Sunday, May 15, 2005

شرح حال

امروز یه کلاس داشتم که چهار طبقه رو از پله های ناناز باید بکشی بالا که بهش برسی! بنده هم که چون اول و وسط و آخر آمادگی جسمانی فقط فقط خودمم به طبقه چهارم که رسیدم قلبه تالاب تالابو نفسم که هن هنو اینها! در این حین یکی از برو بچز ما رو دید....
اوشون- سلام چطوری؟
بنده- سسس ...ه ه ه ه ه ه ....لام ....ه ه ه ه ه !!!
- چرا اینجور له شدی!؟!
- چه عرض کنم؟
- نکنه سیگار می کشی؟
- نه بابا سیگارم کجا بوده !
- عرق اینا چی ؟
- چی چی میگی تو بابا!
- جدی نمی خوری؟!
- ای بابا! نه !
- وایی یعنی تو این چند وقته که دانشگاه میای طرف هیچی نرفتی؟! ای ول بابا!!
- ( هنگ مطلق!!!)
- جدی پایه هستی بیا با چند تا از دوستام بیا بریم عرق خوری کلی حال میده!
- ( هنگ فرا مطلق!) ولم کن بابا دیوانه!! همین یه کارم مونده ! گمشو بینیم بابا!
- نه جدی خوشم اومد معلومه که اهل هیچی نیستی......
قسمتهای بعدی مکالمه مربوط میشه به پیچش صورت گرفته از سمت این جانب برای فرار از دست گیر دهندگان! فقط خواستم به اونایی که سرشون عین کبک تو برفه و فکر می کنن همه جونها مشتی گووولی دختر و گووولی پسر هستند بفهمانم که وضعیت از چه قرار است. فکر هم نکنید تعداد این جوننها کمه!! حتی بعضی هاشون برای کسب نمره این امکانات و فراتر از اون رو در اختیار اساتید قرار می دهند!!!

اینم از شرح احوال دانشگاه آزاد "اسلامی"!

No comments: