Saturday, January 1, 2005

ویژه ایام امتحانات

زمان وسط روز:
از راه رسیده میگه: مامان گشنمه! -اِ خوب برو خودت یه چیزی بخور دیگه. – چی بخورم.- چه می دونم، نون باگت روی میز هست. با خنده میگه: گدا نون خالی خورِ مدرن!!

زمان نیمه شب:
طبق معمول من دارم درس می خونم (!) اون داره هفتمین پادشاه رو هم خواب می بینه. یهو سرش رو از رو بالش بلند می کنه و یک کلمه نامفهوم میگه. می گم چی؟ دوباره همون رو میگه. باز می پرسم بلند تر بگو؟ یهو داد می زنه؛ هریت بیچر استو. دوباره خواب. ( آخه بچه ام امروز یک ساعت درس خونده! )

زمان دوباره وسط روز:
من و مونا همچنان داریم درس می خونیم و همه جا ساکته. مامان خیلی آروم می پرسه: داره درس می خونه؟ با اشاره سرو دست بهش می فهمونم که اونطرف نشسته و کتاب جلوش. مامان باحرکت صورت تعجب خودش رو نشون می ده. با صدای خیلی آروم بهش می گم: دیده ما داریم درس می خونیم، هوس کرده. یهو مونا با صدای بلند می گه: مثل اینکه براش بد آموزی داشتیم! (انگار نه انگار ما اینهمه مراعات کردیم!!)