ماه بوده و داشتم مجله فیلم میخوندم یا دری به تخته خورده بوده و یک شب میمون و مبارکی مثل دیشب بوده و من داشتم برای امتحان فردا مطالب عجیب و غریبی رو برای بار اول میدیم و انگشت به دهان بودم از عجایب این استاد که واقعاً خداییش کی توی کلاسش که تا حالا بیشتر از نیم ساعت به طول نینجامیده 6 فصل ناقابل رو درس داده! یهو با قار و قور شکمم مواجه میشم، و چنان هم شدت سر و صداش تصاعدی و با یه شیب صعودی اکید زیاد میشه که با خودم فکر میکنم اگه الان بدون اینکه چیزی بخورم، بخوابم دیگه بیدار شدنی در کار نخواهد بود. اما خوب به علت گش.. ببخشید! عرض می کردم به علت تنبلی مفرط نمی تونم خودم رو راضی کنم که به آشپزخونه سرکی بکشم.
و اما خلاصه ی همه این حرفا این میشه که دیشب تا خود وقتی که ساعت مامانم زنگ زد و ساعت یک ربع به چهار بامداد رو اعلام کرد اینجانبه داشتم در بستر غلط میزدم و با خودم می اندیشیدم که اگه امشب شب احیا بود نه تنها حاجت های خودم بلکه حاجت جمیع شما رو هم از خدا گرفته بودم و از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان ایده نوشتن این مزخرفات هم در همان غلط زدن های شبانه به من الهام شد!!

پ.ن: احتمالاً تا آخر ماه رمضون اگه همین همتی رو که تا الان داشتم رو خدا کمک کنه و بازم ادامش بدم در انتها پوست صورتم به رنگ زرد با خال خال های نارنجی شور در می آید!

No comments: